بد شدم...
یه جور بدی از خودم بدم میاد....
اینهمه منو میخواد و من اینهمه سردم....
انگار نه انگار مادرته....
چقدر بد شدی....
چقدر بد شدی....
چقد دلننگته.... چقدر دوستت داره.... و تو....
+ امروز نرفتم اسکیپ روم رو. زینب میخواست بیاد. کنسلش کردم که راحت باشه. یکی از دلایل مهمش این بود.
بعد یهو زینب بگه چادر اضافی داری؟ بگه مشهد میای؟ .... و ....
بعد یهو جور شه بری پیش شهید ِ جانت. بری پیش محمد رضا....شهید زنده... با آنا و زینب.
بعد یهو زینب کمکت کنه که بتونی طور درستی ک باید گردآوری میکردی انجام بدی. خدا زینب رو از قشم رسوند یهو...!
++ وقتی مشهد رو گفت، همش تو ذهنم دوره میشد،
« و من یتق الله یجعل له مخرجا من حیث لایحتسب....»
یتق الله ک نکردم. سعادتشو نداشتم,فقط از خودش خواستم... و اینطوری من حیث لا یحتسب شد .... خدایا شکرت...
حتی همین پژوهش... واقعا من حیث لایحتسب هست...
ممنون خدا.
خدا آدمم کن.... برای احترام... محبت..خیلی نیازش دارم خدا جونم....❤❤😘😘😭😭😭
+++ یعنی مشهد درست میشه؟ یعنی خیر هست که بریم مشهد؟
++++ چرا انقد آشفته م؟ همه چی خوبه چرا من اینجورم...
اگه امام رضا ع نداشتم مرده بودم....فقط خودشون پناهمن....
دلم گرفته، دوباره هوای تو رو داره
چشمای خیسم واسه ی دیدنت بی قراره😭😭😭