دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

۴۰ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

امروز... قرار با سروناز برای کلاس دکتر لیلای عشق.‌. نگاهش... خندیدناش❤❤😍😍

شیخ اشراق... نور... نورالانوار....

بعدش... حرف زدن با هم😍😍😍 فداشون بشم عشقمووو😍 مهربونم با محبت پر انرژی...‌ پشت ساختمون روی اون صندلی‌ها سه تایی نشستیم و حرف زدیم... سروناز صحبت کرد.

راهنمایی های قشنگ و نازش...آرامش وجودش... آرامشی که با حرفاش میبخشه به آدم...❤❤❤

قربونش بشم لپ در آورده هزار ماشاءالله 😍😘❤

بعدش فلفل قرمز و خوردنش توی دانشگاه اصلی‌... بعدش کافه واگن و چای دلچسب... حرف زدنمون... بغض و گریه ها... کی فکرشو میکرد بعد اینهمه وقت اینطوری خدا به هم برسوندمون؟ 😍😘😘😘😍

بعدش مزار شهدا... کالباس دادن ب گربه... عجله برای بی آرتی‌.. وسط راه پیاده شد برای مشاوره ک وقت داشت...❤

بعدش با مرجان و مراسم شهید عشق جان.... محمد رضای جان.... داداش کوچیکه.... 

بسته هایی که دادن... سربند  و علی اکبر که پر از معنا بود... شهید دهقان. و حضرت علی اکبر علیه السلام... شب حضرت علی اکبر علیه السلام محرم توی مراسم... که یکی از بهترین شبا بود...

شبیه ترین فرد به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم)... 

پیکسل یا رفیق من لا رفیق له ک مرجان هدیه خرید واسه پشت گوشی😍

خدایا شکرت بابت همه دوستای خوب...

دوتا رفیق شهید...

اولی رو مرجان داد بهم... شهید تمام زاده و دومی شهید کریمیان...

إن شاءالله لیاقت دوستی باهاتون رو پیدا کنم ...❤❤😍😍😘😘

عکس شهید دهقان روی یه تابلویی بود، ایستادیم و خوندیم و توی دلم باهاش حرف میزدم.... خودش می‌دونه چیا گفتم... خودش...

بعدش اومدیم نشستیم... یهو یه خانمه اومد شماره گرفت. اولش فکر کردم خانم فضعلیه آشناست داره میاد جلو 😐 . کلا انتظار هرچیزو داشتم جز این... نمیدونم چجوری دیدنم حتی! کجا بودن!

داداش محمد رضا... خودت ردیف کن اگه خیره... می سپرم دست خودت ها....❤😘😘😘😘❤❤😍😍😘😘😘

خونه خداروشکر خوبن.

الحمدلله. خدایا شکرت.😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۶ ، ۲۳:۴۳
ترانه زندگی

امروز... قرار با سروناز برای کلاس دکتر لیلای عشق.‌. نگاهش... خندیدناش❤❤😍😍

شیخ اشراق... نور... نورالانوار....

بعدش... حرف زدن با هم😍😍😍 فداشون بشم عشقمووو😍 مهربونم با محبت پر انرژی...‌ پشت ساختمون روی اون صندلی‌ها سه تایی نشستیم و حرف زدیم... سروناز صحبت کرد.

راهنمایی های قشنگ و نازش...آرامش وجودش... آرامشی که با حرفاش میبخشه به آدم...❤❤❤

قربونش بشم لپ در آورده هزار ماشاءالله 😍😘❤

بعدش فلفل قرمز و خوردنش توی دانشگاه اصلی‌... بعدش کافه واگن و چای دلچسب... حرف زدنمون... بغض و گریه ها... کی فکرشو میکرد بعد اینهمه وقت اینطوری خدا به هم برسوندمون؟ 😍😘😘😘😍

بعدش مزار شهدا... کالباس دادن ب گربه... عجله برای بی آرتی‌.. وسط راه پیاده شد برای مشاوره ک وقت داشت...❤

بعدش با مرجان و مراسم شهید عشق جان.... محمد رضای جان.... داداش کوچیکه.... 

