دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

۴۰ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

امروز موهامو کوتاه کردم

کوتاه کوتاه... خیلی بلند شده بود... تا کمرم... ولی آنقدر ریخته بود همه کم پشت... موخوره... دلم تنوع می خواست.

آنقدری کوتاه کردم که آرایشگره گفت دیگه کوتاه تر از این برات نمی کنم.

برای اولین بار برای ابروها رفتم پیش سمانه.

رفتیم کرج پیش شادی. برای رنگ مو.

قرار بود خاکستری بشه ولی یهو قهوه ای شده!!! هایلایت...

چون مامان راضی نبود به اون رنگ ، اینطوری شد! باور کن!

آخرشم رنگ ایرانی خریدیم خداروشکر... الحمدلله...

+ همش دلم پیش بابا بود... نگران نگران نگران....

چقدر پیر شده.... چقدر پیر.... از بین رفتنت رو با چشمام دارم نگاه می کنم و هیچ کاری ازم بر نمیاد... سالهاست...سالهاست و این روزها به اوج خودش رسیده...

امروز با ماشین جدیدت تصادف کردی. یعنی از پشت بهت زده موتوری.. سپر ماشینت خراب شده... ناراحتی... مسأله ی مضاعف...

یه بغضی به اندازه یه گردو یا بزرگ تر توی گلومه... نمیشکنه.. نمیشکنه...

چقدر دلم هوای حرم امام رضا علیه السلام داره... شب تا سحر... صحن انقلاب.. صحن آزادی... وای خدایا....

++ جمعه تولد آناست... نوشیدنی هست... اذیتم... جام نیست اینجور فضاها... اما باید برم.. مجبورم...

آناهیتا بهم گفت میدونم واسه چی دوست نداری بیای اما باید بیای. من و تو و کادوها می ریم اتاق....

می‌گفت نیای اعتصاب میکنم و ... .

کاش بتونم نرم....

++ یه چیزی میخواستم بنویسم اما یادم رفت...

++ فردا... امام زاده... غبار روبی... الحمدلله... خدایا بی نهایت بار شکرت و ممنون 😭...

+ یادم اومد. خاله چقدر ب موسسه گارد داره. گفت منم می‌خوام بیام آناهیتا میگه نیا اونجا مذهبیه و اینا. استاد ک اومدن احتمالا یه روز خاله رو ببرمش اونجا. صحبت کنه. ببینه فضا رو...حس خوبی بهم نداد این نگاهی ک داره و این چیزی که ناخواسته پیش اومده...

خدایا... شکرت.. دوستت دارم خدا.... بابت همه چی ممنون... بابت مامان ممنون... بابت بابا ممنون... بابت داشتن شون ممنون... الحمدلله...❤❤😘😘😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۶ ، ۰۱:۲۲
ترانه زندگی

امروز... شهادت امام رضا علیه السلام بود...

تلگرام ندارم...

بعد مثلا شب پریسا پیام بده ک امروز چله حدیث کساء ب اسمت بود...

بی نظیرترین حس بود...

اینکه دیروز موقع حضورت زدن کلاس دکر، یه خانمه برای ارشد ها دوتا مهر بیاره... از کربلا... چقدر دلم خواست و لبخند زدم...بعد امروز وسیله بردیم برای خانم ابهری...بعد یهو توی یه بشقاب سه تا مهر بیارن... سوغات کربلا.... برای مامان و هنگامه و بنده... الحمدلله... الحمدلله... إن شاءالله.... إن شاءالله...😭😭😭

توی همچین روزی دوتا نشونه فوق العاده و پر از حس خوب و واضح....

همه چی من حیث لا یحتسب بود😭😭

ممنون اباعبدالله الحسین علیه السلام... ممنون ک نشون میدید اینهمه هوامونو دارید... هوای من بی لیاقت...

ممنونم امام رضا علیه السلام جونم... خیلی خوب بود 😭... هرچی من بدم و کم مهر.... شما مهربون و غریب نواز 😭 ...

