همه هستی ام حسینه...
برای نماز صبح خدا لطف کرد و بیدارم کرد... ولی درحالی که قبلش خواب می دیدم... که توی مراسم امام حسین علیه السلام هستم...
و اینکه دارم تصمیم می گیرم که کدوم رو برم... با الناز اینا رو یا موسسه رو...
حالم آشفته بود... یه جایی بود شلوغ بود، خونمون سالنش سرتاسر پنجره بود و مردم تو خیابون مون روز آخر عزاداری همه اومده بودن بیرون... همه دستا بالا... همه دعا کن... و من ترسم این بود که توی اون خونه دیده نشم که همراه جماعتم... یعنی مثلا بابا و خواهر که اومدن بالا، من از قبل سرگرم کار دیگه ای بودم... حس و حال عجیبی بود...
اینکه روز جمعه با نماز صبح بیدار شی و خواب عزاداری امام حسین علیه السلام پشت پرده چشمات باشه.... خدا قبول کرده باشه ازمون إن شاءالله ❤... با تکیه بر رحمت بی پایانش...
بعد وقتی داشتم وضو می گرفتم امروز، یاد این شعر افتادم که توی مراسم می خوندیم... همه هستی ام حسینه، می و مستی ام حسینه... سرود لبم حسینه... خواب هر شبم حسینه....
الحمدلله... خدا جونم شکرت خدا....
این شعره که:
خدا گوید تو ای خورشید زیبایی
تو ای والاترین مهمان دنیایم
بدان آغوش من باز است
شروع کن، یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من...
++ من حیث لایحتسب....
+++ و من یتوکل علی الله، فهو حسبه...❤
هنوز خیلی مونده تا به اولین پله توکل هم برسم... اما وقتی میخوای که شروع کنی... خودش برات می چینه ... خود حضرت هم برات می ریزن... الحمدلله ❤😘...
++++ آقا.... مشهد...
بطلب، که بیام به حرم....