دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

۴۰ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

امروز کارورزی داشتیم.

و منم حالم خوب نیست. و این خوشایندم هم نیست.

تلگرام رو میخوام امشب پاک کنم خدا بخواد.

امروز اولین جلسه راهنمایی گروهی گروه کارورزی مون.

بحث مرگ و خط عمر. اینکه چه سالی به دنیا اومدی و فکر می‌کنی یا دوست داری چه سالی بمیری و الان کجای زندگیتی و چه کلیدواژه هایی به ذهنت میاد؟

سال تولدم و اینکه به زووور و ارفاق به جای سال ۹۶, سال مرگم رو بزنم سال ۱۳۹۷... کاش محقق شه... کاش زودتر محقق شه....

مریم دید و تعجب کرد. بعد استاد تک تک می‌گفت همه بلند بخونن‌. گفتم میشه نخونم؟ گفت چرا؟ بخون‌. خوندم. فاطمه هم مثل من بود. یعنی زمان مرگش رو زده بود شاید خیلی قبل تر اتفاق افتاده‌.

استاد هی میگفت از سوال ها. اینکه اگه الان مردی و دارن خاکت میکنن، برای چه کاری دستت بیرون گوره؟ و هنگامه... هنگامه ... هنگامه...

حتی یه قطره اشک هم از چشمام اومد. خیلی خودم رو کنترل کردم که گریه م نگیره....

+ جامانده ایم و حوصله شرح قصه نیست...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۳
ترانه زندگی

حالم خوب نیست ...

نه که بد. یعنی رو به راه نیست...

گیجم. سرم گیجه. سرم درد می کنه.

حوصله نوشتن ندارم اصلا.

می‌خوام تلگرامم رو پاک کنم.

این یه هفته می میرم من :) ...

نمیدونم برم گرگان یا نه... یا هر چیز دیگه...

امروز دیدمش. نات گود... حالم خوش نیست. من یکی مث اونی که فاطمه الله معرفی کرده بود می‌خوام که لیاقتش رو ندارم. یا اونوریه که نمیشه یا اینوری که من نمی‌خوام. و من خسته شدم از این دور.

فکر کن اربعین هم نزدیک باشه.

وای دلم میخواد زار بزنم 😭😭😭

دلم میخواد برم یه جایی که هیشکی نباشه. تنها باشم.... دلم میخواد که....

دیروز با سروناز... چیذر... غروب و بارون و مزار محمد رضا... چای... دیروز... گریه اربعین جامونده ها سر کلاس آرام... دست خودم نبود هق هق م....

دیروز... امروز...

خسته م...خسته...الله مدد....

+ تابلوی حسین رو خریدم... ولی نمیتونم از کیفم درش بیارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۶ ، ۰۰:۳۰
ترانه زندگی

حالم خوب نیست.

حالم اصلا خوب نیست.

انقد گرفته ام که مامان و بابا و هنگامه هم فهمیدن.

دست خودم نیست.

نمی تونم بخندم.

یه بغض گنده دارم. بزرگ... بزرگ....

چقدر التماس کرده بودم که اربعین کربلا نباشم می میرم....

ارباب حتما گفتن بذار از غم بمیره.... :) ... گفتم هرچه از دوست رسد نکوست....خواستم بریم مشهد.. پر بود... دلمو خوش کرده بودم به مراسم اربعین موسسه.... امروز در کمال ناباوری پیام دادن که مراسم اربعین کنسله... که حتی استادمون هم می رن کربلا.... که.... که....

دق می کنم...دق می کنم تهران بمونم.... گفتم حداقل اول این هفته بریم مشهد... همه چی داشت درست میشد اما وقتی آقا نطلبن نمیشه... لحظه آخر گفتن جا پره... کنسل... 

خوش خرامان می روی ای جان جان بی من مرو...

+ چه کرده با من گناهان بی شمار... حتی میان خواب عکس حرم ندیده ام...

+ دلم بد سوخته..... بد سوخته... درسته که لایق نیستم.... درسته که آدم نیستم.... اما این رسمشه اقا؟ اینجوری پس می زنی ما رو؟ .....

حسرت یه بار نفس کشیدن توی هواتون داره می کشه منو...

از بغض گلوم درد می کنه....

