امروز... قرار با سروناز برای کلاس دکتر لیلای عشق.. نگاهش... خندیدناش❤❤😍😍
شیخ اشراق... نور... نورالانوار....
بعدش... حرف زدن با هم😍😍😍 فداشون بشم عشقمووو😍 مهربونم با محبت پر انرژی... پشت ساختمون روی اون صندلیها سه تایی نشستیم و حرف زدیم... سروناز صحبت کرد.
راهنمایی های قشنگ و نازش...آرامش وجودش... آرامشی که با حرفاش میبخشه به آدم...❤❤❤
قربونش بشم لپ در آورده هزار ماشاءالله 😍😘❤
بعدش فلفل قرمز و خوردنش توی دانشگاه اصلی... بعدش کافه واگن و چای دلچسب... حرف زدنمون... بغض و گریه ها... کی فکرشو میکرد بعد اینهمه وقت اینطوری خدا به هم برسوندمون؟ 😍😘😘😘😍
بعدش مزار شهدا... کالباس دادن ب گربه... عجله برای بی آرتی.. وسط راه پیاده شد برای مشاوره ک وقت داشت...❤
بعدش با مرجان و مراسم شهید عشق جان.... محمد رضای جان.... داداش کوچیکه....
بسته هایی که دادن... سربند و علی اکبر که پر از معنا بود... شهید دهقان. و حضرت علی اکبر علیه السلام... شب حضرت علی اکبر علیه السلام محرم توی مراسم... که یکی از بهترین شبا بود...
شبیه ترین فرد به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم)...
پیکسل یا رفیق من لا رفیق له ک مرجان هدیه خرید واسه پشت گوشی😍
خدایا شکرت بابت همه دوستای خوب...
دوتا رفیق شهید...
اولی رو مرجان داد بهم... شهید تمام زاده و دومی شهید کریمیان...
إن شاءالله لیاقت دوستی باهاتون رو پیدا کنم ...❤❤😍😍😘😘
عکس شهید دهقان روی یه تابلویی بود، ایستادیم و خوندیم و توی دلم باهاش حرف میزدم.... خودش میدونه چیا گفتم... خودش...
بعدش اومدیم نشستیم... یهو یه خانمه اومد شماره گرفت. اولش فکر کردم خانم فضعلیه آشناست داره میاد جلو 😐 . کلا انتظار هرچیزو داشتم جز این... نمیدونم چجوری دیدنم حتی! کجا بودن!
داداش محمد رضا... خودت ردیف کن اگه خیره... می سپرم دست خودت ها....❤😘😘😘😘❤❤😍😍😘😘😘
خونه خداروشکر خوبن.
الحمدلله. خدایا شکرت.😘