بسته هایی که دادن... سربند  و علی اکبر که پر از معنا بود... شهید دهقان. و حضرت علی اکبر علیه السلام... شب حضرت علی اکبر علیه السلام محرم توی مراسم... که یکی از بهترین شبا بود...

شبیه ترین فرد به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم)... 

پیکسل یا رفیق من لا رفیق له ک مرجان هدیه خرید واسه پشت گوشی😍

خدایا شکرت بابت همه دوستای خوب...

دوتا رفیق شهید...

اولی رو مرجان داد بهم... شهید تمام زاده و دومی شهید کریمیان...

إن شاءالله لیاقت دوستی باهاتون رو پیدا کنم ...❤❤😍😍😘😘

عکس شهید دهقان روی یه تابلویی بود، ایستادیم و خوندیم و توی دلم باهاش حرف میزدم.... خودش می‌دونه چیا گفتم... خودش...

بعدش اومدیم نشستیم... یهو یه خانمه اومد شماره گرفت. اولش فکر کردم خانم فضعلیه آشناست داره میاد جلو 😐 . کلا انتظار هرچیزو داشتم جز این... نمیدونم چجوری دیدنم حتی! کجا بودن!

داداش محمد رضا... خودت ردیف کن اگه خیره... می سپرم دست خودت ها....❤😘😘😘😘❤❤😍😍😘😘😘

خونه خداروشکر خوبن.

الحمدلله. خدایا شکرت.😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۶ ، ۲۳:۴۳
ترانه زندگی

خیلی بی قرار شده بودم ... امشب... نشستم.. نشستم رو تختم... نمیتونستم بخوایم..

دنبال شعر خوانی محرم توی صوت ها گشتم... الحمدلله پیداش کردم... اولیش شعر خوانی حر... با فایلی که کانال آموزش گذاشته خوندک باهاشون...یکم بهترم کرد...ولی بازم نه...

یهو رفتم شعر خوانی شب دوم رو پیدا کردم.. خدا سر راهم گذاشتن.

بعد رفتم شعرش هم جستجو کردم و باهاش خوندم. وای چقدر عالی بود.

اون تسلیم و بندگی حضرت توی شعر... خطبه حضرت شب عاشورا بود...

بهم آرامش داد... بی قرار خودشونم و کلام خودشون بهم آرامش میده... چقدر زیبا... الان به نظرم اومد...

الحمدلله.... الان دلم ازون حالت بد آروم تر شده.. اشتیاق اما توام با آرامش...❤❤😘😘😘

خدایا شکرت ... حضرت عشق جان ممنونم ازتون...

امروز سهم قرانم، آیه آخر سهمیه م، آخرش این بود که

و عسی آن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم...

همینه .... هرچی خودتون بخواید....

دل سوختگی برای شما... چی بهتر ازاین... همون شعره که الان خوندم و گفتم آرومم کرد، این بیتش که محتواش این بود که عشق بازی با خون همراهه وگرنه نمیشه داخل عرصه عشق شد...

الحمدلله علی کل حال...

+ بی خوابی! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۶ ، ۰۰:۴۲
ترانه زندگی

شده دلت بخواد واسه یه دوست، یکی که همجنس خودته، با بغض و گریه حرف بزنی و بغلش کنی؟ اما ندونی کی؟ اما هیشکی نباشه؟ :)

+ بگذریم...

+ ما با در و دیوار حرف هایمان را می زنیم... در و دیوار...

++ چقدر این چند وقت اسیر بیمارستان بودیم... هنوز خاله کامل خوب نشده بعد یه ماه و خرده ای... الان مامان بزرگ...

مامان امشب همراه مامان بزرگ هستن...

+ میگن پوشک میشن :((

وای خدایا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۲۲:۱۷
ترانه زندگی

یه جور عجیبی ضعف دارم این دفعه...

+ کلاس رو بتونم استفاده کنم خدا!

++ مامان بزرگ حالشون خوب نیست. بخش عفونی بستری شدن. گفتن عفونت مزمنه. دقیق نمی‌دونیم چی و چرا. ممکنه حتی ملاقات ممنوع بشن. عمه زنگ زده همه خواهر و برادر ها که شهرهای دیگه هستن بیان پیش مامان بزرگ اگر می‌خوان.

