بسم الله الرحمن الرحیم...
بابک فردا داره می ره چین. دو هفته. خدایا به خیر بگذره لطفا این دو هفته... این دوهفته ای که اربعین هم داخلشه....
و من هم کلاس ندارم :(( یا خدااا
نمیدونم چرا حالم خوب نیست!
هم جسمی سرگیجه دارم و خوب نیستم
هم روحی ، بی قرارم... غروب جمعه ست و دلم گرفته، در حالی که به نظرم از امروز خوب استفاده کرده بودم..صبح ملاقات مامان بزرگ، بعدش تایپ کار فرهنگی کربلا و پیاده روی... واسه حضرت زینب سلام الله علیها...
ولی دقیقا نمیدونم چمه. شاید بهتر باشه برم پیش هنگامه و مامان. دلم واسه مامان تنگ شده.
از انرژی خونه خسته م.
امروز... قرار با سروناز برای کلاس دکتر لیلای عشق.. نگاهش... خندیدناش❤❤😍😍
شیخ اشراق... نور... نورالانوار....
بعدش... حرف زدن با هم😍😍😍 فداشون بشم عشقمووو😍 مهربونم با محبت پر انرژی... پشت ساختمون روی اون صندلیها سه تایی نشستیم و حرف زدیم... سروناز صحبت کرد.
راهنمایی های قشنگ و نازش...آرامش وجودش... آرامشی که با حرفاش میبخشه به آدم...❤❤❤
قربونش بشم لپ در آورده هزار ماشاءالله 😍😘❤
بعدش فلفل قرمز و خوردنش توی دانشگاه اصلی... بعدش کافه واگن و چای دلچسب... حرف زدنمون... بغض و گریه ها... کی فکرشو میکرد بعد اینهمه وقت اینطوری خدا به هم برسوندمون؟ 😍😘😘😘😍
بعدش مزار شهدا... کالباس دادن ب گربه... عجله برای بی آرتی.. وسط راه پیاده شد برای مشاوره ک وقت داشت...❤
بعدش با مرجان و مراسم شهید عشق جان.... محمد رضای جان.... داداش کوچیکه....
بسته هایی که دادن... سربند و علی اکبر که پر از معنا بود... شهید دهقان. و حضرت علی اکبر علیه السلام... شب حضرت علی اکبر علیه السلام محرم توی مراسم... که یکی از بهترین شبا بود...
شبیه ترین فرد به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم)...
پیکسل یا رفیق من لا رفیق له ک مرجان هدیه خرید واسه پشت گوشی😍
خدایا شکرت بابت همه دوستای خوب...
دوتا رفیق شهید...
اولی رو مرجان داد بهم... شهید تمام زاده و دومی شهید کریمیان...
إن شاءالله لیاقت دوستی باهاتون رو پیدا کنم ...❤❤😍😍😘😘
عکس شهید دهقان روی یه تابلویی بود، ایستادیم و خوندیم و توی دلم باهاش حرف میزدم.... خودش میدونه چیا گفتم... خودش...
بعدش اومدیم نشستیم... یهو یه خانمه اومد شماره گرفت. اولش فکر کردم خانم فضعلیه آشناست داره میاد جلو 😐 . کلا انتظار هرچیزو داشتم جز این... نمیدونم چجوری دیدنم حتی! کجا بودن!
داداش محمد رضا... خودت ردیف کن اگه خیره... می سپرم دست خودت ها....❤😘😘😘😘❤❤😍😍😘😘😘
خونه خداروشکر خوبن.
الحمدلله. خدایا شکرت.😘
امروز... قرار با سروناز برای کلاس دکتر لیلای عشق.. نگاهش... خندیدناش❤❤😍😍
شیخ اشراق... نور... نورالانوار....
بعدش... حرف زدن با هم😍😍😍 فداشون بشم عشقمووو😍 مهربونم با محبت پر انرژی... پشت ساختمون روی اون صندلیها سه تایی نشستیم و حرف زدیم... سروناز صحبت کرد.