دیشب هم دکتر غلامی بگن شب شهادت حضرت امام رضا علیه السلام نوید سفر مشهد رو بدم... به تاریخ اواخر آذر إن شاءالله ❤😭..

السلام علیک یا غریب الغربا...

السلام علیک یا معین الضعفا...

السلام علیک یا امام رئوف...

اگه در قبال اینهمه خوبیتون کم نیارم عجیبه...

الحمدلله..و الحمدلله علی کل حال❤😘

+ کمک همه... کمک بابا... التماس دعای فرج.. إن شاءالله...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۶ ، ۰۰:۴۰
ترانه زندگی

هر لحظه داره حالتاش هی بیشتر میشه...

حالش اصلا خوب نیست...

و این مشهوده...

و واسه من ِ لعنتی با این رشته م مشخص تر...

+ حتی تمرکز ندارم سخنرانی حضرت اباالفضل العباس علیه السلام رو گوش بدم... 

ب باران گفتم بریم بیرون با هم... داره میاد... منم می رم الان...

خدایا خودت کمک کن این گفتگو به نتیجه برسه...

+ دلم میخواست با استاد حرف میزدم ولی نتی نمیتونم جوانب رو توضیح بدم

حضوری هم ک ایران نیستن الان.

+ خدایا خودت کمک کن... واقعا نمی‌دونم باید چیکار کنم... و حس میکنم وضعیت اورژانسیه... نمیخوام خدای نکرده بعدا خودمو سرزنش کنم خدا 😭😭

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۶ ، ۱۶:۰۱
ترانه زندگی
خدایا شکرت بابت این پیش آمد عجیب و خوب...
راضی شد بره مشاوره! الحمدلله...
تو فکر اینم که کیو معرفی کنم... احتمالا همون دکتر گ پ..
خدایا شکرت... ممنون که راه رو نشون می دی... شکرت خدایا... شکرت... الحمدلله...
+ نمی‌دونی چقدر سخته برام وقتی می بینمش آنقدر خسته و درمونده و ناامید... آنقدر بی قرار...
خدا خودش می‌دونه امشب قلبم چند بار حس کرد خنجر میزنن بهش...
اشک چشمام... خدایا... خودت کمکش کن.. کمک همه کن... خدایا کمک کن خیرترین آدم رو بهش معرفی کنیم و بره پیشش... کسی که بیشتر از همه براش خیره... خدا جونم کمک مثل همیشه... إن شاءالله ❤😘
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۶ ، ۰۰:۵۰
ترانه زندگی

دو روزه حرف خودکشی می کنه

حالش خوب نیست

نگرانم از کم گذاشتن خودم

نمی‌دونم باید چیکار کنم

سرگردونم

حس میکنم لحظه مهمه... حس میکنم نمیشه صبر کرد... نمیدونم...

خدایا مث همیشه خودت کمک کن و به دلم بنداز چیکار کنم 😭😭...

چیکارش کنم.... می‌ترسم خدای نکرده چیزی بشه و تا ابد نبخشم خودم رو....

مامان هم حالش خوب نیست...

همه خرابن...

چه کنم با دل تنها؟ چه کنم با این غم؟ 😭

از این ناراحتم ک من چیکار می تونم بکنم الان.... ک کم نذارم... خدایا کمک... نگرانم.... خدایا خودت نشونمون بده راهو😭 مث همیشه...

امام رضا علیه السلام جونم.... قسمتون میدم ب همین شب شهادتتون... خودتون دلمون رو ب نور خودتون روشن کنید...😭😭😭

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۶ ، ۲۲:۱۸
ترانه زندگی

رفتیم امشب بعد از خونه بابابزرگ، سمت بالکن.

قبلش غروب ک داشتیم می‌رفتیم خونه بابا بزرگ، خونه رو ب رویی داشت اش میبرد تو ماشین ک ببرن جایی نذری بدن. مامان دلش میخواست. گفت فکر میکنم شله زرد هست ک دلم نخاد. گفتم اتفاقا دلم خیلی شله زرد میخواد. بعدا قضیه پیاده روی اربعین هم گفتم ک هی دیدیم دست بقیه ولی خودمون نتونستیم بگیریم.

