بازم نشونه....
الناز دیشب پیام داد.. گفت فلانی میشه یکی از چی ناراحتی؟
گفتم باشه حضوری درباره ش حرف میزنیم...بعد یکم حرف زدیم پیامکی و گفت که هر موقع می تونستی صحبت کنی بگو زنگ بزنم، معلوم نیست حضوری کی هم رو ببینیم...
بعد امشب وقتی متن رو اینجا نوشتم پیام داد که می تونی صحبت کنی؟ شماره خونتون رو می دی؟
بهش زنگ زدم... همین که صداش رو شنیدم همه چی از دلم رفت. چقدر این بشر مومنه.... خیلیا.... خیلی.... الحمدلله.... اینکه انقدر پیگیر بود... اینکه براشون مهمم... اینکه گفت داشته فکر می کرده که از چی و چرا ناراحتم.... اینکه پیگیری کرد.... وقت گذاشت.... به خلوتشون راهم دادن.... خدایا شکرت که لایق دونستی... یاد اون شب توی شمس میفتم که یه قراری گذاشتم که از کسایی که ناراحتم دلخور نباشم و تلاش کنم از دلشون در بیارم... به سحر که پیام دادم همون شب حرم بود و عکس داد... دلخوریشم رفع شد خداروشکر... به الناز پیام داده بودم که بعدش دوباره چیزی پیش اومده بود که اینطوری انگار اهل بیت علیهم السلام نشونم دادن که اونام حواسشون هست و با پیگیری الناز از دلم در اومد... فقط موند باران... که بهش پیام دادم اما خودش نخواست ادامه بده و با اون خط ش هم بلاکم کرد... خداروشکر ک فکر کنم کارمو انجام دادم... کاش باران هم از دلش در بیاد....
الحمدلله خدا جونم... چقدر امروز خوب بود واسم... ممنونم ازتون مولا حسین علیه السلام... آقا امام رضا علیه السلام... شب زیارتی اباعبدالله علیه السلام... زیارت عاشورا.... محرم... چهاردهم محرم... ب اسمت.. الحمدلله...
بعد الناز درباره برائت گفت... اینکه چقدر ذهنم درگیرش بود.. اینکه محبت لازمه اما برائت هم لازمه... اینکه محبت خالی میشه بنی امیه... اینکه در کنار هم معنی داره و اینکه هم ۹ شب درباره محبت بود و یک شب برائت... سوال... و لزوم پرسیدنش... الحمدلله.... خدایا هرچقدر شکرت کنم نمیتونم جبران کنم این همه عشق ت رو... جبران! چه حرفی زدم! چه خنده دار! قربونت بشم من...
+ از شدت سرما خوردگی هی بی حال تر میشم اما دوسش دارم وقتی کمکم کرد که نرم امشب اونجا...