بازخورد چهروی!
يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۵۹ ب.ظ
گفت خوبی؟
گفتم خوبم، با شک و با یه لحن خنده دار! دست خودم نبود! جوری که هردومون خندیدیم. گفت معلومه خیلی خوبی.
گفتم دعا کن. گفت خیلی مشهوده. گفتم جدا؟ با تعجب. گفت آره. گفت من از نگاهت فهمیدم. نگاهت خسته ست. حتی به سرعت معمول چشمت حرکت نمیکنه، آهسته تره. میدونی چی میگم؟ گفتم نه. گفت پس ولش کن، منی ک می بینم متوجه میشم نه خودت. گفتم یعنی عدم حضور؟ گفت هم عدم حضور..هم یه دزی از ناامیدی..
چقدر خوب منو فهمید!
گفت واتس یور پرابلم ترانه؟ نگاهش کردم. گفت دیروز میخواستم بیام پیشت اما حس کردم که بذار الان با خودش باشه، شاید بخواد تنها باشه.
و گفت حواسم هست، دال بر بی توجهی م نیست. تشکر کردم ازش.
خیلی لطف دارن.
نمیدونم چهره م چش شده! دیروز مریم رو دیدم سلام کردیم. ردیف پشتی م نشسته بود. یهو گفت ترانه چرا چهره ت غمگینه؟ با خنده ربطش دادیم که شروع دانشگاه ها:)) . یا سحر منو دید گفت سلام عه چه سرمایی خوردی :| ، سرما نخوردم که :|
دوست ندارم انقدر معلوم باشم.. مومن اندوهش تو قلبشه. البته خودم دارم جواب خودمو میدم :). مومن!!!! قابل مقایسه ست با من اخه؟
همه! حتی ظاهرشم نمیتونم داشته باشم... چه ادعاها... هنوز آدم نشدی؟!
۹۶/۰۱/۲۰