بعد خونه بابابزرگ، رقتیم شام بخوریم. منتظر نشسته بودیم. یهو یه خانمه با دوتا ظرف شله زرد اومد ک بیاد داخل مغازه. آقاهه ک دم در سیگار می‌کشید ازش گرفت. بعد آقاهه دید نگاه میکردیم آورد یه ظرف داد بهمون..

من حیث لایحتسب..

قربونت بشم مننن..

وقتی روزی بکنی برای کسی اینطوری یهو سر میز غذا توی مغازه می رسد بهش..ممنون خدا..خدا میشه اون چیزی که این روزا دلم خیلی کم طاقت شده براش رو هم همینطوری من حیث لا یحتسب بفرستی زودی خدا؟ فرستاده خودت یاشه خدا...

خدا نمیخوام کم بیارم... ولی خودت میدونی چقدر سخته حفظ کردن م....

خدایا ببخش ک پرروام...

ولی ب بخشنده بودنت ایمان دارم... و ب رسوندن من حیث لایحتسب هایت...

پس خودت...هر موقع ک بخوای خدا جونم...

+ بسم الله...

++ فردا مامان گفت پاس رو صبر کن چند روز دیگه حقوق بگیرم بعد برو..خدایا... یعنی میشه نفس بکشم توی هوای کربلا؟ إن شاءالله....

نصیب همه ارزومندا بشه إن شاءالله...❤❤❤😘😘😘😍😍😍😍.

+++ ناراحت بابام. نمیدونم چیکار کنم باید براش..

+ خوابم میاد..

+یهو تو فکر ازدواج عمه افتادم.. چی کشید توی سالهای جوونیش؟ نکنه ک..؟!

هرچی که خیره... إن شاءالله...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۶ ، ۲۳:۵۴
ترانه زندگی

یه ماه در میون آن تایم و چند وقت زودتره!

این سری چند وقت زودتر بود!

فولی ک نه اما خب ترس افتاده به جونم از سر ضعف اون سری توی حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام.

+ خدایا...

میدونم حواست هست... خودت کمک کن خدا....

ظرفیت آدما زیاده... خودت زیادش کردی... ولی

امشب وقتی داشتم تست انریچ رو نمره گذاری می کردم.. خدا می‌دونه چه حالی بودم

چقدر قربون صدقه ش رفتم

چقدر مردم

چقدر بغضم گرفت...

خدایا خودت کمکشون کن....

بمیرم براش که آنقدر اذیته...

که هردوشون اذیتن..

+ درک همدلانه هم بعضی جاها اذیت می کنه!

+ سعی میکنم از وقت بهتر استفاده کنم به لطف خدا.

مثلا کتاب هنر درمان رو خوندن توی مترو و .. . ویس محرم تمام الحمدلله و ویس دکتر غلامی درباره حضرت سیدالساجدین علیه السلام رو یه شبش رو گوش کردم الحمدلله...

درس فردا رو خوندن و تست رو گرفتن و تحلیل کردن

کلاس تلفظ و فری دیسکاشن و گوش کردن وبسایت زبان بعضباش و کلاس و تلاش برای بودن کنار خانواده و ...

دلم میخواست برم کرمانشاه اما نمیدونم بشه یا نه..

دگرگون مامانم..

 خدایا خودت کمکش کن...

امشب باا چه شوقی می‌گفت آرزومه عروسیت رو ببینم... نه فقط لباس سفید... خوشبختیت رو....

خدا من نگویم دستم بگیر

عمریست گرفته ای مبادا رها کنی..❤😘😍

++ امشب با افسانه صحبت میکردن... دوباره حرف کربلا... دوباره اینک شاید برن ولی زمینی... دوباره اینکه ... الحمدلله...

مامان گفت دلت رو بهش خوش نکن ک اگه نشد اذیت نشی چون زمینی بابا نمی‌ذاره اما شنبه برو پاس ت رو بگیر ک داشته باشی... شد شد نشد هم بعد ازدواج...

