دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

چقدر دلم مشهد می خواست... دعای حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام... هوای این روزها...

بعد امروز ببینی در گروه فلان کلاس چهارشنبه ها که می ری، اردو گذاشتن برای مشهد!!!

اردوی آموزشی زیارتی... یعنی دو روز اونجا تحت اساتیدمجرب و ومرتبط  استان قدس آموزش ببینی و یک روزش هم برای خودت و برای زیارت باشد....

کی باورش می شود؟ .... خدایا خدایا خدایا.....

بعد تاریخش.... تاریخش... تاریخش...

اینکه احتمال زیاد اول آبان اونجا باشی.... اول آبان... همون روز خاص.... همون روز..... یا امام رضا.... الهی جانم به فدات آقا....❤❤❤❤❤

نمیدونم از اینهمه شرمندگی چی بگم.... فقط اینکه اگه من بی لیاقت رو طلبیدید.... بی نهایت ممنونتون هستم... نطلبید هم همینطور.... آقا زندگیم رو مدیون شمام...

جدیدا متوجه شدم که موسسه هدیه ی خدایی شماست به بنده حقیر...

سمانه و این خواستگار هم ....

همه چی مولا... همه چی آقا...❤❤ ممنون ممنون ممنون...

همون مشهدی که با سمانه رفتم، که چقدر حالم بد بود آقا... بعد از اون بود که کلاس مهارت ها رو رفتم... آشنایی با آدماشون... و بعد اونا موسسه رو معرفی کنن... موسسه ای که به اسم خود شما هم هست آقا....

نقطه عطف زندگیم هستید یا مولا ❤❤❤❤❤

دوستون دارم آقا.... چقدر عالی میشه اگه بطلبید مولا....😘❤❤❤😘😘😘😘

دوستون دارم❤❤❤

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۶ ، ۰۰:۱۱
ترانه زندگی

یه اتفاقی افتاده!

الله اکبر...

هر دو تا عکس رو نگاه کردم دوباره. به اولی حس خوبی نداشتم!!! و به دومی حس خوب!!!

از خودش خواستم اگر خیر نیست مهر و فکرش رو از دلم بیرون کنه. و بیرون رفته! الان فهمیدم! انگار امشب پرونده ش برام بسته شد. خدایا شکرت😘😘. ممنووون ❤😘.

++ یه اتفاق معجزه طور:

هفته پیش خونه خواهر رفته بودم، حموم که بود با روشا، با مهری که سمیه از کربلا آورده بود نماز خوندم. بعد بقچه جانماز همراهم رو جا گذاشتم. بعد بعدا بابا برام آورد و دیدم تسبیحی که ندا آورده الحمدلله هست اما اون مهر نیست. به هنگامه هم پیام دادم که برام بگرده. بعد از چند روز که خبری نشد، دیدم توی همون بقچه جانماز بود.. در حالی که مطمئنو نبود.... خونه خاله اون روز که خاله شادی اینا بودن دیدم... خدایا شکررررت😘😘❤❤❤❤😘😘😘😘😘😘❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۶ ، ۰۰:۰۲
ترانه زندگی

سلام خدا...

با اجازه شما بنویسم از امروز...

الحمدلله... خداروشکر که نماز صبح بیدارم کردید. دیشب پیش مامان خوابیدم...

چه حس رهایی ِ خوبیه اینکه همه چی برای خدا باشه و سعی کنی باورت بشه...

امروز موقع سوار شدن مترو و پله برقی و ... میگفتم خدایا با اجازه شما... بسم الله الرحمن الرحیم...❤❤😘😘

صبح بیدارم کردید و رفتم پیش مریم کرج... دوست مامانشون هم بودن...

بعدش اینکه حرف خواستگاری... برای پسر خواهرشون.. تعریفاشون.. اینکه اول گفتن روحانی! .. بعد گفتم نه ... بعد مامان مریم بگه واسه فامیلشون..بعد مریم بگه ترانه پخته می خواد. چون خودشم بیشتر از سنش می فهمه... بعد مریم جون هم بگه پخته میخواد، پس فلانی... یعنی همون پسر خواهرش... عکسشو سر ناهار نشون بده. بعد از همونی که مریم معرفی کرده بود، اولین کیسی بود که دوباره در نگاه اول خوشم اومد و حس کردم چشمام برق زد یکم... یعنی در نگاه اول به دلم نشست از عکس...نمیدونم....

دلم یکمی روشنه بهش..

