بین الحرمین بارونی....
صبح چشممو باز کردم، این پیام رو دیدم از استاد...
تو بین الحرمین زیر بارون، سپردمت دست خودش......
مردم یعنی.... بی هوا... بی هوا... بی هوا.....
از ونک تا کلاسم رو توی این سرما پیاده رفتم...هی پیاده رفتم و هی حامد زمانی و هلالی گوش کردم... آقای من، دنیای من...
اون عکسی که توی گروه داده بودن، بین الحرمین بارونی.... بعد از نماز صبح... اینکه خانم سادات دوستشون با اینکه خیس خیس شده بودن، داشتن دعامون میکردن تک تک مون رو....
الحمدلله.....
زود رسیدم کلاس.
هی اون عکس بین الحرمین بارونی رو نگاه میکردم...هی می نوشتم...
الان اینجا کپی ش میکنم:
چی میشد دل منم مث سنگفرشای بین الحرمین ت، اینجوری تو رو انعکاس میداد....
چی میشد رحمت خدا قلب منم صیقل بده.... اجازه بده بوی تو رو بگیرم....
چی میشد یک نفس از سرم نمی رفت هوای دوست.....
کاش جای اون سنگفرشا بودم.... مردم پا میذاشتن روم تا به تو برسن....
خوش به حال اون سنگفرشا که دارن حرم مظهر عشق رو انعکاس میدن....
کاش می مردم در راهت حضرت عشق.....
یه درونیاتیه که گاهی آدم دلش میخواد بنویسه یه جا فقط...
کاش درکت کنم......
کاش میشد بیام به کربلات و برنگردم....
کاش میشد بیام به کربلات و برنگردم....
لایق وصل تو که من نیستم....
اذن به یک لحظه نگاهم بده.....
حسودیم میشه.... ب اون سنگفرشایی ک همه پا می ذارن روشون.....