هرچی خدا بخواد... عمیقا هرچی خودشون بخوان...

++ امشب زنگیدن برای نظافت فردا حرم... کلاس دارم...

+++ پیامک دادن برای غبارروبی.... وای مگه داریم... الحمدلله... خدایا شکرت.... آنقدر زود... الحمدلله... واقعا واقعا واقعا ممنوووون خدا جوونممم❤❤😘😘😘😍😍😍😍

+ محدثه دستبند از کربلا آورده... روش اسامی دوازده امام (علیهم‌السلام) + حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)... که توی بین الحرمین بوده... خدایا چقدر عالییی...😍😘 گفت ده تا عمود رو راه رفته به نیت من حقیر.... خیلی حس خوبی بود.... خیلی😭...خدایا شکرت... مرسی امام حسینم... مرسی حسین علیه السلام جانم....

++ یاااا حسین.... با همون لحن محرم...

الله مدد...

یا حسین نظر....

یا مولا نظر...

یا غریب الغربا نگاهی....

توکل به خودت خدا و توسل به خودتون...

إن شاءالله. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۶ ، ۰۱:۱۳
ترانه زندگی

بنیاد نشده فعلا


ولی همین ک بیان شده


دانشجویی مثلا... هرچی خودشون بخوان.


إن شاءالله.❤❤


آقای من


دنیای من


اللهم اجعل محیایٙ محیایِ من


من برای تو گریه می کنم


تو برای من


آقای من❤.


+ تبلیغ خیریه موسسه کلاس زبانمون رو توی یکی از پیج های پر فالوور و قدیمی طور اینستا دیدم. انقده ذوق کردم❤😍😘


خدایا شکرت بابت اینهمه نعمت که سر راهمون قرار می دی...


+ شنبه آشتی با باران


خداروشکر 😍


+ پدر بزرگ استاد فوت کردن جمعه انگار


امروز دوشنبه نشینی بود. چقدر مثل قبل! چقدر می خندیدن! عجیب! چقدر آدم می‌تونه خدایی باشه... چقدر آدم می‌تونه قوی باشه...❤❤...


فردا یا پس فردا دارن میرن آمریکا دوهفته.. خدایا سفرشون سلامت باشه إن شاءالله ❤ ...


√ آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست


هرکجا هست خدایا به سلامت دارش ❤😍😘...


+ خندیدیم با خانم ف مسوول آموزش درباره جذب دوره های جدید


اینکه استاد کلاس شبنم به استاد ما گفته فلانی شاگرد توئه؟ ک بچه هامو زیاد معرفی کرده...خندیدیم و مثلا مسوول آموزش می‌گفت واسه دوره جدید دیگه اعلام عمومی نمیدیم به تو میگیم سی نفرو بیار :))


با مزه بود خوب بود خداروشکر ❤😘😍.


حلوا خریدیم و چقدر استاد خوشحال شدن خداروشکر ... الهی روح پدربزرگشون در آرامش باشه❤ و توی بغل خدا باشن..


هی میگفتن چرا ما رو ترک کردی ، تلگرامو پاک کردی، تارک الدنیا شدی، چرا ما رو از خودت محروم کردی!!! حتی توی همون سلام اول... و این چیزا. به شوخی و اینا. خداروشکر واقعا.... الحمدلله..بعد میگفتن من چجوری این دوهفته ازت خبر بگیرم؟ به آذر پیام بده اون به من بده، بعد یهو گفتن اهاا اینستا😍.. گفتم آرهه.. خداروشکر... الحمدلله...


+ جواب آزمایشم اومد. همه چی خوب بود خداروشکر. هم چی. فقط یکم ویتامین دی کم بود. ولی نمی‌دونم چمه پس. مثلا همین سرگیجه ها و گیج شدنا. یهو خوابم گرفتنا. سردرد یواشی که کمه اما استمرارش زیاده..


خواب رفتن دست و پام زیاد و ...


حساسیتم هم.


احتمالا همون مشکل گردش خون ضعیف باشه.


