دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

می‌گفت شما فقط باور کنید خدا می بینتتون...

می گفت فقط باور کنید خدا بصیره و سمیع‌‌‌..

سمیع.. سمیع... سمیع...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۷ ، ۲۲:۳۸
ترانه زندگی

از خودشون خواستم...

به خاطر راهی که خودشون می پسندن...

الحمدلله که خوب پیش رفت...

به سرعت و خوب. خدایا شکرت واقعا. الحمدلله....

خود استاد پیام داد و شروع شد حرف زدنمون. حالم بد بود. استادم فهمید. تهشم گفتن اگه اذیتی بگو بگم زود تموم کنن. گفتم اذیتم واقعا. ولی واقعا قصدم بی احترامی نیست. گفت میدونم گلم کسیم این فکرو نمیکنه. خیلی خوب پیش بردن. خود آسمونی ها...... سبکم. خدایا شکرت. الحمدلله.... الحمدلله.... الحمدلله.....

یا حسین.... بعد عاشورا تون اینطوری شد.

اینم یه تمرین ولایت پذیریتون بود حتما. مخلصتم ای جلوه عشق حق روی زمین....

یا امام کاظم

یا امام جواد

یا حضرت امیرالمومنین علی

امام رضا جونم...

علیکم السلام....

سلام آقای میرزا جواد ملکی تبریزی....

الحمدلله.

بی نهایت ممنونم ازتون.

الله من. عشق من. گل دلم..... جونمی....❤❤❤😘😘😘😘



من حیث لایحتسب...

هیچ وقت نمیتونم شکرت رو اونطوری که شایسته ست به جا بیارم یا الله...

و آن تعدوا نعمةالله لاتحصوها...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۷ ، ۰۱:۲۱
ترانه زندگی

میرزا آقا جواد ملکی تبریزی...

امروز، دوباره شروع جدی درس برای کنکور خداروشکر.

غروب. دل گرفتگی و دل تنگی برای امام زمان... برای خدا... دم اذان مغرب. بعد اذان دعای فرج.... نماز خونه کتاب خونه....

الحمدلله... بعدش شهر کتاب و خرید و خوراکی و حیاط کتابخونه. همینطوری صحبت ها چرخیدن... و دوباره من حیث لایحتسب....

من حیث لایحتسب حرف آن شدن.

حرف اینکه عارف و عالمی که بیشتر...

میرزا جواد آقای ملکی تبریزی...

مزارشون. برید سر مزارشون. نمی‌دونید چه خبره.

آشنا بودنشون. قریب بودنشون برام.

_ فاطمه! باورم نمیشه! بهمن که با استاد رفته بودیم قم، فکر کنم رفتیم سر مزارشون...

تو ذهنم بود که ایشون که شیخ انصاری همدانی بودن. امامزاده طور بود. ولی عکس مزار میرزا آقا ملکی تبریزی هم سرچ کردم آشنا بود... خیلی زیاد!

یه حالی بودم. دلم میخواست که کاش رفته بودم...

فاطمه: معلوم نیست اونجا چی خواستی... ممکنه از خودشون باشه همه این اتغافا... همه این نگفتنی هایی که هی گفته میشه و آن میگن اشکال نداره....

ای وای....

طاقت نیاوردم، توی همون کتابخونه به استاد پیام دادم. ازش پرسیدم که مزار اولین کسی که رفتیم شیخ انصاری همدانی بودن؟ گفت بله. گفتم دومی کی بودن؟ همون که قبل حرم رفتیم... تقریبا مطمئن بودم که ایشون که نبودن...استاد گفت اسمش از ذهنم پرید، الان میگم. دو سه دقیقه بعدش، دیدم پیام دادن میرزا جواد آقا ملکی تبریزی...

وای که چه حالی بود و هست ... الحمدلله.... خدایا شکرت :((( ....

به استاد گفتم حس میکنم یکی از رزقای بزرگ زندگیم شده. و شک ندارم...

فاطمه می‌گفت که خودم این قضیه رو حین گفتن ِ امشبم فهمیدم. قبلش برام مکشوف نبود با اینکه نشونه هاش بوده...

واقعا اتفاقی نبوده... الحمدلله.....

وجود آن توی زندگی م، قطعا لطف بی نهایت خدا و امام زمانه. که نمی‌دونم چجوری میشه تشکر کرد.... رزقی به بزرگی بهشت... از من حیث لایحتسب ترین جای ممکن.... ای وای خدایا شکرت :((( ... 

الحمدلله....

نمیدونم چی بگم و نمیتونم بگم چه حالیه.... ممنون که نگام کردید. میرزا جواد آقا ملکی تبریزی....

قبل اینکه بشناسمتون صدام کردید :(( ... ای وای.... و هی برام ریخت و پاش کردید.. توسط رزاق ترینِ عالٙم... الحمدلله...... چقد سبکم وقتی بهتون فکر میکنم....

+ میشه این آقای حجتیه موسسه رو هم خودتون حل و فصل کنید؟

واقعا نمیخوام برم! و واقعا گیر کردم...


از استاد تشکر کردم. بهشون گفتم بازم رفتید از طرفم بهشون سلام می دید؟

گفتن با هم میریم بازم به امید خدا. قول.

از ته قلبم ازشون تشکر کردم....

خدای من.........

کی اجازه میدید خدمتتون برسم....؟

ای وای... ای وای.... ای وای...

چه گنج هایی داریم و استفاده نمی کنیم...

ممنون بابت رزق امشب... بی نهایت ممنون و مدیونتونم.... الحمدلله...

+ میشه بعدا از آن بپرسیم...

+ میشه بریم آن رو ببینیم اگر خدا بخوان....

+ میشه... میشه...

إن شاءالله... یا رزاق... یا فتاح... یا علیم... یا عزیز....

یا حلیم.... یا عظیم.... یا رزاق... یا جبار.. یا جبار... یا جبار..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۷ ، ۰۰:۱۴
ترانه زندگی