یکی از نکته های ناز امروز این بود که همین مریم خانوم بگن که شاید حتی ما دیگه هم رو نبینیم اما یه روزی یاد حرفم میفتی که میگم تو خوشبخت می شی...

میگفتن یه خانمه بوده اشناشون که دوتا دخترشون معتقد و چادری و مامانشون نه و مامانشون می‌گفته تو خیابون کنار من راه نیاید خجالت می کشم و .. . می‌گفت الان هردوشون انقدر خوشبختن و زبون زد همه ست زندگی شون... الهی که خوشبخت باشن و خوشبخت بمونن...❤😘.

راستشو بگم حس خوبی بود... یه امید انگار...

بعد امشب مریم دانشگاه پیام بده و بعد بگه دلم برات روشنه و مطمئنم خوشبخت میشی... مریمی که حس ششمش هم قویه..

 قطعا رحمت خدا خیلییییییییییی بیشتر از این خیلی بیشتره.... فقط انگار توی یه روز از دوتا آدم بی. لطف این مدل حرفا رو روزی آدم می کنه... انگار خودش نشونه می ده.....

امروز موقع رفتن تو مترو ، اعتدال قسمت دوم موسسه رو گوش دادم.. اینکه ریشه افراط و تفریط جهل هست... اینکه طرف کار مستحب می‌کنه ولی باباش راضی نیست... این جهله.... یاد اون خواستگاری که فاطمه معرفی کرده بود افتادم.....:) ❤ . اینم یه جور امتحان خدا بود دیگه......

خواسته دلم بسوزه تا بیشتر بیاد توی قلبم... آخ فداش بشم که انقدر می خوایمون خدا.... فدات بشم که همش دنبال بهونه ای که به قلبامون نزدیک تر شی عاشق ترین ِ عالم.... ممنون خدا...

 خیلی خیلی خیلی ممنوون😘...

برگشتنی هم جلسه دوم آقای پناهیان محرم رو گوش کردم. خیلی خوب بود. باز دوباره مثال رفتار شهید مدافع حرم... که می رفتم آموزش و شب دیر میومد و سعی می کرد باباش رو راضی کنه و دلش رو به دست بیاره چون می دونست اگه راضی نباشه اینا به درد نمی خوره... خدایا....

با اون حرف دکتر صباغ چی... هی نشونه... هی نشونه... خدایا ممنون... درباره همون خواستگار فاطمه... شاید هم می خوای کنار همه اینا ولایت پذیرتر بشم... درک قابل پدر و مادر و بعد شما. تسلیم... چشم گفتن... امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف). خودت خدا...و خودت عشق قشنگ دل و جانم....

++ گوش دادن فایل آخر سال ۹۵ مشترک... آهنگ سالار عقیلی... به عالم نبودم که نام تو بود... موسیقی ش و درسش... حرف زدن با خدا.... و ....❤❤❤😘😘

+ از اون جریان پرسیدم... گفت روش نشده بهم بگه. یعنی اون خبر داده بوده. گفته بوده خودش خوشش اومده و خانواده ش هم گفتم خود دختر که تاج سره ولی نمی‌تونیم زیاد با خونواده ش در ارتباط باشیم... از تاکید زیاد من این برداشت رو کرده... و به به به این تربیت و ولایت پذیری که قبول کرده حرف پدر و مادرش رو...

خدایا سپردم دست خودتا.

هرچی خیره رقم بزن❤❤😘😘.

+ فردا قراره مریم دانشگاه با دوستشون بیان خونمون. دلم نبود از اول.. ولی مهم اینه که استخاره هم بد اومده. خدایا ببخشید... که میدونم جوابم چیه و فردا می خوان بیان... خدایا کاش خودشون نخوان اگه خیره. سختمه به مریم نه بگم...ولی بازم به اون خواستگار امروز اوکی ندادم تا فردا بیان و تموم بشه و بعد بگم به اون سمت...خدایا خودت رفتار درست رو در وجودی که بهم بخشیدی جاری کن...❤❤😘😘😘

++ بهترین خدای من... لطفا فردا رو و همه روزا رو برای همه و ما خوب پیش ببر.

توکل به خودت.... به امید خودت...❤😘

بسم الله الرحمن الرحیم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۶ ، ۲۳:۳۹
ترانه زندگی

چقدر دلم می خواست دوباره به اسم زیبای حسین نگاه کنم و داد بزنم...

فکر می کردم رفت تا سال دیگه...

غافل از اینکه حضرت دعوت می کنن... آخ که به قربانشون...❤...

امروز ... موسسه... کلاس پرنیان، دوشنبه نشینی...