امشب موقع برگشتنی گیج بودم :| . داشتم ایستگاهی که باید پیاده بشم رو رد می کردم!


یا اومدم بالا داشتم میرفتم سمت تاکسیا بعد یادم اومد مامان قراره بیاد و راهمو کج کردم :| .


+ تلگرامو ک پاک کردم، آدمای کمتری دورمن اما کمیت مهم نیست... خداروشکر ک همینا هستن... ممنون خدا بابت نعمتت. دلم نمیخواد دوباره نصبش کنم اما حس میکنم یه سری کارام مونده ک نیازه مثلا خانم بهاالدینی برای استاد پایان نامه م، یا کمپ شاید، یا دانلوپ یه سخنرانیها ک از سایت سخته و توی کانال ل راحتی در دسترسه. ولی نمیخوام وقتمو بگیره. حوصلشو ندارم هنوزم. اینطوری راحتم...


این روزا ب لطف خدا شعر حر رو پنجاه بیتش رو حفظ کردم، سخنرانی های حاج آقا پناهیان یازده شب محرم تموم شد، یکم ویس کلاس زبان، کتاب آشتی با خدا تموم شد، یکم جاذبه و دافعه خوندن و ... .


خداروشکر واقعا.... واسه همینه دلم نمیخواد برگردم...


نمی‌دونم.... تا خدا چه خواهد...


امشب برگشتنی با آذر حرف زدیم... خوب بود کلا... الحمدلله...

+ دیروز... سالروز شهادت شهید عزیز شهید رفیق به شمسی.... رفتن برای خادمی به امیدخدا.... دم اذان...إن شاءالله که بشه... إن شاءالله که توفیقش رو داشته باشیم ❤❤ با سروی...


خدایا ممنون بابت این نعمت خیلی خوبت... ممنون بابت همه نعمتات 😍😍


خدایا خیلی دوستت دارم.... خیلی خدا... خدای خودمی... نازدار خودمی...


عشق منی یا الله


مال منی یا الله


ماه منی یا الله


فدات بشم یا الله ❤❤❤😘😘😘😍😍😍

۲۲ آبان ۹۶


۲۲:۴۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۶ ، ۰۰:۴۸
ترانه زندگی

نمیتونم باور کنم اتفاقات این دو روز رو...

یعنی می تونم به لطف خودش...

ولی خیلی شبیه رویاست... انگار که خوابم.... خدایا بیدارم یعنی واقعا؟

چی می شنوم خدا؟ خدایا این مامانه که اینجور به تکاپو افتاده و بالا می شنوه و چیزی نمی گه؟

وای خدایا از یادآوری ش هم قلبم می ریزه....

خدایاااااا 😭😭😭

آقای من

دنیای من

اللهم اجعل محیایٙ محیایِ من

من برای تو گریه می کنم، تو برای من...

آقای من....

❤❤

سامون بده , سامون بده

لیلای من یک خبری به مجنون بده

من که مردم آخه کرب و بلا تو نشون بده❤❤❤❤...

سامون بده...

....

اربعین میخواستم برم جمکران... مامان راضی نبود، می‌گفت بابا هم راضی نیست... نرفتم به خاطر رضایتشون... غروبش به سروناز پیام داده بودم همینطوری. خبر و حال و احوال... بعد شبش زنگ زده بود... گفت تی وی برنامه گفته برای پیاده روی های جاماندگان تا حرم... بعدش دیگه مامان هم اینطوری گفت پشیمون شدم از رفتن... سروناز خبر داد که می‌تونه بیاد... قرار شد پیاده روی رو بریم... ۶:۱۵ صبح قرار داشتیم...چه حال و هوای خوبی بود... خدایا شکرت... همون اولش آش نذری.. بعدش پیاده روی... نذری ها... موکب ها... شیرکاکائو هم زدن... شیرکاکائو ی فوق خوشمزه و دلچسب... عدسی بی نظیر... آش دوباره... کیک ها و صف خیارشور و گوجه بسته بندی برای خونه... نون و لقمه... پیاده روی ها... جمله ی ثواب زیارت حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام.... یهویی.... یکی از بهنرین رزق های اون روز ... حرف زدنمون با هم دیگه... حرم... زیارت اربعین... الحمدلله... واقعا خدا رو شکر....❤❤

حس و حال خوب.. بعدش اومدن خونه و خوب بودن... خوش اخلاق بودن به لطف خودشون و اون نگاه مانع بودن رو نداشتن به لطف الهی و نگاه خودشون...