و من فکرم اینه که خدای نکرده چیزی نشه... اگه بشه، پنجشنبه نشه :/ یعنی کلاس مشترک رو بتونم برم!

بی رحم شدم. نه؟

و بعدشم اینکه ... هفته دبگه مشهد روی هواست... نمی‌دونیم چی میشه. می‌ترسم بلیت بخریم و بعد... .

++ حالم خوب نیست. بی قرارم.

ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده...

+++ به امیدخدا فردا صبح کلاس استاد لیلای عشق... شب مراسم برادر ِ شهید جان دل...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۴:۱۸
ترانه زندگی
با کلی قسم و آیه گفت یه چیز بپرسم نمیگی به خاله و آنا؟
گفتم چی؟
گفت موسسه ، عقاید آدم رو عوض نمی کنه؟ چادری نمی کنه؟
خاله گفته اگه اینطوریه بگو نذارم آنا بره...
+ نمی دونم چیکار باید بکنم... موسسه همش دلی هست. ولی محبت خدا و اهل بیت رو هم داخلش داره. به نظرم بهتره بره.
از خاله ناراحت شدم.
یعنی صرف عقاید مهمه براش. نه اخلاق. یعنی منو بد می بینه. بد هستم و بدتر از چیزی که هستم می بینه. یعنی هنوز موفق نشدم. معلومه که موفق نشدم. معلومه....
هنوز نتونستم یکم براشون جذاب و سوال برانگیز باشم.... هنوز هنوز هنوز...
یعنی که خیلی چیزا.
یعنی ترانه برو بمیر. باشه؟ برو بمیر!
+ دو سه هفته پیش بود، مامان با یه حالتی گفت دیگه لاغر نشو! پوستت داره خراب می شه، چشمات گود شده و ...
امروز بیشتر حس کردم گودی چشمام رو.
گودی چشمام مهم نیست... چیزی که برام مهمه اینه که چشمام خیلی وقته نمی خنده... خیلی وقته نمی خنده... :) .
The end.

+ دلم میخواد تنها باشم. همین تو اتاق خودم. ساعت ها و روزها تنها باشم. کتاب مورد علاقه مند رو بخونم. موسیقی و سخنرانی های مورد علاقه مند رو گوش بدم. برم جاهایی که دوست دارم. کسی هم کاری به کارم نداشته باشه. دلم میخواد....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۳:۲۴
ترانه زندگی

این بی خوابی ها....

+ از هشت صبح ببدارم. دوشبه که خوب نمی خوابم. 

از ۹ صبح بیرون بودم تا حدودا ۷ شب.

دوتا مسکن هم خوردم. چرا باز شب می شه و  بی خوابم؟

+ فرض کن حسرت پاییز تو را درک کند

روز برگشتن او «اول آبان» باشد...

امیدصباغ نو...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۰:۱۲
ترانه زندگی

امروز داخل حرم حالم بد شد!

و دیشب موقع نوشتن پست دیشبم که چی میشه ، یه لحظه... اون افتادن از پشت... 

امروز می‌خواستیم زیارت آخر رو کنیم بیایم بیرون

یهو دیدم نمیتونم وایسم😐

سیییاهییی می‌رفت چشمام و سرم گیج

رو اولین پله نشستم

بعد یکم گذشت گفتیم بریم سمت سرویس بهداشتی و بعد بریم یه چیزی هم بخوریم

بلند شدیم بریم

دو قدم رفتم دوباره افتادم😐

خیلی عجیب بود😐

چشمام جایی رو نمیدید

حالت تهوع شدیییید

یعنی سروی رو کنارم نمی‌دیدم

از هاله ای از تاریکی تشخیصش میدادم

تا حالا اینجوری نشده بودم

با مزه بود😐😂

بعدش درد شدیییید

یه جا نشستم و سروی طفلی رفت دور حرم چرخید تا درمانگاه رو پیدا کرد و ژلوفن خرید و آبمیوه و کیک... تو این مدت من دراز کشیده بودم جلوی حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام...خدا ببخشه منو... قصد بی احترامی نداشتم هرگز... ولی نمیتونستم بنشینم... دراز کشیده بودم و ناله میکردم. چشمام بسته می‌شد تصویر هم می‌دیدم. بعد از خانم کناریم پرسیدم ژلوفن دارید؟ خداروشکر داشت. خوردم. سروی هم خرید عزیز دلم... بگردم براش.... چقدر این بشر خوبه خدا....