قبلش از صبح حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام... چقدر خوب بود... گریه... دعا...

یهویی... بعد از خواندن سهم قرآن روزانه که آیه یک تا شش سوره مجادله بود...

یهویی این فکر که ..

کاشکی این دیوار خراب شده

من و تو با هم بمیریم

توی یک دنیای دیگه

دستای همو بگیریم....

شاید اونجا توی دل ها

درد بیزاری نباشه

میون پنجره ماسون

دیگه دیواری نباشه....

+ برای اون جریان اول آبان... اینکه کاش می.. کاش او...این هم رویایی ست دیگر...

بعدش پرنیان...

موضوع درس... عالی... مالکیت خداوند...

دو موضوع:

اینکه این درس را باید در کلاس پرنیان بگیرم! عدم تعلق به آرام... خدا میخواهد عملی بهم آموزش دهد...

دوم اینکه چقدر بد امانت داری بودم در قبلا روح و جسم خودم.....

بعد امشب توی گروه آذر اون متن کتاب رو بذاره... این جمله ش که:

«غافل از اینکه محبت مادر و عشق به خود و به فرزند، از خود او نیست و به اختیار او نیست...»

از کتاب وارثان عاشورا...

اون دو مورد رو به استاد گفتم... استاد هم گفتن که درس عمیقی ست... گفتن یه وقت باید طرف ۴۰_۵۰ سال زندگی ش رو روی همین کار کنه... میگفتن که خیلی عمیقه‌‌.. گفتن یکمشو توی زهد داشتیم... گفتم یادمه.. سر کلاس هم بهش فکر می کردم...

این عمیق تر و جذاب تر بود...

گفتم خیلی هم شبیه همون چیزی بود که خودتون گاهی توی گروه می گید همه چیو به خاطر رضای خدا انجام بدیم... اینطوری انگار اون منه و اون تعلقه که خودم چی می خوام از بین می ره. همش برای خدا می سه و اون خواست از بین می ره... تولد سودابه رو گفتم... گفتن چه خوب. پیشنهاد دادن خودمون هم بریم پیشش...

خداروشکر خوب بود...

ما و آذر و ثنا و زهرا و آذین و راضیه بودیم... خوش گذشت... الحمدلله...

این درس خیلی عمیق بود... خیلی باید روی خودم کار کنم... خیلی باید بهش فکر کنم..

موسیقی ش هم همون بود که دیشب برگشتنی از خونه خاله از عمد پلی ش کردم... بی قرار شهرام ناظری...

در هوایت بی قرارم روز و شب...

میزنی تو زخمه و بر می رود... بر می‌رود...تا به گردون زیر و زارم روز و شب...

به به... 

یا حسین و گریه ها...

خدایا شکرت.... ممنوووون❤❤

مراسم اربعین... نیمه شعبان... مشهد... الحمدلله 😍😍😍😘😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۶ ، ۰۰:۴۹
ترانه زندگی

امروز توی حموم ! خونه خاله...

یهو... بدون هیچ فکری... یهو... خودش انداخت به قلبم این شعر رو...

خودش کمکم کرد... من حیث لا یحتسب خودش اومد آرومم کرد... چجوری؟

با به یاد آوردن این شعر که « اگر با دیگرانش بود میلی، چرا جام مرا بشکست لیلی؟ ... » ❤😍...

حتی تفسیر این شعر ... تو ذهنمه اما نمیدونم از کی و کجا و درباره چه موضوعی شنیدمش! همون اثر وضعی ِ ه انگار... خدا... خودش خواست... حضرت زینب سلام الله علیها... خودشون اومدن...خودشون قلبمو آروم کردن....

اگر اینطوره پس به به به این دلشکستگی... به به به این تسلیم... امشب غروب فکر می کردم که از بهار و شاید تابستون به اینور, هی تمرین تسلیم رو دارم انجام میدم. نه تسلیم های عارفانه... در حد خودم... شاید اگه تابستون اون چشم سخت رو نمی گفتم، اینجا نمیتونستم تاب بیارم و شاید حتی این فرصت رشد برام پیش نمیومد...

خوشحالم که دلم شکسته ازش.... ناراحتم که به هر دلیلی نشد.... ولی از دلشکستگی م استقبال می کنم... خدا بخواد فردا می رم حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام... که به خودشون بگم از بغضام و حسام... خدا کنه بشکنه...❤😘...

+ امشب روز جهانی کودک... کیک.. کادو.. سورپرایز... خواب‌آلودگی ش و خوشحالی ش... ذوق کردن مامانش... تخلیه خشم کودک... نگاه من... فکر و فکر و فکر...