بعدش خاله اینا اومدن خونه مون... این از روز اربعین ایران...

و اما امروز... اربعین عراق... خوب بودم اما سرحال و با نشاط نه... تا وقتی که آذر پیام داد که چطوری و من دیروز خوب نبودم و شروع شد... یکم از حرفای استاد و هم اتاقی استاد رو فرستاد برام... واقعا محبت کرده بود... خیلی حالمو دگرگون کرده بود.... اینکه چقدر نگاهم سطحیه... اینکه چقدر داغونه اوضاعم و چقدر چقدر چقدر کم گذاشتم و مانع ظهورم چقدر...

حس و حالم همینطور بود.... 

بعد مامان یهو داشت تلفن حرف می زد

یهو یه چیزایی می‌گفت که گوشم تیز شد...

می‌گفت بی خیال بابا... یه هفته ای؟ پاسپورت گرفته؟ عه... نه ما اینطوری مث اربعین دوست نداریم وگرنه اینطوری خانوادگی مطمئن باشه مشکلی نداریم، همسر هم فکر نکنم مشکلی داشته باشه... پس من فردا برم اقدام کنم برای جدا کردنش؟ (پاس منظورشون بود گمونم) و اینکه آهان پس من فردا گوش به زنگ می مونم... نه بهش میگم...

باورم نمیشد دریاره کربلا بخوان حرف بزنن.... نمیتونستم هیچ فکری کنم... بیام خشک شده بود... بی حرکت و آماده به بغض! منتظر اینکه مامان بگه.. تلفنش که تموم شد یکم مکث کرد و گفت نمی‌پرسی چی؟ گفتم منتظرم بگی..با همون لب و گلوی خشک... بابا هم اتاقم بود... مامان خداروشکر اومد دم اتاق و گفت خاله بزرگه از طرف فلان نهاد داره می‌ره کربلا همراه می‌تونه ببره گفته دوست داشتم ترانه رو ببرم ولی ما بهتون نگفتیم یه وقت باباش راضی نباشه... منم گفتم نه فکر نمی‌کنم مشکل داشته باشه‌.... بابا هم گفت من خودم نمیرم اما به عقیده کسی کاری ندارم کسی بخواد بره جلوشو نمیگیرم!!!!!

پارسال سرسفره بود افسانه اینا میخواستن برن و نذاشتن!

نمیتونستم باور کنم که دارم با چشمام میبینم؟ با گوشا میشنوم؟ بیدارم یا خواب؟ رویاست یا واقعیت؟ خدایا... انگار خدا بغلم کرده

انگار حضرت دارن میگن ببین ما بخوایم میشه... اینجوری ب دل کسی می اندازیم... اصلا یه چیز عجیبی... گریه م گرفته بود...

بعدش سر نماز مغرب و عشا مامان زنگ زد به خاله بزرگه. مثل اینکه یه نفر دیگه رو جایگزین میخواستن ببرن... بعد مامان هی اصرار که دختر منو ببر!!خدایا این مامانه که اینطور دوست داره برم؟؟؟

بعدش شب هماهنگ کردن با خاله که فردا با هم برم فلان نهاد! گفت به خاطر تو دارم می رما..باورم نمیشه... واقعا ممنون...

اونجوری اصرار کردنش به خاله که ما هم دست به نقد می دیم... دختر منم نرفته تا حالا... و .... خدایا شکرت 😭😭😭😭

به تاریخ اربعین به وقت عراق😭😭😭

انگار خود حضرت میخواستن توی همچین روزی این روزی قشنگ نصیبمون شه...