+ همه دارند به پابوسی تو می آیند، طبق معمول من بی سر و پا جا ماندم...

+ از اربعین ت سهم من انگار دوری ست، تقدیر آدم های نالایق صبوری ست...:)...

++ کاش یه بار حرم ت رو می دیدم..... کاش یه بار.......

دارم می میرم.. دق می کنم....

قسمت سختش اینه که باید با موانع رفتنم خوش برخورد باشم...

زخمه که به قلبم می خوره و بهشون لبخند می زنم.... چه گناهی دارم من منو اینجوری ول کردی مولا؟ آخه چقد التماستون کنم که ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده....بلد نیستم واسه روضه هات گریه کنم.... شاید واسه همینه.... آخه کسیو نداشتم منو ببره روضه... آخه هنوز عاشورات رو بلد نیستم....

چقدر شرمنده ام.... و چقدر دلم میخواست منو می خواستی حضرت.... کاش دوستم داشتی.... میدونم حر نیستم برات.... اما.... هرچی بودم نخواستم آنقدر بد باشم.... 

از فشار بغض دستمو گاز می گیرم که صدام بیرون اتاق نره....

همه میگن پنجره فولاد امام رضا برات کربلا میده.... من بی لیاقت تر از این حرفام....

ببین چقدر اوضاعم خرابه که جزو جامونده ها شدم... که جزو کسایی شدم که حسرت یه بار زیارت تو به دلشونه‌....

تقصیر منه که بابام اینجوری صبح صدام می‌کنه که دوست بری کربلا؟ بعد میگه عراق محدود شده و می‌خنده و می‌ره.... تقصیر کنه که آدم نشدم که نتونستم کسیو جذب کنم.... حق داری هرچقدر منو نخوای مولا..... حق داری.....کاش نوکرت بودم... تاسوعا من و محدثه و ونوس با هم بودیم...

محدثه و ونوس برات کربلا رو گرفتن.... منو نخواستی آقا.... کاش آنقدر تابلو پسم نمی زدی...کاش رعایت دل‌ما رو میکردی آقا...

عیب نداره... من کی باشم... نبین ما رو... هرچقدر میخوای نبین... چیزی از دوست داشتن ما کم نمی شه...‌

بابک چینه و او هرشب میاد اینجا. خدایا... صبر و توان بده بهم. توی این ایام... که فقط یه جای خلوت می‌خوام واسه خودم هق و هق ببارم... حالا میگن گرگان هم نرو با هم برنامه داشته باشیم...

حس پرنده ای که حبس شده تو قفس و با دونه گولش می زنن....

من که هیچی نخواستم ازشون، چرا ازم دریغ می کنن... 

کاش بمیرم....


+ فردا کلاس دوم دانشگاه رو نمی مونم. میرم موسسه. امیدوارم موضوع همنشین، همنشین آسمانی باشه.... امیدوارم حال دلو خوب کنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۶ ، ۰۰:۵۳
ترانه زندگی

امروز سر کلاس زبان اون آقاهه زنگ زد.

کاش فاطمه زودتر جواب استخاره رو بگه...

توتالی بی حالم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۲۱:۱۰
ترانه زندگی

خدایا مرسی که بهم سروناز دادی...

خدایا مرسی که یه مامان مهربون دادی...

خدایا مرسی مرسی مرسی....

ممنون بابت همه چی خدای عشق جان دلم....

امروز رفتیم به خانم الف وسایلی که بابک و هنگامه و خاله فهیمه داده بودن رو دادیم. 

بعدش عصری هم رفتیم دکتر. گفت قلبم نیست. فشارمو گرفت. گفت اخیرا کاهش یا افزایش وزن نداشتی؟ گفتم ۱۳ کیلو کم کردم...

گفت واسه همونه. گفت فشارت پایینه ، هشت بود فشارت !

گفت این دردا هم مال قلبت نیست، معدته. احتمالا زخم معده هم گرفتی!

آزمایش نوشت برام. گفت حتی ممکنه نرمال باشه ولی به خاطر این کاهش وزن اینطوری شدی...

پرسید عصبی و ناراحت و اینا نشدی؟ گفتم نه. فکر کنم الکی بود... ببخشید خدا... جلوی مامان چی می گفتم آخه...

