دوباره تنها با گلها...
+ آذر گفت امروز رفته بود خونه سودابه.
یاد اون روز افتادم که با هم بیرون رفتیم. یعنی اومد به خاطرم...
چقدر دلم هوای اینو کرده که حس کنه یکی هواشو داره... چقدر حس میکنم تنها موندم و چقدر حس می کنم درمونده م نسبت به این موضوع....
فقط می ترسم که بد بزنه بیرون.... خدایا کمک که خوب و درست بگذرم از این مرحله...❤.