++ خدایا ممنون... خدایا شکرت. چقدر خوبه که آذر هست... که آذر حواسش هست بهم به عنوان یه دوست... ممنون خدا که فرستادیش...

یه وقتا حس می کنم استاد هم بهش سفارش کرده که هوامو داشته باشه... عجیب غریب اگه هرروز پیام نده، یه روز در میون حتما سراغ می گیره جدیدا.... خدایا واقعا شکرت از این محبت..... نمیدونم چی بگم واقعا.....

+++ امروز خونه خاله... دختر خاله مادری و جاری شون.... تعریف کردن خاطره حراست! با مزه بود...

++++ معده م می سوزه... سرم گیج و سبک بود نصف بیشتر امروز رو.... آناهیتا رو دوسش دارم... حرف می زنه، درددل می کنه... خدایا کمکش کن...

++++ همه ترسم از رفتنشونه... رفتن اونا و رفتن خواهر .... و شاید پدر... و....

_ تو نباشی من از آینده خود پیرترم....

+ مشهد می خوام آقا....

++ یعنی برای حسین حسین گفتن باید یک سال دیگه صبر کنیم تا به شرط حیات و توفیق در مراسم حاضر باشیم و صدا کنیم؟ دلم می خواد برگردم به اون ده شب... بی نظیر بود برکتشون... بی نظیر و فوق العاده.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۶ ، ۰۰:۵۸
ترانه زندگی

دلم میخواد مثل محرم موسسه، برم یه جایی، تاریک باشه، جمعیت باشه، با همون ریتمی که محرم بود و موسیقی بی کلامش، زل بزنم به اسم حضرت و با همه وجود و همه بغضم فریادشون بزنم... فریادشون بزنم و صدام توی جمعیت گم شه...

یا حسین...

یا حسین...

یا حسین...

یا حسین مولا... یا حسین مولا... یا حسین مولا... یا حسین مولا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۶ ، ۱۲:۵۰
ترانه زندگی

نشد...

هنوز هفتم حضرت عشق علیه السلام نشده..

که اولین ابتلاءم.. اولین امتحان این مدلی م بعد محرم...

سخت بود...

می‌دونی علتش واسم خیلی سخت بود...

+ آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه من شده ای آوار..

از گلوی من دستاتو بردار...

گفت استخاره رو گرفته... گفت هردوش بد بوده... گفت اونی که خودش معرفی کرده واسه این بده که اختلاف خانواده ها خیلی زیاده و خیلی به سختی میفتم...

آخ که قلبم... دیدم چقدر راه دارم... دیدم چقدر بی لیاقتم... همسر همچین آدمی

بودن لیاقت میخواد.. اونا کجا و من کجا... آخ خدا...

آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه من شده ای آوار

از گلوی من دستاتو بردار... 

ساکت شدم... همین...

+ پروفایلم رو عوض کردم... هر کار کردم دیدم فقط اسم حضرت زینب سلام الله علیها و حرمشون آرومم می کنه... بزرگی غمشون بهم کمک می کنه حالم بهتر شه... و اینکه خود حضرت می دونن چقدر توی این مورد دلم می خواست....

نمی تونم بنویسم دیگه....

I dont feel good ...

خدایا نٙوِّر قلبی بنورک...

+ فکر کنم هذیون می گم... سرما هم خوردم و چیز عجیبی نیست پس...

++ وقتی فهمیدم چقدر یه چیزی رو قلبم هی سنگینی می کنه......


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۶ ، ۰۱:۵۰
ترانه زندگی

برای نماز صبح خدا لطف کرد و بیدارم کرد... ولی درحالی که قبلش خواب می دیدم... که توی مراسم امام حسین علیه السلام هستم... 

و اینکه دارم تصمیم می گیرم که کدوم رو برم... با الناز اینا رو یا موسسه رو...

حالم آشفته بود... یه جایی بود شلوغ بود، خونمون سالنش سرتاسر پنجره بود و مردم تو خیابون مون روز آخر عزاداری همه اومده بودن بیرون... همه دستا بالا... همه دعا کن... و من ترسم این بود که توی اون خونه دیده نشم که همراه جماعتم... یعنی مثلا بابا و خواهر که اومدن بالا، من از قبل سرگرم کار دیگه ای بودم... حس و حال عجیبی بود...