در کل خوبم شکر خدا :).

به این فکر می کنم که در حالت عادی که خیلی هم بی حال نبودم نسبت به این چند وقت، فشارم هشت بود. یعنی وقتایی که بی حال می شم یا مثلا اون روز توی حرم حالم بد شده بود، فشارم چند میشه یعنی ؟! :|

خدا رو شاکرم بابت وزن کم کردنم... ازش می‌خواستم و می‌خوام هنوزم..حتی مشهد...

ولی جدای از رعایت و کم خوری، بعد از جریان بعد عید بود که کم اشتها شدم شکر خدا... توی دوهفته پنج کیلو کم کردم.... بعدشم کم اشتها... یه دوره هایی پرخور میشدم ولی بیشتر روی کم خوری بود تا الان... هنوزم.... الحمدلله که اینطوره... همه فکر کردن رژیم بوده، ولی اصلش رژیم نبود... شروعش از شکستنم بود... که شاید لازم بود... امیدوارم هم اون اتفاق خوب پیش بره... هم اینکه رژیمم رو خوب ادامه بدم و به بدنم آسیب نزنم. واقعا ضعیف شده بدنم. کشش نداره. حتی با ماشین می ریم اینور اونور خسته میشم زود. سر گیجه. ضعف.

خدایا خودت شاهدی که نمی‌خواستم اینطوری شه. نمی‌خواستم بازم در امانت داری از جسمی که امانت دادی خیانت کنم... ببخشید خدا... نمی‌دونستم... خودتون کمک کنید...

الحمدلله... إن شاءالله....

+ مامان و دوسش دارم.... عشق خالصانش... قربونش بشم من...😘😘 خدا حفظش کنه واسمون إن شاءالله...❤... در راستای خودش...

++ خدایا مرسی که دوباره به سروناز برگشتیم. مرسی که بعد از دوران راهنمایی و دبیرستان، دوباره الان به هم برگشتیم... بزرگ تر... نسبت به اون موقع متفاوت تر... و إن شاءالله بیشتر در راستای خودت بودن...

خدایا حالش خوب شه به حق خودتون و معصومین تون... به حق مادر همه مون حضرت زهرای عشق (سلام الله علیها) ... خدایا صبر زینبی ب(سلام الله علیها) بهش بده...

خدایا دلش رو آروم کنید و کمک کنید بهترین تصمیم رو بگیره...

ممنون خدا.... ممنون گل من... ممنون عشق جان دلم...❤❤❤😘😘😘😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۲
ترانه زندگی

 بسم الله الرحمن الرحیم...

بابک فردا داره می ره چین. دو هفته. خدایا به خیر بگذره لطفا این دو هفته... این دوهفته ای که اربعین هم داخلشه....

و من هم کلاس ندارم :(( یا خدااا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۱:۲۱
ترانه زندگی

رسما تمرکز ندارم!

نه می‌تونم کتاب بخونم، نه سر کلاس خوب و کامل توجهم هست، نه می تونم هیچ کار مفید دیگه ای کنم....

نمی دونم هم چرا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۰۰:۲۹
ترانه زندگی

عجیب کتفم و سمت قلبم درد می کنه و حتی به دست و فکم هم می زنه!

نمیدونم چمه. ولی دیگه باید بگم که دکتر بریم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۲۱:۴۷
ترانه زندگی

نمی‌دونم چرا حالم خوب نیست!

هم جسمی سرگیجه دارم و خوب نیستم

هم روحی ، بی قرارم... غروب جمعه ست و دلم گرفته، در حالی که به نظرم از امروز خوب استفاده کرده بودم..صبح ملاقات مامان بزرگ، بعدش تایپ کار فرهنگی کربلا و پیاده روی... واسه حضرت زینب سلام الله علیها...

ولی دقیقا نمی‌دونم چمه. شاید بهتر باشه برم پیش هنگامه و مامان. دلم واسه مامان تنگ شده.

