دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

 بسم الله الرحمن الرحیم...

بابک فردا داره می ره چین. دو هفته. خدایا به خیر بگذره لطفا این دو هفته... این دوهفته ای که اربعین هم داخلشه....

و من هم کلاس ندارم :(( یا خدااا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۱:۲۱
ترانه زندگی

رسما تمرکز ندارم!

نه می‌تونم کتاب بخونم، نه سر کلاس خوب و کامل توجهم هست، نه می تونم هیچ کار مفید دیگه ای کنم....

نمی دونم هم چرا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۰۰:۲۹
ترانه زندگی

عجیب کتفم و سمت قلبم درد می کنه و حتی به دست و فکم هم می زنه!

نمیدونم چمه. ولی دیگه باید بگم که دکتر بریم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۲۱:۴۷
ترانه زندگی

نمی‌دونم چرا حالم خوب نیست!

هم جسمی سرگیجه دارم و خوب نیستم

هم روحی ، بی قرارم... غروب جمعه ست و دلم گرفته، در حالی که به نظرم از امروز خوب استفاده کرده بودم..صبح ملاقات مامان بزرگ، بعدش تایپ کار فرهنگی کربلا و پیاده روی... واسه حضرت زینب سلام الله علیها...

ولی دقیقا نمی‌دونم چمه. شاید بهتر باشه برم پیش هنگامه و مامان. دلم واسه مامان تنگ شده.

از انرژی خونه خسته م.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۶ ، ۱۶:۴۹
ترانه زندگی
به نام خدا...
الحمدلله...
امروز...
صبح دانشگاه کلاس. اون خانمه زنگ زد. مامان گفته ما خونوادمون مذهبی نیست تشکر کرده و گفته نمیخوان.
توی ماشین با مریم بودیم که مامان زنگ زد و اینو گفت. خیلی منطقی برخورد کردم. ولی بعدش یه حالی شدم...
اون از خواستگار شهید مدافع حرم... این از اینکه توی مراسم شهید دهقان..انگار تا دم چیزی که دوست داری‌ می ری و بعد هی نمیشه. هی نمیشه.
انگار که نخوانت... خلاصه حالم خوب نبود توی دانشگاه. یه جوری که تحمل فضای کلاس رو نداشتم و درس هم خیلی متوجه نشدم.
با فاطمه صحبت کردم . درباره سروناز.... گفتن بیشتر به سمت اختلال چون وقتی علت خاصی نداره، یعنی اینکه بیشتر داره خودش رو نشون می ده‌...
بعدش رفتم موسسه. ساعت چهار رسیدم. حوصله بودن با آدما رو نداشتم.
اون ته نشستم. چسبید. گریه کردم آخرش با موسیقی... خیلی چسبید...
بعدش رفتم واسه مینو از دکتر صباغ چی پرسیدم. گفت فایل اندیشه رو بگیرم و بدم گوش بده. بازخوردش رو بگیرم و بگم و در صورت درست بودن شرایط، ادامه بدیم درسها رو...
بعدش فوتبال... نمی‌خواستم بمونم... ولی از طرفی هم نمی‌خواستم برم خونه... تحمل هیچ کدوم رو نداشتم. نه بودن با اعضای کلاس و نه رفتن خونه و حتی مراسم مهم دم خونه که چقدر ذوق کرده بودم!
به آذر گفتم میای بریم امام زاده صالح علیه السلام؟ گفت آره! یه ربع فوتبال ببینیم بعد بریم. تا آخرش موندیم و بعد رفتیم. توی اون فاصله منم دم در حسینیه پشت پروژکتور, دعاهای چله رو خوندم شکر خدا.
بعدش رفتیم امام زاده..توی راه... آذر و تجربیاتش... عالی.... حرفاش..بعدش امام زاده... عجیب غریب خلوت! بعد یهو یادت بیاد شب جمعه ست الحمدلله... گریه... چهارزانو دم حرم و گریه و گریه... حرف زدنا... چسبید.. الحمدلله... خدایا شکرت 😘😘😍😍😘😘😘❤❤❤❤😘😘😘😘😘
برگشتنی توی مترو که عالی بود... حرف از امام زمان علیه السلام... امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف... امام زمان عشق .... اینکه چرا یه جایی که همه چی خوب رو داشته باشه نیست.... اینکه باید نیاز پیدا کنی به امامت..
کتاب غربت، نصرت، مراجعه...
یا مثلا واژه شناسی ها... صبر و حلم و انا لله و انا الیه راجعون و ل مالکیت و همه چی.. از خدا نه، برای خدا...
+ راستی بعد کلاس توی موسسه استاد پرسید ساعت چند اومدی؟ گفتم چهار. گفت که مبحث کلاس رو بگیر گوش بده، مربوط به همون صحبتیه که داشتیم...
دقیقا قسمت دوم که رسیدم هم به نظرم اومده بود...
+ خانم کوشکی سراغ طناز و مریم رو گرفتن...
++ از گریه موسیقی کلاس و بعدش امام زاده.... چشمام... حالم خوبه... :)
خدارو شکر.... خیلی بهتر از چند ساعت پیشم... ممنون بابت برکت این زیارت..ممنون که طلبیدید.... ممنون که من بی لیاقت هم قاطی بقیه راه دادید...
+++ دوستون دارم. خیلی. زیاد😘.
مامان طفلی نگرانم شده بود. زودتر رسیده بود مترو دنبالم...
خدایا مرسی که چیزی نمیگن بهم..
مامان بابا... مرسی ک خوش برخوردن... مرسی ک دوستم دارن... ممنون که نشونم میدی خدا...❤❤😍😍😘😘😘😘
دوستت دارم خدا...
حرف دکتر ص:
همه آدما برچسب 
Made by GOD رو دارن.... کافیه بدونیم تا برخوردمون متفاوت شه... نگاهمون متفاوت شه و ... ❤😍😘
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۶ ، ۰۰:۳۲
ترانه زندگی

