دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

نمی‌دونم چی شد که همه چی یه جور دیگه شد....

که زندگی... که نوجوونی... که جوونی... که همه چی انگار داره از دست میره....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۳۰
ترانه زندگی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۳۷
ترانه زندگی

بی نهایت تر از اون چیزی که فکر می کنم، هوامونو داری خدا....

شکرت‌‌‌....


+ فامیل شوهر عمه کوچیکه، شده خواستگارم! ناراحتم! که چرا حتی عنوانش کردن. نمیخوام. نمیخوام. نمیخوام.

همین.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۰۲:۳۱
ترانه زندگی

امشبم حس کردم اون حالتا رو...

با خودم، با رونیکا... ای خدا... ای خدا... ای خدا....


+ دکتر گفت تا یه هفته ده روز این درد کم و بیش هست باهات یحتمل.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۰۲:۲۶
ترانه زندگی

چند روز بود درد بدی داشتم توی قفسه سینه م. می گرفت و ول می کرد. هرچی می‌گذشت تعداد گرفتناش بیشتر میشد. درد می‌پیچید تو قفسه سینه م و میزد به گلو و گوش و کتف و دستم. میدونستم معدمه احتمال خیلی زیاد.

امشب با عمه اینا خونه خاله دعوت بودیم. نزدیکای خونه خاله، توی اتوبان، انقدر حالم بد شده بود که دیگه نفس نمی‌تونستم بکشم. درد می گرفت. توی بارون و سرما شیشه رو تا ته داده بودم پایین. نمی‌تونستم حرف بزنم...

با مامان و پسر خاله به عنوان راهنمای آدرس رفتیم بیمارستان نزدیک خونشون. دکتر معاینه کرد و گفت اسپاسم عضلانیه واسه معده ت. اسپاسم عصبی.

یه سرم داد، دوتا آمپول هم. با دارو. گفت اگه بهتر نشدی باید آزمایشات بیشتر بدی. سرم زدم. چقدر آروم بود... فضای بیمارستانش، سکوتش.... حس اینکه حالت بده ولی تحت نظری... فکر میکردم که چقدر خوب میشد اگه روحت هم همینطوری تحت نظر بود که انقدر آسیب نبینه... عمیقأ دلم میخواست حداقل چند شب بمونم اونجا. سرم که تموم شد خانمه گفت خوبی؟ دکتر گفته بعد سرم هم باید تحت نظر باشی. خوب نبودم، یکم فقط بهتر شده بودم. ولی درد هنوز باهام بود. ولی گفتم خوبم. اومدیم خونه خاله.

بابا یه بار نزدیکای خونه زنگ زد گفت کجایید، گفتم نزدیکیم. رفتیم اونجا. دیدم که.... آره. همون! خورده!

مشخص بود... از نحوه استقبالش! ....

فقط یه چیز توی ذهنمه... نصف بیشتر عصبی بودنم به خاطر چیزیه که مربوط به شماست، حالا حالم بد شده، رفتم بیمارستان و همون لحظه که من دارم سرم می گیرم، تو بازم داری می خوری.....

همین فقط. همین.

✓ ببین غم تو رسیده به جان و دویده به تن....


+ این مدت خیلی دردش رو تحمل کردم... دردش غیر قابل تحمل نیست، ولی از درد کشیدنش خسته شدم. از اینکه درد داری و کسی نمی دونه. به روی خودت نمیاری.

+ رسیدیم خونه خاله، دختر عمه می‌گفت تو به درداتم می خندی؟ خوب بودی که...


+ توی بیمارستان وقتی سرم بهم وصل بود، سنجابک میخواست ازم عکس بگیره استوری ش کنه! خنده دار! گفتم نهههه! بعد گفت عکس بگیرم براب خواهرت بفرستم :| ، داشت عکس میگرفت، من می خندیدم! می‌گفت نخند! عادی باش! می خوام ببینه حالت خوب نیست! خنده م می گرفت....


+ الهی بگردم که مامان با چه هراسی می دوئید توی اون بارون شلنگ وار ! و رعد و برق... وسط خیابون.... از موهاش آب می چکید.... یک کلمه نق نزد... فقط پا به پا اومد و همراه شد.... خدایا حفظش کن واسمون..... به حق کرم و رحمتت....

