درس امروز
چقدر دلم می خواست دوباره به اسم زیبای حسین نگاه کنم و داد بزنم...
فکر می کردم رفت تا سال دیگه...
غافل از اینکه حضرت دعوت می کنن... آخ که به قربانشون...❤...
امروز ... موسسه... کلاس پرنیان، دوشنبه نشینی...
قبلش از صبح حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام... چقدر خوب بود... گریه... دعا...
یهویی... بعد از خواندن سهم قرآن روزانه که آیه یک تا شش سوره مجادله بود...
یهویی این فکر که ..
کاشکی این دیوار خراب شده
من و تو با هم بمیریم
توی یک دنیای دیگه
دستای همو بگیریم....
شاید اونجا توی دل ها
درد بیزاری نباشه
میون پنجره ماسون
دیگه دیواری نباشه....
+ برای اون جریان اول آبان... اینکه کاش می.. کاش او...این هم رویایی ست دیگر...
بعدش پرنیان...
موضوع درس... عالی... مالکیت خداوند...
دو موضوع:
اینکه این درس را باید در کلاس پرنیان بگیرم! عدم تعلق به آرام... خدا میخواهد عملی بهم آموزش دهد...
دوم اینکه چقدر بد امانت داری بودم در قبلا روح و جسم خودم.....
بعد امشب توی گروه آذر اون متن کتاب رو بذاره... این جمله ش که:
«غافل از اینکه محبت مادر و عشق به خود و به فرزند، از خود او نیست و به اختیار او نیست...»
از کتاب وارثان عاشورا...
اون دو مورد رو به استاد گفتم... استاد هم گفتن که درس عمیقی ست... گفتن یه وقت باید طرف ۴۰_۵۰ سال زندگی ش رو روی همین کار کنه... میگفتن که خیلی عمیقه.. گفتن یکمشو توی زهد داشتیم... گفتم یادمه.. سر کلاس هم بهش فکر می کردم...
این عمیق تر و جذاب تر بود...
گفتم خیلی هم شبیه همون چیزی بود که خودتون گاهی توی گروه می گید همه چیو به خاطر رضای خدا انجام بدیم... اینطوری انگار اون منه و اون تعلقه که خودم چی می خوام از بین می ره. همش برای خدا می سه و اون خواست از بین می ره... تولد سودابه رو گفتم... گفتن چه خوب. پیشنهاد دادن خودمون هم بریم پیشش...
خداروشکر خوب بود...
ما و آذر و ثنا و زهرا و آذین و راضیه بودیم... خوش گذشت... الحمدلله...
این درس خیلی عمیق بود... خیلی باید روی خودم کار کنم... خیلی باید بهش فکر کنم..
موسیقی ش هم همون بود که دیشب برگشتنی از خونه خاله از عمد پلی ش کردم... بی قرار شهرام ناظری...
در هوایت بی قرارم روز و شب...
میزنی تو زخمه و بر می رود... بر میرود...تا به گردون زیر و زارم روز و شب...
به به...
یا حسین و گریه ها...
خدایا شکرت.... ممنوووون❤❤
مراسم اربعین... نیمه شعبان... مشهد... الحمدلله 😍😍😍😘😘