امروز... قرار با سروناز برای کلاس دکتر لیلای عشق.‌. نگاهش... خندیدناش❤❤😍😍

شیخ اشراق... نور... نورالانوار....

بعدش... حرف زدن با هم😍😍😍 فداشون بشم عشقمووو😍 مهربونم با محبت پر انرژی...‌ پشت ساختمون روی اون صندلی‌ها سه تایی نشستیم و حرف زدیم... سروناز صحبت کرد.

راهنمایی های قشنگ و نازش...آرامش وجودش... آرامشی که با حرفاش میبخشه به آدم...❤❤❤

قربونش بشم لپ در آورده هزار ماشاءالله 😍😘❤

بعدش فلفل قرمز و خوردنش توی دانشگاه اصلی‌... بعدش کافه واگن و چای دلچسب... حرف زدنمون... بغض و گریه ها... کی فکرشو میکرد بعد اینهمه وقت اینطوری خدا به هم برسوندمون؟ 😍😘😘😘😍

بعدش مزار شهدا... کالباس دادن ب گربه... عجله برای بی آرتی‌.. وسط راه پیاده شد برای مشاوره ک وقت داشت...❤

بعدش با مرجان و مراسم شهید عشق جان.... محمد رضای جان.... داداش کوچیکه.... 

بسته هایی که دادن... سربند  و علی اکبر که پر از معنا بود... شهید دهقان. و حضرت علی اکبر علیه السلام... شب حضرت علی اکبر علیه السلام محرم توی مراسم... که یکی از بهترین شبا بود...

شبیه ترین فرد به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم)... 

پیکسل یا رفیق من لا رفیق له ک مرجان هدیه خرید واسه پشت گوشی😍

خدایا شکرت بابت همه دوستای خوب...

دوتا رفیق شهید...

اولی رو مرجان داد بهم... شهید تمام زاده و دومی شهید کریمیان...

إن شاءالله لیاقت دوستی باهاتون رو پیدا کنم ...❤❤😍😍😘😘

عکس شهید دهقان روی یه تابلویی بود، ایستادیم و خوندیم و توی دلم باهاش حرف میزدم.... خودش می‌دونه چیا گفتم... خودش...

بعدش اومدیم نشستیم... یهو یه خانمه اومد شماره گرفت. اولش فکر کردم خانم فضعلیه آشناست داره میاد جلو 😐 . کلا انتظار هرچیزو داشتم جز این... نمیدونم چجوری دیدنم حتی! کجا بودن!

داداش محمد رضا... خودت ردیف کن اگه خیره... می سپرم دست خودت ها....❤😘😘😘😘❤❤😍😍😘😘😘

خونه خداروشکر خوبن.

الحمدلله. خدایا شکرت.😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۶ ، ۲۳:۴۳
ترانه زندگی

امروز... قرار با سروناز برای کلاس دکتر لیلای عشق.‌. نگاهش... خندیدناش❤❤😍😍

شیخ اشراق... نور... نورالانوار....

بعدش... حرف زدن با هم😍😍😍 فداشون بشم عشقمووو😍 مهربونم با محبت پر انرژی...‌ پشت ساختمون روی اون صندلی‌ها سه تایی نشستیم و حرف زدیم... سروناز صحبت کرد.

راهنمایی های قشنگ و نازش...آرامش وجودش... آرامشی که با حرفاش میبخشه به آدم...❤❤❤

قربونش بشم لپ در آورده هزار ماشاءالله 😍😘❤

بعدش فلفل قرمز و خوردنش توی دانشگاه اصلی‌... بعدش کافه واگن و چای دلچسب... حرف زدنمون... بغض و گریه ها... کی فکرشو میکرد بعد اینهمه وقت اینطوری خدا به هم برسوندمون؟ 😍😘😘😘😍

بعدش مزار شهدا... کالباس دادن ب گربه... عجله برای بی آرتی‌.. وسط راه پیاده شد برای مشاوره ک وقت داشت...❤

بعدش با مرجان و مراسم شهید عشق جان.... محمد رضای جان.... داداش کوچیکه.... 

