دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

۵۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

خیلی عجیبه....  این فاطمیه های هرسال...... خیلی خیلی عجیبه......

اتفاق هایی که می‌افته....

امروز آذر پیام داد... گفت فردا میای بریم قم...

احتمال پنجاه پنجاه میدادم که مامان اوکی بده! چون که سرما خوردم و اینا.

ولی اصلا مخالفت نکرد 😐😮.

بعد فهمیدم که قراره با استاد و دوستش مسوول آموزشمون و همسر استاد اصلی یعنی دکتر ص بریم!!!

با آذر و بنده.... و واقعا عجیب بود.... اینکه چرا من... به آذر گفتم. گفتم عذاب وجدان دارم. بقیه شاید بیشتر نیاز داشتن. گفت که هیچ مگو هیچ مپرس بیا!

نمی‌فهمم. خیلی عجیبه برام. یه جورایی حس میکنم آذر هم سکرتر بازی در میاره انگار......

واقعا لطف بزرگی کردن ک پذیرفتنم..... تو جمعشون........ چی بگم خدایا..... چی بگم..........

+ امروز اولین جلسه دوره جدید تدبر، ونوس و دوستش + یاسی... الحمدلله.

++ خاطرات مشهد.

اون همه خرید کردن. الحمدلله. بابا حرم نیومد. فقط یه بار اندازه شاید یه ربع با داوود رفتن. دیگه نیومد.

خودش خودشو محروم می‌کنه. من دیگه چیکار میتونم بکنم؟

همون طور که هنگامه با تعصب میگه از «مشهد» چیزی نخرید برامون.... خب باشه. باشه.


+ طرقبه و ناهار و جای باصفا....

+ سحر حرم.... ضریح.... حال و هوا... الحمدلله. اولین بار وقتی رسیدم. همینطور راه رفتن و اشک ریختن....

الحمدلله....

+ انگشتر عقیق یمانی خریدن, چهار تا شومیز و یه بافت, دو جفت کفش چرم از چرمیران :)) .

+ ونوس می‌گفت که خیلی شرایطت سخته با توجه به گاردی که دارن اطرافت... یهو یاد ن ر افتادم. که چه شرایط سخت تری داره از من. و انگار حجت خدا برای بنده ست....

خدا جونم دوستت دارم. الحمدلله.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۱۱
ترانه زندگی

خواب دیدم ونوس پیام داده کربلامون جور شد...

الان دم صبحه.... بعد اذانه.... إن شاءالله که خیر است....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۰۶:۳۰
ترانه زندگی

باید سکوتی تازه تر باشم... چیزی برای حرف گفتن نیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۵۱
ترانه زندگی

یا جبار....

ای جبران کننده......

یا جبار......

یا جبار .....

چی بگم.... چی بگم.... چی بگم.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۴۱
ترانه زندگی

دومین خواستگار امروز!

اونم به صورتی که اسکان دائم در دبی دارد!

معلومه که خب نه....


+ یه مدت بود واقعا از نظر ذهنی کشش خواستگار نداشتم. و واقعا ممنونم از خدا که برام پیش نیاورد. دوباره از دیشب که اتفاقی فکر کردم بهش، بعد از کلاس دکتر و اون حرفای سبک زندگی اسلامی و نماز و اباعبدالله الحسین علیه السلام... امروز از اول صبح شروع شد و دوتا تا قبل ظهر . . .

خدایا شکرت که حواست هست بهمون...

یا جبار.... یا مبدل السیئات بالحسنات....

الحمدالله...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۴۴
ترانه زندگی

میدونم نیتاشون خیره. ولی آخه...

امروز صبح بیدار شدم که با سروناز بریم... برف اومده، برف ناز... الحمدلله.

بعدش نرفتیم. دیرم شده بود. سرونازم شک داشت. نشد که بریم.

غزل پیام داده بود.

اول صبحی می‌گفت قصد ازدواج داری؟

مورد خوبی بود. یعنی هم سید... هم اهل علم. هم با ایمان. هم حتی هم رشته تقریبا! هم از نظر سنی... هم اینکه تجربه های خانوادگی متفاوت...

ولی....

وقتی فهمیدم معرف کیه، یکم شک کردم.. و وقتی از غزل پرسیدم شکم به یقین تبدیل شد.

معرف همون کسیه که قبلا خودش با این آقا دوست بوده... و به خاطر مخالفت خانواده ش برای ازدواج، الان خودش دوساله ازدواج کرده با یکی دیگه، الآنم بارداره‌.

با این حال به غزل نگفتم نه. گفتم من الان گذشته ش رو فهمیدم. شاید واقعا عوض شده باشه. ولی خب اون طرفشم هست که نمیدونم چه حسی داشتن و دارن به هم.

اذیت میشم... که به خاطر چیزی که دست خودم نیست باید این مدلی تحقیر بشم...

حتی مثلا برادر سروناز... بعد از یک زندگی مشترک.... به من گفتن... گرچه با کلی عذرخواهی و اینکه از اولش تو مد نظرمون بودی‌...

لابد آخرشم باید برم زن یه زن مرده بشم.

به خاطر چیزی که دست خودم نیست.

به خاطر عدم درک و نگرشی که  توی قشر مذهبی شاید اون قدر حاکم نیست...شاید بعضیاشون... اونایی که حداقل من باهاشون برخورد داشتم...