حتی حرف رفتنش هم قشنگه... نمیخوام جای یکی دیگه رو بگیرم یا هرچیز دیگه... از خودشون خواستم هرچی که خیره..و حتی اگه نخوان هم ناراحت میشم اما هرچی خودشون بخوان تسلیمم إن شاءالله... إن شاءالله که همینطور باشه....باورم نمیشه... بعد یهو آخر شب لایو یه پیج از بین الحرمین که تا باز میکنم می‌خونه اللهم الرزقنا کربلا....

خدایا شکرت.... خدایا بی نهایت شکرت... خدایا الحمدلله... خدایا شکرت...

بابت دوستای خوب... بابت خودت... بابت بودنت... نماینده ها و فرستاده هات که مظهر عشقن... بابت اینکه محبتشون رو در دل ما قرار دادی... خدایا شکرت... خدایا ممنون ....❤❤😘😘😍😍😘😘😘...

خدایا... ممنون...

انگار میخواستید ولایت پذیری خانواده بشم و بعد اینطوری.... انگار اذرو فرستادید اونا رو بگه و شبش اون نتیجه رو ب دلم بندازید و بعد... اینطوری جبران کنید... الحمدلله... هرچی خودتون بخواید...

توکل به خودتون...

إن شاءالله که بشه... إن شاءالله که خیر در شدنش باشه...❤❤😘😘😘

خدایا ممنون بی نهایت..

اللهم عجل لولیک الفرج...❤😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۶ ، ۰۰:۵۸
ترانه زندگی

درست لحظه ای که می رسی به جایی که هیچی حالتو خوب نمیکنه

خودش دست به کار میشه و حالت رو خوب می‌کنه...

یادته یکی از اهداف مهم ت توی شب قدر و قبل و بعدش چی بود؟ احترام پدر مادر.... حفظ حرمت شون.... چقدر خواستی ازشون...

با کربلا نرفتن هم داره بندگی رو یادت میده هم این اطاعت رو ...

و این رو یهویی خودش به دلت بندازه... شب اربعین....

خیلی به موقع بود... و خیلی آروم کننده‌... یعنی که خود حضرت این رو خواستن برام که در طولانی مدت شاید کربلا هم در پی داشته باشه...

یه حسی بهم میگه سال دیگه شاید... اگر خدا خواهد.... اربعین حرم و کربلا....إن شاءالله.... هرچی خودشون بخوان...

خدا جباره.... خدا جباره.... خدا جبران می‌کنه... خدا جبران می کنه...

الحمدلله....

یهو امشب به فاصله سه دقیقه مرجان و غزل پیام بدن و حالت رو بپرسن....

خدایا شکرت... خدایا شکرت.... خدایا شکرت....

حالم آرومه الحمدلله... فقط اون دل سوختگی هست که شیرینه... که حسرتش قشنگه.... الحمدلله....

+ جمکران نمیرم فردا.... آقا نخواستن... دل مامان و بابا نبود... آخرشم کنسل شد.. به جاش با سروناز....

خدایا شکرت.... خدایا شکرت... خدایا شکرت که سرونازو برگردوندی بهم... یکی از خوب ترین و بهترین اتفاقای زندگیم.... دوستی که کاملا یادآور خودته برام....

خدایا خودت کمک کن....

امشب گریه م گرفت جلوی مامان.... غصه مامان رو دارم....

فلانی حرف کلیسا زد... از مشتری مسیحیش... انقدر علنی جلوی ما....

خدایا کمک... خدایا کمک... خدایا کمک....

خدایا شکرت... خدایا شکرت.... خدایا شکرت....❤❤❤😘😘😘😘😍😍😍😍

+ امروز خیلی حس خوبی داشتم از اینکه الان دقیقا خدا خواسته که اینجا باشم..و اینکه به پس چه چیز خوبی رو میخواد اون کمال و اون بهترین... خالق نظم دانه های انار... مگه می شه جایی بذارتم که درست نباشه؟ هدایت فقط از خودشون.... إن شاءالله.... به امید خودش...❤❤❤😘😘😘😍😍😍

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۶ ، ۰۰:۱۴
ترانه زندگی