الحمدلله رب العالمین....

یا علی مدد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۰۲:۲۵
ترانه زندگی

بسم الله الرحمن الرحیم...

الحمدلله. خیلی خوبه همه چی. همین نفس کشیدن. ارتباط با بابا. با مامان. ارتباطشون با هم شاید.... نمی‌دونم. حسم با هنگامه. الحمدلله.

نعمت ارتباط و اینهمه نزدیکی با فاطمه.... الحمدلله..... الحمدلله.... الحمدلله....


امشب از سفر نوروزی ۹۸ برگشتیم!

با صاحبخانه ای که مهمانش بودیم....

سر راه هم رفتیم به خانه ی آن آشنای بین مسیر....


فقط یک چیز....

وقتی که دلت آتیش میگیره که پدری که این دنیا بهت هدیه دادن.... انقدر وابسته ست.... که لحظه شماری می‌کنه به خونه برسه.... که تا می رسه، هنوز وسایل جا به جا نشده می‌ره میاره.....

قلبم یه حالی میشه.... حتی همین الان از نوشتنش.... فشرده میشه... درد می گیره... گلوم....

آدما نمی‌دونن.... خبر ندارن از خودشون.... از وابستگی شون.... منم همینطور.... خدا می‌دونه که فقط که منم چقدر گیر دارم و خبر ندارم....


الهی بگردم... که می‌دونه یه حسی میشم وقتی میخوره... داشتم شام نون پنیر می‌خوردم. گردو خواستم بشکنم. اومد برام شکوند. میخواست باهام باشه. میخواست قلبم باهاش باشه....

خدایا کاری کن این موقعم بتونم دوسش داشته باشم اگه صلاحته....

خدایا..... تو دردمو میدونی.... و تو دردمون دردمی....

پشتم تیر می‌کشه، عجیبه.... خیلی وقت بود اینطوری نبودم....

سنگینه برام اینهمه وابستگی ش.....

تکیه گاه من که خدا بهم داده تو رو.... مراقب خودت باش پدر مهربونم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۱۸
ترانه زندگی

یا نور و یا طاهر...

یا طاهر و یا مطهر...

ارحم عبدک الضعیف الذلیل....


+ باید چیکار کنم خدا جونم؟ در ارتباط با فاطمه... توی کلا ارتباطاتم...

خدا جونم، خدا جونم، خدا جونم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۷ ، ۲۰:۱۴
ترانه زندگی

یا حسین...

امشب بعد از مدت ها، پیام دادم به الف طا. سوال داشتم ازش. درباره حرف اون شبکه اجتماعی. که هیستوری ش می مونه یا نه. بعد انقددددد بعدش یهو انرژیم اومد پایین... که نگم اصلا. آدم می فهمه چقدر ضعیفه. البته اون خودشم متوجه شده بود و یه چیزاییو انتقال داد. اینکه گفت یاد قبلنا افتاده و ... .

برگشتنی، سوار ماشین شدم، اومدم خونه، هی سعی می کردم انرژی داشته باشم ولی خب واقعا نبود و کاملا حس می کردن مامان و بابا.

مخصوصا بابا.

بعد هی فحش می داد. به خاطر سرعت پایین و بهانه های مختلف. دیگه از خود امام حسین علیه السلام خواستم کمک کنن. به قلبم محبت رو بندازن. پدر حقیقی شمایی یا مولا یا حسین...

بعدش بابا خیلی خوب شد. الحمدالله.

بعدش ولی مامان... از ملیکا و تصمیمای آینده ش و حکم الف سین در حبس و امثالهم که جمیعا کذباً.

دیگه یا مولا خودتون کمک کنید. خیلی سخته. واقعا خیلی سخته. همین.

خودتون درستش کنید. میدونم که إن شاءالله حواستون هست. مثل همیشه.

إن شاءالله. همین.

....

