اولین ابتلا... بعد محرم ۹۶
نشد...
هنوز هفتم حضرت عشق علیه السلام نشده..
که اولین ابتلاءم.. اولین امتحان این مدلی م بعد محرم...
سخت بود...
میدونی علتش واسم خیلی سخت بود...
+ آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه من شده ای آوار..
از گلوی من دستاتو بردار...
گفت استخاره رو گرفته... گفت هردوش بد بوده... گفت اونی که خودش معرفی کرده واسه این بده که اختلاف خانواده ها خیلی زیاده و خیلی به سختی میفتم...
آخ که قلبم... دیدم چقدر راه دارم... دیدم چقدر بی لیاقتم... همسر همچین آدمی
بودن لیاقت میخواد.. اونا کجا و من کجا... آخ خدا...
آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه من شده ای آوار
از گلوی من دستاتو بردار...
ساکت شدم... همین...
+ پروفایلم رو عوض کردم... هر کار کردم دیدم فقط اسم حضرت زینب سلام الله علیها و حرمشون آرومم می کنه... بزرگی غمشون بهم کمک می کنه حالم بهتر شه... و اینکه خود حضرت می دونن چقدر توی این مورد دلم می خواست....
نمی تونم بنویسم دیگه....
I dont feel good ...
خدایا نٙوِّر قلبی بنورک...
+ فکر کنم هذیون می گم... سرما هم خوردم و چیز عجیبی نیست پس...
++ وقتی فهمیدم چقدر یه چیزی رو قلبم هی سنگینی می کنه......