نمیدونم...

نمیدونم...

نمی‌دونم...

حال عجیبی دوباره....

به فاطمه پیام دادم گفتم از کسی که میدونن، از حاج آقا بپرسن... هرچی ایشون بگن...

+ یا جبار... یا مبدل السیئات بالحسنات..............

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۲۵
ترانه زندگی

نماز پشت سر دکتر... گریه... گریه... چقدر می چسبه این نمازها... الحمدلله....

سر نماز یاد این افتادم ک هفته پیش هم سر نماز عجیب هوای کربلا داشتم... و باران بعد نماز سوغاتی مادرش رو از کربلا آورد برام.. اینکه گفت دعامون کردن...

این هفته هم اینطوری....

الحمدلله....


+ فکر سه شنبه إن شاءالله... مشهد... اولین بار با مامان و بابا.... اتفاقایی که داره میوفته...

مثلا دیروز بابا تنها خونه بود منم اتاق بودم، موقع اذان بود و تی وی روشن! عجیبه.... اتفاقای عجیبی داره میوفته...

الحمدلله... إن شاءالله همینطوری پیش بره..... خدا جونم کمک گل دل جونم😘😘😘😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۶
ترانه زندگی

صبح چشممو باز کردم، این پیام رو دیدم از استاد...

تو بین الحرمین زیر بارون، سپردمت دست خودش......


مردم یعنی.... بی هوا... بی هوا... بی هوا.....

از ونک تا کلاسم رو توی این سرما پیاده رفتم...هی پیاده رفتم و هی حامد زمانی و هلالی گوش کردم... آقای من، دنیای من...

اون عکسی که توی گروه داده بودن،  بین الحرمین بارونی.... بعد از نماز صبح... اینکه خانم سادات دوستشون با اینکه خیس خیس شده بودن، داشتن دعامون میکردن تک تک مون رو....

الحمدلله.....

زود رسیدم کلاس.

هی اون عکس بین الحرمین بارونی رو نگاه میکردم...هی می نوشتم...

الان اینجا کپی ش میکنم:


چی میشد دل منم مث سنگفرشای بین الحرمین ت، اینجوری تو رو انعکاس می‌داد....

چی میشد رحمت خدا قلب منم صیقل بده.... اجازه بده بوی تو رو بگیرم....

چی میشد یک نفس از سرم نمی رفت هوای دوست.....


کاش جای اون سنگفرشا بودم.... مردم پا میذاشتن روم تا به تو برسن....


خوش به حال اون سنگفرشا که دارن حرم مظهر عشق رو انعکاس میدن....


کاش می مردم در راهت حضرت عشق.....


یه درونیاتیه که گاهی آدم دلش می‌خواد بنویسه یه جا فقط...


کاش درکت کنم......


کاش میشد بیام به کربلات و برنگردم....


کاش میشد بیام به کربلات و برنگردم....


لایق وصل تو که من نیستم....

اذن به یک لحظه نگاهم بده.....


حسودیم میشه.... ب اون سنگفرشایی ک همه پا می ذارن روشون.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۰
ترانه زندگی

امروز... داشتم کلاس دکتر رو می رفتم، هوای بارونی و سررررررررد... کنار اتوبان..... دم خروجی مدرسه سابق ریحانه!

یهو یه چیزی دیدم که وا رفتم.... واقعا وا رفتم.....

یه رفتگر... توی اون سرما...کنار اتوبان... بی توجه به ماشینایی ک شیشه شون بالاست و بخاری ماشین شون روشن، داشت نماز میخوند کنار اتوبان...

به به که چه عشق بازی ای میکرد با خدا.... و به به که خدا چه بنده هایی داره....

الحمدالله.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۱۶
ترانه زندگی

وقتی نمی‌خوری و یه زمانی میگذره، چقدر دوستت دارم...

این هفته نخوردی.خذا رو شکر .. نمیدونی چقدر حالمو بهتر می‌کنه این.

خدا دوستت دارم.

وقتی اینجوری محبت می‌کنه... مثلا آنا اینجاست و ب بابا میگم سر راه یکم ماه هوله بخره. بعد می‌ره میخره میاره و بعد می‌ره پیش روشا...

انقد محبتای ناز....

امشب اینه بغل...

آناهیتا...

صحبتای آذر... ب خودم.. ب استاد ک استاد برام فرستادن... مهربونی های سودابه و الهام توی گروه تولد آذر...

آرامشی که استاد کربلان و حسش میکنیم...

اینکه محدثه حالتو پرسید...

خدایا ممنون بابت همه چی.... الحمدلله 😘😘😘😍😍😍😍😘😘😘❤❤❤

بعدا خدا بخواد میذارم صحبتاشون رو... محبتای ک لایقشون نیستم رو...

+ امروز کار مقاله سمینار هم الحمدلله تموم شد. یعنی همین یک ربع پیش بالاخره تموم شد خدا بخواد. فقط مونده مقرری فردا. بعدش یه چند روزی واقعا نفس کشیدن.... و لحظه شماری واسه مشهد...

خدایا... ممنون خدا جونم.... مشهد.... باورم نمیشه...😍😘😘😘.

اونم ایمطوری. إن شاءالله....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۰۲:۴۹
ترانه زندگی