❤❤❤

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۷ ، ۲۳:۵۸
ترانه زندگی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ دی ۹۷ ، ۲۲:۴۹
ترانه زندگی
امروز.... ۲۳ آذر ۹۷....
بی شک یکی از پر رزق ترین روزهای زندگی ای که هدیه و امانت .دادیش بهم خدا جونم......
خدای من.... خدای من.... خدای من.....
یک شوک محض....
والیوم ۱۰۰ !!!!
والیوم ۱۰۰۰۰ !
والیوم ده هزار !
وقتی انقد آرومی که نمیتونی حرف بزنی.... لمس ِ لمس....
رو ابرا.... تو اوج.... بلاواسطه با خود اهل بیت علیهم السلام....
چقد عجییییییییییییییب.....
فاطمه. می‌گفت خیلیییییییی عجیب بوده. می‌گفت زهرا گفتن دیگه ایشون آدم جدید قبول نمی کنن. فاطمه اصرار می کنن. میگن دوستم حالش خوب نیست. خیلی در تلاش و تکاپو بوده.... ای وای خدا جونم.... خدایا شکرت.... بعدش امروز اون ساعت بودن و تلفن صحبت کردن. بعدش فاطمه گفته دوستم و ایشون گفتن روحیه ش رو ندارن. ادبار ندارن؟
بعد الف سین، خوب اومده و بعد.... وقتی توی خواب و بیداری هستی و رسما داری با نفس ت مقابله و جهاد می کنی، توی نمازخانه دانشکده مدیریت، یهو میبینی با شوق میاد تو بغلت می‌کنه و میگه وضو داری؟
پاشو! پاشو قراره باهاشون صحبت کنی!
گفتن امروز هم چون روز امام زمان علیه السلام هست، به عنوان یوم الشروع، گفتن خوبه و إن شاءالله سه چهار جلسه بتونی باهاشون صحبت کنی....
خدایا کاش ادامه داشته باشه....
از حالا یهو غصه م شد که نکنه تموم شه.... وای خدا جونم...
فقط صداشون.... مگه میشه واژه داشت آخه؟؟؟؟
والیوم ده هزار! همین فقط!
ای وای ای وای ای وای....
لفظ جلاله....
دل من لا اله الا الله....
خدا جونم.... عزیزدلم....
میگفتن کافیه آدم بخواد تا خدا سر راه آدم قرار بده....
ای واااای....
می گفتن که خدا خیلی مهربونه.... خیلی خیلی مهربون تر از مادر... مگه میشه گه دوست نداشته باشه...
خدا جانم.... الله من.... عزیزدلم.......
هادی اگر تویی که کسی گم نمی‌شود....

+ کلی سوال داشتم.
کمتر از یک هفته پیش ، دقیقا شنبه گذشته توی دفترچه م نوشته بودم کاش میشد با خودشون صحبت کنم.... باورم نمیشه که انقد زود میسر شد! قربونت بشم خدا که خریدار دل شکسته ای یا الله.... که سمیعی.... که علیمی... که حکیمی.... که رئوفی.....
یه عالمه چیز دلم میخواست بگم، از خونه، موسسه، حرفایی که همون شنبه نوشته بودم. ولی لال شده بودم. زبونم بسته شده بود. آخه در مقابلشون حرف زدن درباره چیزی مثل موسسه واقعا خنده دار بود انگار!
+ إن شاءالله خدا بخواد ازشون پرسیده میشه....
وای خدایا..... شکرت شکرت شکرت.....
الحمدلله، الحمدلله، الحمدلله...❤❤❤❤❤❤❤❤❤😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
تفاوت به شدت محسوسه. تا سوار ماشین شدم مامان گفت حالت جا اومد اخلاقت خوب شده!
بابا هم سرحال شده بود وقتی اومدم و حرف می زدیم....
الحمدلله. عجب چیزیه اثر روح.
الحمدلله. الحمدلله. الحمدلله....

+آیه نوشت:
و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها...

+ امام حسین....
مدیونتم امام حسین...... دیوونتم امام حسین......
لطف و نگاهت....
✓ صدام کن آقا...
تو این شلوغیا رها نکن دستامو....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۷ ، ۲۲:۵۱
ترانه زندگی