دوباره امشب یه کوچولو سرم گیجید. الآنم یکم تحرک داشته باشم حس میکنم ضعف میکنم. با اینکه این سری هم مثل دفعه های قبله. سرم گیجه. پاهام یخ!

+ بعدش رفتیم پیتزا خوردیم الحمدلله. عشقولی جان حساب کرد... نذاشت حساب کنم.... خیلی هم چسبید الحمدلله. اومدم خونه دیدم مامان اینا هم پیتزا خوردن و یه کوچولو برام نگه داشتن. خداروشکر. تازه آب هویج پرتقال هم خوردیم! خدایا شکرت الحمدلله...


+ دلم واسه استاد عشق یه ذره شده ❤❤😘😘😘😘❤❤😍😍😍.

++ مامان بزرگ حالش خوب نیست. بردنشون بیمارستان با آمبولانس. یه حسی بهم میگه که....

بابا بغض داره. حالش خوب نیست. عمو هم توی راه رفتن به بیمارستان تصادف کرده. 

خدایا... هرچی خیره پیش بیار....و ما رو هم مطیع خودت بگردان... الهی آمین...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۶ ، ۲۲:۳۰
ترانه زندگی
امروز !
اول آبان !
فکر می کردم چقدر دلم غصه دار از اون جهت باشه که در جریان بودم...
اما... اما...
آنقدر دلم غصه دار دوستم شد که خودم فراموشم شد به کلی. هی براش به بغض نشستم و هی سعی کردم که نبارم....
آخه بمیرم براش....
زندگی مشترکش... تازه دوماه گذشته.... چرا انقدر غصه؟
چرا کتک خوردن؟ چرا ترس از جانش؟ چرا زنگ زدن به پلیس؟ چرا چرا چرا؟...
خدایا خودت کمکش کن....
خیلی دلم غصه دار شد براش... و عجیب اینه برام که این دو سری آخر که همو میبینیم چقدر راحت حرف می زنه ... برام عجیبه و خوشحالم بابتش.. الحمدلله... البته که خدا کنه حال خوبشو بشنوم ازش... إن شاءالله....
کمک می خواست... زنگ زد استخاره گرفت... استخاره هم جواب قطعی نداد.
گفت اینور سختی داره اگه میتونین تحمل کنی برو اگه نه به صلاحتون نیست.
خدایا کمکش کن...
امشب هماهنگ کردم إن شاءالله چهارشنبه بریم دانشگاه با استاد لیلا جان صحبت کنه ❤😍😘
الهی که به یه نتیجه خوب برسه ... ❤😍😘...خدایا خودت کمکش کن.... به که چقدر این بشر بی نظیره... الحمدلله...❤❤❤😘😘😘😍😍😍
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۰
ترانه زندگی

جسمم خسته ست اما روحم بیدار.

خوابم نمی بره.

این دومین شب است.

چشمام آنقدر می سوزه که تقریبا نیمه بازه. خیلی هم گریه نکردم. نمیدونم چرا انقدر می سوزه و نیمه بسته شده!

اما ذهنم بیدار.

نه می تونم کتاب بخونم به خاطر چشمم.

نه می تونم موسیقی گوش بدم چون بی قرارم و باید راه برم اگه گوش بدم.

نه می تونم با گوشی کار کنم چون چشمم اذیت میشه.

نه می‌تونم بخوابم چون چشمامو می ذارم روی هم اما مغزم به شدت ببداره.

این حال هر پاییز منه... مخصوصا اگه اربعین نزدیک باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۶ ، ۰۱:۱۹
ترانه زندگی