دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

دغدغه موسسه!

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۲۴ ب.ظ
با کلی قسم و آیه گفت یه چیز بپرسم نمیگی به خاله و آنا؟
گفتم چی؟
گفت موسسه ، عقاید آدم رو عوض نمی کنه؟ چادری نمی کنه؟
خاله گفته اگه اینطوریه بگو نذارم آنا بره...
+ نمی دونم چیکار باید بکنم... موسسه همش دلی هست. ولی محبت خدا و اهل بیت رو هم داخلش داره. به نظرم بهتره بره.
از خاله ناراحت شدم.
یعنی صرف عقاید مهمه براش. نه اخلاق. یعنی منو بد می بینه. بد هستم و بدتر از چیزی که هستم می بینه. یعنی هنوز موفق نشدم. معلومه که موفق نشدم. معلومه....
هنوز نتونستم یکم براشون جذاب و سوال برانگیز باشم.... هنوز هنوز هنوز...
یعنی که خیلی چیزا.
یعنی ترانه برو بمیر. باشه؟ برو بمیر!
+ دو سه هفته پیش بود، مامان با یه حالتی گفت دیگه لاغر نشو! پوستت داره خراب می شه، چشمات گود شده و ...
امروز بیشتر حس کردم گودی چشمام رو.
گودی چشمام مهم نیست... چیزی که برام مهمه اینه که چشمام خیلی وقته نمی خنده... خیلی وقته نمی خنده... :) .
The end.

+ دلم میخواد تنها باشم. همین تو اتاق خودم. ساعت ها و روزها تنها باشم. کتاب مورد علاقه مند رو بخونم. موسیقی و سخنرانی های مورد علاقه مند رو گوش بدم. برم جاهایی که دوست دارم. کسی هم کاری به کارم نداشته باشه. دلم میخواد....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۰۲
ترانه زندگی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی