دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

با کلی قسم و آیه گفت یه چیز بپرسم نمیگی به خاله و آنا؟
گفتم چی؟
گفت موسسه ، عقاید آدم رو عوض نمی کنه؟ چادری نمی کنه؟
خاله گفته اگه اینطوریه بگو نذارم آنا بره...
+ نمی دونم چیکار باید بکنم... موسسه همش دلی هست. ولی محبت خدا و اهل بیت رو هم داخلش داره. به نظرم بهتره بره.
از خاله ناراحت شدم.
یعنی صرف عقاید مهمه براش. نه اخلاق. یعنی منو بد می بینه. بد هستم و بدتر از چیزی که هستم می بینه. یعنی هنوز موفق نشدم. معلومه که موفق نشدم. معلومه....
هنوز نتونستم یکم براشون جذاب و سوال برانگیز باشم.... هنوز هنوز هنوز...
یعنی که خیلی چیزا.
یعنی ترانه برو بمیر. باشه؟ برو بمیر!
+ دو سه هفته پیش بود، مامان با یه حالتی گفت دیگه لاغر نشو! پوستت داره خراب می شه، چشمات گود شده و ...
امروز بیشتر حس کردم گودی چشمام رو.
گودی چشمام مهم نیست... چیزی که برام مهمه اینه که چشمام خیلی وقته نمی خنده... خیلی وقته نمی خنده... :) .
The end.

+ دلم میخواد تنها باشم. همین تو اتاق خودم. ساعت ها و روزها تنها باشم. کتاب مورد علاقه مند رو بخونم. موسیقی و سخنرانی های مورد علاقه مند رو گوش بدم. برم جاهایی که دوست دارم. کسی هم کاری به کارم نداشته باشه. دلم میخواد....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۳:۲۴
ترانه زندگی

این بی خوابی ها....

+ از هشت صبح ببدارم. دوشبه که خوب نمی خوابم. 

از ۹ صبح بیرون بودم تا حدودا ۷ شب.

دوتا مسکن هم خوردم. چرا باز شب می شه و  بی خوابم؟

+ فرض کن حسرت پاییز تو را درک کند

روز برگشتن او «اول آبان» باشد...

امیدصباغ نو...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۰:۱۲
ترانه زندگی

امروز داخل حرم حالم بد شد!

و دیشب موقع نوشتن پست دیشبم که چی میشه ، یه لحظه... اون افتادن از پشت... 

امروز می‌خواستیم زیارت آخر رو کنیم بیایم بیرون

یهو دیدم نمیتونم وایسم😐

سیییاهییی می‌رفت چشمام و سرم گیج

رو اولین پله نشستم

بعد یکم گذشت گفتیم بریم سمت سرویس بهداشتی و بعد بریم یه چیزی هم بخوریم

بلند شدیم بریم

دو قدم رفتم دوباره افتادم😐

خیلی عجیب بود😐

چشمام جایی رو نمیدید

حالت تهوع شدیییید

یعنی سروی رو کنارم نمی‌دیدم

از هاله ای از تاریکی تشخیصش میدادم

تا حالا اینجوری نشده بودم

با مزه بود😐😂

بعدش درد شدیییید

یه جا نشستم و سروی طفلی رفت دور حرم چرخید تا درمانگاه رو پیدا کرد و ژلوفن خرید و آبمیوه و کیک... تو این مدت من دراز کشیده بودم جلوی حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام...خدا ببخشه منو... قصد بی احترامی نداشتم هرگز... ولی نمیتونستم بنشینم... دراز کشیده بودم و ناله میکردم. چشمام بسته می‌شد تصویر هم می‌دیدم. بعد از خانم کناریم پرسیدم ژلوفن دارید؟ خداروشکر داشت. خوردم. سروی هم خرید عزیز دلم... بگردم براش.... چقدر این بشر خوبه خدا....

دوباره امشب یه کوچولو سرم گیجید. الآنم یکم تحرک داشته باشم حس میکنم ضعف میکنم. با اینکه این سری هم مثل دفعه های قبله. سرم گیجه. پاهام یخ!

+ بعدش رفتیم پیتزا خوردیم الحمدلله. عشقولی جان حساب کرد... نذاشت حساب کنم.... خیلی هم چسبید الحمدلله. اومدم خونه دیدم مامان اینا هم پیتزا خوردن و یه کوچولو برام نگه داشتن. خداروشکر. تازه آب هویج پرتقال هم خوردیم! خدایا شکرت الحمدلله...


+ دلم واسه استاد عشق یه ذره شده ❤❤😘😘😘😘❤❤😍😍😍.

++ مامان بزرگ حالش خوب نیست. بردنشون بیمارستان با آمبولانس. یه حسی بهم میگه که....

بابا بغض داره. حالش خوب نیست. عمو هم توی راه رفتن به بیمارستان تصادف کرده. 

خدایا... هرچی خیره پیش بیار....و ما رو هم مطیع خودت بگردان... الهی آمین...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۶ ، ۲۲:۳۰
ترانه زندگی
امروز !
اول آبان !
فکر می کردم چقدر دلم غصه دار از اون جهت باشه که در جریان بودم...
اما... اما...
آنقدر دلم غصه دار دوستم شد که خودم فراموشم شد به کلی. هی براش به بغض نشستم و هی سعی کردم که نبارم....
آخه بمیرم براش....
زندگی مشترکش... تازه دوماه گذشته.... چرا انقدر غصه؟
چرا کتک خوردن؟ چرا ترس از جانش؟ چرا زنگ زدن به پلیس؟ چرا چرا چرا؟...
خدایا خودت کمکش کن....
خیلی دلم غصه دار شد براش... و عجیب اینه برام که این دو سری آخر که همو میبینیم چقدر راحت حرف می زنه ... برام عجیبه و خوشحالم بابتش.. الحمدلله... البته که خدا کنه حال خوبشو بشنوم ازش... إن شاءالله....
کمک می خواست... زنگ زد استخاره گرفت... استخاره هم جواب قطعی نداد.
گفت اینور سختی داره اگه میتونین تحمل کنی برو اگه نه به صلاحتون نیست.
خدایا کمکش کن...
امشب هماهنگ کردم إن شاءالله چهارشنبه بریم دانشگاه با استاد لیلا جان صحبت کنه ❤😍😘
الهی که به یه نتیجه خوب برسه ... ❤😍😘...خدایا خودت کمکش کن.... به که چقدر این بشر بی نظیره... الحمدلله...❤❤❤😘😘😘😍😍😍
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۰
ترانه زندگی

جسمم خسته ست اما روحم بیدار.

خوابم نمی بره.

این دومین شب است.

چشمام آنقدر می سوزه که تقریبا نیمه بازه. خیلی هم گریه نکردم. نمیدونم چرا انقدر می سوزه و نیمه بسته شده!

اما ذهنم بیدار.

نه می تونم کتاب بخونم به خاطر چشمم.

نه می تونم موسیقی گوش بدم چون بی قرارم و باید راه برم اگه گوش بدم.

نه می تونم با گوشی کار کنم چون چشمم اذیت میشه.

نه می‌تونم بخوابم چون چشمامو می ذارم روی هم اما مغزم به شدت ببداره.

این حال هر پاییز منه... مخصوصا اگه اربعین نزدیک باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۶ ، ۰۱:۱۹
ترانه زندگی
قبل از تموم شدن چله دعای عهد، اخراش، خواب چله سوره حشر رو دیده بودم.
بعد یکی پیشنهاد ش بده. بعد قرعه کشی تسوط سید گروه. بعد سوره حشر...
الحمدلله ‌...
و اولین قرعه هم به اسم کسی که پیشنهادش داده بود.
+ خیلی عجیبه... اولین روز چله دعای عهد، روز عید غدیر بود. شب قبلش موقع آغاز چله، همون شب عید غدیر با اون حال فوق بدم ....
و دیشب... شب اولین روز شروع چله... با اون حال بدم...
نمیدونم چه حکمتیه... موقع شروع هرچله اینطور... شاید میخواد بیشتر خریدارمون بشه....
الحمدلله....❤😘😘
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۶ ، ۲۳:۴۷
ترانه زندگی

یا حسین علیه السلام....

خودت میدونی چه حالی م مولا....

انقدر حالم خوب نیست که حتی نا ندارم اشک بریزم... نا ندارم گریه کنم.... چشمام می سوزه اما این بی حالی و تپش قلب نمیذارن حتی یکم تخلیه کنم دلم رو... این دل سنگین رو....

این قلب سیاه رو.....

آخ... آخ که چقدر... آخ که چقدر....

« با من چه کرده گناهان بی شمار...

حتی به خواب هم عکس حرم ندیده ام....»

چقدر خسته ام یا حسین مولا...

بد تر از حر هستم.... میدونم.... ولی ... جز شما کیو دارم مگه؟ خودتون دستمو بگیرید....

هیچ نسبتی با شما ندارم.... اما... مثل اون غلام سیاه تون... میگم که..

امیری حسین و نعم الامیر....

چقدر این روزا دلم یه جاییو میخواد که فقط گریه کنم... فقط گریه... هق هق...

منتظر بهونه م... منتظر بهونه....

بذارید بمیرم.... نجاتم بدید از این وضعیت....دلم تنگتونه... خسته به خدا... خسته م‌‌... دلتنگم.... سینه به تنگ اومده.... خسته م😭😭😭😭.... خسته م.... یا حسین😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 یا حسین....😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۶ ، ۲۳:۴۴
ترانه زندگی

الناز و شیدا هم دارن می رن کربلا....

محدثه...

ونوس...

همه...

یاد گریه ها و التماسام میفتم.... اینکه اگه امسال کربلا نرم می میرم... چرا هنوز زنده م؟

خیلی وقته خوشحال نیستم.... خسته م....

وای خدا....

یا حسین می دونم بی لیاقتم... میدونم😭😭😭😭. چرا اینجوری بهم نشون میدید اقا؟ مگه خریدار حر نبودید؟ پس چرا..... ؟ ....

آخ خدا... آخ خدای من.....

تیر می‌کشه قلبم... محکم می زنم... آنقدر که نمیتونم نفس عمیق بکشم.

چقدر ضعیف شدم. بدم میاد از این ضعیف بودن لعنتی...

تا گردنم نبض می زنه....نمیخوام پرانول بخورم. نمیخوام برگردم به اون روزا.

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم....

بذار بمیرم... بذار بمیرم....

اینکه الناز با یه حالتی می گه که فکرت بودم اما نمیدونم از نظر اجازه پدر چطور بود... بدم میاد از این ترحما... بدم میاد. منو یاد همون حالی می ندازه که سروناز عقدش رو نگفته بود بهم. میدونم هردوشون از نهایت خوبیشون هست. اما به من این حس دست میده. از شدت نبض زدن، سرم منقبض شده درد می‌کنه. حالم خوش نیست... فکر کن همه اینا مصادف بشه با شب اول آبان... فکر اینکه می‌تونستی به چی برسی و نرسیدی.... فکر اینکه چقدر بی لیاقتی... کاش امشب بمیرم. کاش امشب بمیرم. کاش امشب بمیرم.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۶ ، ۲۲:۵۵
ترانه زندگی
امروز دوباره خیلی بی حال بودم.
سمت قلبم هم چند بار تیر می کشید.
تپش قلب هم.. حتی همین الان....
خوابم میاد... گیجم...
+ فکر می کنم به فردا. اولین روز شدید بودنش! و رفتن با سروناز از صبح تا ظهر. فردا ظهر دوباره میخواد بیاد اینجا. احتمالا ظهر نرم خونه، ازونجا برم پیش شهید عزیزم....
ناهار هم که نمی‌خورم. اول آبان هم که هست.... زنده بمونم خوبه😁.
عصر اگه بشه بریم دکتر....
خسته م عمیقا‌. نمیتونم اینهمه بی مرزی و نزدیکی رو تحمل کنم. مخصوصا حالا که اصلا حوصله آدم ها رو ندارم....
فردا اول آبانه.... سال ۹۶.
خدا پناهت.... .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۶ ، ۲۱:۳۴
ترانه زندگی

قلبم درد گرفته..‌

+ امروز کلاس، بعد از نماز، وقتی از پله ها بالا میومدیم، آنقدر که تعادل نداشتم و گیج بودم، سرم خورد به دیوار ! :)

+ ای فدای تو همه بزهای من...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۶ ، ۰۱:۴۹
ترانه زندگی