بسته هایی که دادن... سربند  و علی اکبر که پر از معنا بود... شهید دهقان. و حضرت علی اکبر علیه السلام... شب حضرت علی اکبر علیه السلام محرم توی مراسم... که یکی از بهترین شبا بود...

شبیه ترین فرد به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم)... 

پیکسل یا رفیق من لا رفیق له ک مرجان هدیه خرید واسه پشت گوشی😍

خدایا شکرت بابت همه دوستای خوب...

دوتا رفیق شهید...

اولی رو مرجان داد بهم... شهید تمام زاده و دومی شهید کریمیان...

إن شاءالله لیاقت دوستی باهاتون رو پیدا کنم ...❤❤😍😍😘😘

عکس شهید دهقان روی یه تابلویی بود، ایستادیم و خوندیم و توی دلم باهاش حرف میزدم.... خودش می‌دونه چیا گفتم... خودش...

بعدش اومدیم نشستیم... یهو یه خانمه اومد شماره گرفت. اولش فکر کردم خانم فضعلیه آشناست داره میاد جلو 😐 . کلا انتظار هرچیزو داشتم جز این... نمیدونم چجوری دیدنم حتی! کجا بودن!

داداش محمد رضا... خودت ردیف کن اگه خیره... می سپرم دست خودت ها....❤😘😘😘😘❤❤😍😍😘😘😘

خونه خداروشکر خوبن.

الحمدلله. خدایا شکرت.😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۶ ، ۲۳:۴۳
ترانه زندگی

خیلی بی قرار شده بودم ... امشب... نشستم.. نشستم رو تختم... نمیتونستم بخوایم..

دنبال شعر خوانی محرم توی صوت ها گشتم... الحمدلله پیداش کردم... اولیش شعر خوانی حر... با فایلی که کانال آموزش گذاشته خوندک باهاشون...یکم بهترم کرد...ولی بازم نه...

یهو رفتم شعر خوانی شب دوم رو پیدا کردم.. خدا سر راهم گذاشتن.

بعد رفتم شعرش هم جستجو کردم و باهاش خوندم. وای چقدر عالی بود.

اون تسلیم و بندگی حضرت توی شعر... خطبه حضرت شب عاشورا بود...

بهم آرامش داد... بی قرار خودشونم و کلام خودشون بهم آرامش میده... چقدر زیبا... الان به نظرم اومد...

الحمدلله.... الان دلم ازون حالت بد آروم تر شده.. اشتیاق اما توام با آرامش...❤❤😘😘😘

خدایا شکرت ... حضرت عشق جان ممنونم ازتون...

امروز سهم قرانم، آیه آخر سهمیه م، آخرش این بود که

و عسی آن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم...

همینه .... هرچی خودتون بخواید....

دل سوختگی برای شما... چی بهتر ازاین... همون شعره که الان خوندم و گفتم آرومم کرد، این بیتش که محتواش این بود که عشق بازی با خون همراهه وگرنه نمیشه داخل عرصه عشق شد...

الحمدلله علی کل حال...

+ بی خوابی! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۶ ، ۰۰:۴۲
ترانه زندگی

شده دلت بخواد واسه یه دوست، یکی که همجنس خودته، با بغض و گریه حرف بزنی و بغلش کنی؟ اما ندونی کی؟ اما هیشکی نباشه؟ :)

+ بگذریم...

+ ما با در و دیوار حرف هایمان را می زنیم... در و دیوار...

++ چقدر این چند وقت اسیر بیمارستان بودیم... هنوز خاله کامل خوب نشده بعد یه ماه و خرده ای... الان مامان بزرگ...

مامان امشب همراه مامان بزرگ هستن...

+ میگن پوشک میشن :((

وای خدایا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۲۲:۱۷
ترانه زندگی

یه جور عجیبی ضعف دارم این دفعه...

+ کلاس رو بتونم استفاده کنم خدا!

++ مامان بزرگ حالشون خوب نیست. بخش عفونی بستری شدن. گفتن عفونت مزمنه. دقیق نمی‌دونیم چی و چرا. ممکنه حتی ملاقات ممنوع بشن. عمه زنگ زده همه خواهر و برادر ها که شهرهای دیگه هستن بیان پیش مامان بزرگ اگر می‌خوان.

و من فکرم اینه که خدای نکرده چیزی نشه... اگه بشه، پنجشنبه نشه :/ یعنی کلاس مشترک رو بتونم برم!

بی رحم شدم. نه؟

و بعدشم اینکه ... هفته دبگه مشهد روی هواست... نمی‌دونیم چی میشه. می‌ترسم بلیت بخریم و بعد... .

++ حالم خوب نیست. بی قرارم.

ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده...

+++ به امیدخدا فردا صبح کلاس استاد لیلای عشق... شب مراسم برادر ِ شهید جان دل...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۴:۱۸
ترانه زندگی