مشهد......حاجت.......
پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۵۲ ب.ظ
یکی از عجیب ترین اتفاق های عمرم داره میوفته!!!
بابا دیروز مشاوره بود دوباره.
امروز همو دیدیم، میگفت کی بریم مشهد؟!
من پوکر فیس بودم رسما. چشمام هم داشت در میومد از کاسه....
من هیچ وقت تا حالا توی تمام این بیست و چند سال عمرم، با بابا نرفتم مشهد....
اولین بار دوم راهنمایی با مدرسه رفتم....
هیچ وقت بابا نمیومد. وقتی حالا خودش این پیشنهاد رو بده . . . . .
همین الآنم که می نویسمش چشمام اشکی میشه...
بعد این حسهای متناقض که لحظه لحظه درونم بیشتر میشه هی بیشتر اذیتم می کنه......
یا الله...
+ یاد آخرین سفر مشهد... با زینب... اونقدر یهویی بودنش.... اون شب... صحن انقلاب.... گریه و گریه و گریه..... وقتی آرزو می کردم که یه روزی منم مثل بقیه با خونواده م بیام . . . . . . . .
امام رضا علیه السلام.... چقدر شرمندتم آقا....... چقدر شرمنده تونم.............
۹۶/۱۰/۲۱