از انرژی خونه خسته م.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۶ ، ۱۶:۴۹
ترانه زندگی
به نام خدا...
الحمدلله...
امروز...
صبح دانشگاه کلاس. اون خانمه زنگ زد. مامان گفته ما خونوادمون مذهبی نیست تشکر کرده و گفته نمیخوان.
توی ماشین با مریم بودیم که مامان زنگ زد و اینو گفت. خیلی منطقی برخورد کردم. ولی بعدش یه حالی شدم...
اون از خواستگار شهید مدافع حرم... این از اینکه توی مراسم شهید دهقان..انگار تا دم چیزی که دوست داری‌ می ری و بعد هی نمیشه. هی نمیشه.
انگار که نخوانت... خلاصه حالم خوب نبود توی دانشگاه. یه جوری که تحمل فضای کلاس رو نداشتم و درس هم خیلی متوجه نشدم.
با فاطمه صحبت کردم . درباره سروناز.... گفتن بیشتر به سمت اختلال چون وقتی علت خاصی نداره، یعنی اینکه بیشتر داره خودش رو نشون می ده‌...
بعدش رفتم موسسه. ساعت چهار رسیدم. حوصله بودن با آدما رو نداشتم.
اون ته نشستم. چسبید. گریه کردم آخرش با موسیقی... خیلی چسبید...
بعدش رفتم واسه مینو از دکتر صباغ چی پرسیدم. گفت فایل اندیشه رو بگیرم و بدم گوش بده. بازخوردش رو بگیرم و بگم و در صورت درست بودن شرایط، ادامه بدیم درسها رو...
بعدش فوتبال... نمی‌خواستم بمونم... ولی از طرفی هم نمی‌خواستم برم خونه... تحمل هیچ کدوم رو نداشتم. نه بودن با اعضای کلاس و نه رفتن خونه و حتی مراسم مهم دم خونه که چقدر ذوق کرده بودم!
به آذر گفتم میای بریم امام زاده صالح علیه السلام؟ گفت آره! یه ربع فوتبال ببینیم بعد بریم. تا آخرش موندیم و بعد رفتیم. توی اون فاصله منم دم در حسینیه پشت پروژکتور, دعاهای چله رو خوندم شکر خدا.
بعدش رفتیم امام زاده..توی راه... آذر و تجربیاتش... عالی.... حرفاش..بعدش امام زاده... عجیب غریب خلوت! بعد یهو یادت بیاد شب جمعه ست الحمدلله... گریه... چهارزانو دم حرم و گریه و گریه... حرف زدنا... چسبید.. الحمدلله... خدایا شکرت 😘😘😍😍😘😘😘❤❤❤❤😘😘😘😘😘
برگشتنی توی مترو که عالی بود... حرف از امام زمان علیه السلام... امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف... امام زمان عشق .... اینکه چرا یه جایی که همه چی خوب رو داشته باشه نیست.... اینکه باید نیاز پیدا کنی به امامت..
کتاب غربت، نصرت، مراجعه...
یا مثلا واژه شناسی ها... صبر و حلم و انا لله و انا الیه راجعون و ل مالکیت و همه چی.. از خدا نه، برای خدا...
+ راستی بعد کلاس توی موسسه استاد پرسید ساعت چند اومدی؟ گفتم چهار. گفت که مبحث کلاس رو بگیر گوش بده، مربوط به همون صحبتیه که داشتیم...
دقیقا قسمت دوم که رسیدم هم به نظرم اومده بود...
+ خانم کوشکی سراغ طناز و مریم رو گرفتن...
++ از گریه موسیقی کلاس و بعدش امام زاده.... چشمام... حالم خوبه... :)
خدارو شکر.... خیلی بهتر از چند ساعت پیشم... ممنون بابت برکت این زیارت..ممنون که طلبیدید.... ممنون که من بی لیاقت هم قاطی بقیه راه دادید...
+++ دوستون دارم. خیلی. زیاد😘.
مامان طفلی نگرانم شده بود. زودتر رسیده بود مترو دنبالم...
خدایا مرسی که چیزی نمیگن بهم..
مامان بابا... مرسی ک خوش برخوردن... مرسی ک دوستم دارن... ممنون که نشونم میدی خدا...❤❤😍😍😘😘😘😘
دوستت دارم خدا...
حرف دکتر ص:
همه آدما برچسب 
Made by GOD رو دارن.... کافیه بدونیم تا برخوردمون متفاوت شه... نگاهمون متفاوت شه و ... ❤😍😘
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۶ ، ۰۰:۳۲
ترانه زندگی