سلام خدا...
با اجازه شما بنویسم از امروز...
الحمدلله... خداروشکر که نماز صبح بیدارم کردید. دیشب پیش مامان خوابیدم...
چه حس رهایی ِ خوبیه اینکه همه چی برای خدا باشه و سعی کنی باورت بشه...
امروز موقع سوار شدن مترو و پله برقی و ... میگفتم خدایا با اجازه شما... بسم الله الرحمن الرحیم...❤❤😘😘
صبح بیدارم کردید و رفتم پیش مریم کرج... دوست مامانشون هم بودن...
بعدش اینکه حرف خواستگاری... برای پسر خواهرشون.. تعریفاشون.. اینکه اول گفتن روحانی! .. بعد گفتم نه ... بعد مامان مریم بگه واسه فامیلشون..بعد مریم بگه ترانه پخته می خواد. چون خودشم بیشتر از سنش می فهمه... بعد مریم جون هم بگه پخته میخواد، پس فلانی... یعنی همون پسر خواهرش... عکسشو سر ناهار نشون بده. بعد از همونی که مریم معرفی کرده بود، اولین کیسی بود که دوباره در نگاه اول خوشم اومد و حس کردم چشمام برق زد یکم... یعنی در نگاه اول به دلم نشست از عکس...نمیدونم....
دلم یکمی روشنه بهش..
یکی از نکته های ناز امروز این بود که همین مریم خانوم بگن که شاید حتی ما دیگه هم رو نبینیم اما یه روزی یاد حرفم میفتی که میگم تو خوشبخت می شی...
میگفتن یه خانمه بوده اشناشون که دوتا دخترشون معتقد و چادری و مامانشون نه و مامانشون میگفته تو خیابون کنار من راه نیاید خجالت می کشم و .. . میگفت الان هردوشون انقدر خوشبختن و زبون زد همه ست زندگی شون... الهی که خوشبخت باشن و خوشبخت بمونن...❤😘.
راستشو بگم حس خوبی بود... یه امید انگار...
بعد امشب مریم دانشگاه پیام بده و بعد بگه دلم برات روشنه و مطمئنم خوشبخت میشی... مریمی که حس ششمش هم قویه..
قطعا رحمت خدا خیلییییییییییی بیشتر از این خیلی بیشتره.... فقط انگار توی یه روز از دوتا آدم بی. لطف این مدل حرفا رو روزی آدم می کنه... انگار خودش نشونه می ده.....
امروز موقع رفتن تو مترو ، اعتدال قسمت دوم موسسه رو گوش دادم.. اینکه ریشه افراط و تفریط جهل هست... اینکه طرف کار مستحب میکنه ولی باباش راضی نیست... این جهله.... یاد اون خواستگاری که فاطمه معرفی کرده بود افتادم.....:) ❤ . اینم یه جور امتحان خدا بود دیگه......
خواسته دلم بسوزه تا بیشتر بیاد توی قلبم... آخ فداش بشم که انقدر می خوایمون خدا.... فدات بشم که همش دنبال بهونه ای که به قلبامون نزدیک تر شی عاشق ترین ِ عالم.... ممنون خدا...
خیلی خیلی خیلی ممنوون😘...
برگشتنی هم جلسه دوم آقای پناهیان محرم رو گوش کردم. خیلی خوب بود. باز دوباره مثال رفتار شهید مدافع حرم... که می رفتم آموزش و شب دیر میومد و سعی می کرد باباش رو راضی کنه و دلش رو به دست بیاره چون می دونست اگه راضی نباشه اینا به درد نمی خوره... خدایا....
با اون حرف دکتر صباغ چی... هی نشونه... هی نشونه... خدایا ممنون... درباره همون خواستگار فاطمه... شاید هم می خوای کنار همه اینا ولایت پذیرتر بشم... درک قابل پدر و مادر و بعد شما. تسلیم... چشم گفتن... امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف). خودت خدا...و خودت عشق قشنگ دل و جانم....
++ گوش دادن فایل آخر سال ۹۵ مشترک... آهنگ سالار عقیلی... به عالم نبودم که نام تو بود... موسیقی ش و درسش... حرف زدن با خدا.... و ....❤❤❤😘😘
+ از اون جریان پرسیدم... گفت روش نشده بهم بگه. یعنی اون خبر داده بوده. گفته بوده خودش خوشش اومده و خانواده ش هم گفتم خود دختر که تاج سره ولی نمیتونیم زیاد با خونواده ش در ارتباط باشیم... از تاکید زیاد من این برداشت رو کرده... و به به به این تربیت و ولایت پذیری که قبول کرده حرف پدر و مادرش رو...
خدایا سپردم دست خودتا.
هرچی خیره رقم بزن❤❤😘😘.
+ فردا قراره مریم دانشگاه با دوستشون بیان خونمون. دلم نبود از اول.. ولی مهم اینه که استخاره هم بد اومده. خدایا ببخشید... که میدونم جوابم چیه و فردا می خوان بیان... خدایا کاش خودشون نخوان اگه خیره. سختمه به مریم نه بگم...ولی بازم به اون خواستگار امروز اوکی ندادم تا فردا بیان و تموم بشه و بعد بگم به اون سمت...خدایا خودت رفتار درست رو در وجودی که بهم بخشیدی جاری کن...❤❤😘😘😘
++ بهترین خدای من... لطفا فردا رو و همه روزا رو برای همه و ما خوب پیش ببر.
توکل به خودت.... به امید خودت...❤😘
بسم الله الرحمن الرحیم....