تنوع ظاهری... نگرانی...
امروز موهامو کوتاه کردم
کوتاه کوتاه... خیلی بلند شده بود... تا کمرم... ولی آنقدر ریخته بود همه کم پشت... موخوره... دلم تنوع می خواست.
آنقدری کوتاه کردم که آرایشگره گفت دیگه کوتاه تر از این برات نمی کنم.
برای اولین بار برای ابروها رفتم پیش سمانه.
رفتیم کرج پیش شادی. برای رنگ مو.
قرار بود خاکستری بشه ولی یهو قهوه ای شده!!! هایلایت...
چون مامان راضی نبود به اون رنگ ، اینطوری شد! باور کن!
آخرشم رنگ ایرانی خریدیم خداروشکر... الحمدلله...
+ همش دلم پیش بابا بود... نگران نگران نگران....
چقدر پیر شده.... چقدر پیر.... از بین رفتنت رو با چشمام دارم نگاه می کنم و هیچ کاری ازم بر نمیاد... سالهاست...سالهاست و این روزها به اوج خودش رسیده...
امروز با ماشین جدیدت تصادف کردی. یعنی از پشت بهت زده موتوری.. سپر ماشینت خراب شده... ناراحتی... مسأله ی مضاعف...
یه بغضی به اندازه یه گردو یا بزرگ تر توی گلومه... نمیشکنه.. نمیشکنه...
چقدر دلم هوای حرم امام رضا علیه السلام داره... شب تا سحر... صحن انقلاب.. صحن آزادی... وای خدایا....
++ جمعه تولد آناست... نوشیدنی هست... اذیتم... جام نیست اینجور فضاها... اما باید برم.. مجبورم...
آناهیتا بهم گفت میدونم واسه چی دوست نداری بیای اما باید بیای. من و تو و کادوها می ریم اتاق....
میگفت نیای اعتصاب میکنم و ... .
کاش بتونم نرم....
++ یه چیزی میخواستم بنویسم اما یادم رفت...
++ فردا... امام زاده... غبار روبی... الحمدلله... خدایا بی نهایت بار شکرت و ممنون 😭...
+ یادم اومد. خاله چقدر ب موسسه گارد داره. گفت منم میخوام بیام آناهیتا میگه نیا اونجا مذهبیه و اینا. استاد ک اومدن احتمالا یه روز خاله رو ببرمش اونجا. صحبت کنه. ببینه فضا رو...حس خوبی بهم نداد این نگاهی ک داره و این چیزی که ناخواسته پیش اومده...
خدایا... شکرت.. دوستت دارم خدا.... بابت همه چی ممنون... بابت مامان ممنون... بابت بابا ممنون... بابت داشتن شون ممنون... الحمدلله...❤❤😘😘😘