اینکه روز جمعه با نماز صبح بیدار شی و خواب عزاداری امام حسین علیه السلام پشت پرده چشمات باشه.... خدا قبول کرده باشه ازمون إن شاءالله ❤... با تکیه بر رحمت بی پایانش...

بعد وقتی داشتم وضو می گرفتم امروز، یاد این شعر افتادم که توی مراسم می خوندیم... همه هستی ام حسینه، می و مستی ام حسینه... سرود لبم حسینه... خواب هر شبم حسینه....

الحمدلله... خدا جونم شکرت خدا.... 

این شعره که:

خدا گوید تو ای خورشید زیبایی

تو ای والاترین مهمان دنیایم

بدان آغوش من باز است

شروع کن، یک قدم با تو

تمام گام های مانده اش با من...

++ من حیث لایحتسب....

+++ و من یتوکل علی الله، فهو حسبه...❤

هنوز خیلی مونده تا به اولین پله توکل هم برسم... اما وقتی میخوای که شروع کنی... خودش برات می چینه ... خود حضرت هم برات می ریزن... الحمدلله ❤😘...

++++ آقا.... مشهد...

بطلب، که بیام به حرم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۶ ، ۰۵:۴۳
ترانه زندگی
چند مین بعد از قطع کردن با الناز، شیدا پیام داد بهم توی تلگرام... بعد فهمیدم با الناز هم حرف نزده... با اینکه حال خودش خوب نبود و صداش هم گرفته بود و خبر نداشت ک صحبت کردم با الناز و ناراحتم مثلا، با این حال پیام داده بود...
خدایا شکرت بابت اینهمه آدمهای خوب و اینهمه نشونه....
خدایا ممنونم ازت... الحمدلله عشق جانم 😘
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۶ ، ۰۱:۳۲
ترانه زندگی

الناز دیشب پیام داد.. گفت فلانی میشه یکی از چی ناراحتی؟

گفتم باشه حضوری درباره ش حرف می‌زنیم...بعد یکم حرف زدیم پیامکی و گفت که هر موقع می تونستی صحبت کنی بگو زنگ بزنم، معلوم نیست حضوری کی هم رو ببینیم...

بعد امشب وقتی متن رو اینجا نوشتم پیام داد که می تونی صحبت کنی؟ شماره خونتون رو می دی؟

بهش زنگ زدم... همین که صداش رو شنیدم همه چی از دلم رفت. چقدر این بشر مومنه‌.... خیلیا.... خیلی.... الحمدلله.... اینکه انقدر پیگیر بود... اینکه براشون مهمم... اینکه گفت داشته فکر می کرده که از چی و چرا ناراحتم.... اینکه پیگیری کرد.... وقت گذاشت.... به خلوتشون راهم دادن.... خدایا شکرت که لایق دونستی... یاد اون شب توی شمس میفتم که یه قراری گذاشتم که از کسایی که ناراحتم دلخور نباشم و تلاش کنم از دلشون در بیارم... به سحر که پیام دادم همون شب حرم بود و عکس داد... دلخوریشم رفع شد خداروشکر... به الناز پیام داده بودم که بعدش دوباره چیزی پیش اومده بود که اینطوری انگار اهل بیت علیهم السلام نشونم دادن که اونام حواسشون هست و با پیگیری الناز از دلم در اومد... فقط موند باران... که بهش پیام دادم اما خودش نخواست ادامه بده و با اون خط ش هم بلاکم کرد... خداروشکر ک فکر کنم کارمو انجام دادم... کاش باران هم از دلش در بیاد....

الحمدلله خدا جونم... چقدر امروز خوب بود واسم... ممنونم ازتون مولا حسین علیه السلام... آقا امام رضا علیه السلام... شب زیارتی اباعبدالله علیه السلام... زیارت عاشورا.... محرم... چهاردهم محرم... ب اسمت‌.. الحمدلله...

بعد الناز درباره برائت گفت... اینکه چقدر ذهنم درگیرش بود.. اینکه محبت لازمه اما برائت هم لازمه... اینکه محبت خالی میشه بنی امیه... اینکه در کنار هم معنی داره و اینکه هم ۹ شب درباره محبت بود و یک شب برائت... سوال... و لزوم پرسیدنش... الحمدلله.... خدایا هرچقدر شکرت کنم نمیتونم جبران کنم این همه عشق ت رو... جبران! چه حرفی زدم! چه خنده دار!  قربونت بشم من...

+ از شدت سرما خوردگی هی بی حال تر میشم اما دوسش دارم وقتی کمکم کرد که نرم امشب اونجا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۶ ، ۲۲:۳۷
ترانه زندگی