راهنمایی های قشنگ و نازش...آرامش وجودش... آرامشی که با حرفاش میبخشه به آدم...❤❤❤
قربونش بشم لپ در آورده هزار ماشاءالله 😍😘❤
بعدش فلفل قرمز و خوردنش توی دانشگاه اصلی... بعدش کافه واگن و چای دلچسب... حرف زدنمون... بغض و گریه ها... کی فکرشو میکرد بعد اینهمه وقت اینطوری خدا به هم برسوندمون؟ 😍😘😘😘😍
بعدش مزار شهدا... کالباس دادن ب گربه... عجله برای بی آرتی.. وسط راه پیاده شد برای مشاوره ک وقت داشت...❤
بعدش با مرجان و مراسم شهید عشق جان.... محمد رضای جان.... داداش کوچیکه....
بسته هایی که دادن... سربند و علی اکبر که پر از معنا بود... شهید دهقان. و حضرت علی اکبر علیه السلام... شب حضرت علی اکبر علیه السلام محرم توی مراسم... که یکی از بهترین شبا بود...
شبیه ترین فرد به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم)...
پیکسل یا رفیق من لا رفیق له ک مرجان هدیه خرید واسه پشت گوشی😍
خدایا شکرت بابت همه دوستای خوب...
دوتا رفیق شهید...
اولی رو مرجان داد بهم... شهید تمام زاده و دومی شهید کریمیان...
إن شاءالله لیاقت دوستی باهاتون رو پیدا کنم ...❤❤😍😍😘😘
عکس شهید دهقان روی یه تابلویی بود، ایستادیم و خوندیم و توی دلم باهاش حرف میزدم.... خودش میدونه چیا گفتم... خودش...
بعدش اومدیم نشستیم... یهو یه خانمه اومد شماره گرفت. اولش فکر کردم خانم فضعلیه آشناست داره میاد جلو 😐 . کلا انتظار هرچیزو داشتم جز این... نمیدونم چجوری دیدنم حتی! کجا بودن!
داداش محمد رضا... خودت ردیف کن اگه خیره... می سپرم دست خودت ها....❤😘😘😘😘❤❤😍😍😘😘😘
خونه خداروشکر خوبن.
الحمدلله. خدایا شکرت.😘
خیلی بی قرار شده بودم ... امشب... نشستم.. نشستم رو تختم... نمیتونستم بخوایم..
دنبال شعر خوانی محرم توی صوت ها گشتم... الحمدلله پیداش کردم... اولیش شعر خوانی حر... با فایلی که کانال آموزش گذاشته خوندک باهاشون...یکم بهترم کرد...ولی بازم نه...
یهو رفتم شعر خوانی شب دوم رو پیدا کردم.. خدا سر راهم گذاشتن.
بعد رفتم شعرش هم جستجو کردم و باهاش خوندم. وای چقدر عالی بود.
اون تسلیم و بندگی حضرت توی شعر... خطبه حضرت شب عاشورا بود...
بهم آرامش داد... بی قرار خودشونم و کلام خودشون بهم آرامش میده... چقدر زیبا... الان به نظرم اومد...
الحمدلله.... الان دلم ازون حالت بد آروم تر شده.. اشتیاق اما توام با آرامش...❤❤😘😘😘
خدایا شکرت ... حضرت عشق جان ممنونم ازتون...
امروز سهم قرانم، آیه آخر سهمیه م، آخرش این بود که
و عسی آن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم...
همینه .... هرچی خودتون بخواید....
دل سوختگی برای شما... چی بهتر ازاین... همون شعره که الان خوندم و گفتم آرومم کرد، این بیتش که محتواش این بود که عشق بازی با خون همراهه وگرنه نمیشه داخل عرصه عشق شد...
الحمدلله علی کل حال...
+ بی خوابی!
شده دلت بخواد واسه یه دوست، یکی که همجنس خودته، با بغض و گریه حرف بزنی و بغلش کنی؟ اما ندونی کی؟ اما هیشکی نباشه؟ :)
+ بگذریم...
+ ما با در و دیوار حرف هایمان را می زنیم... در و دیوار...
++ چقدر این چند وقت اسیر بیمارستان بودیم... هنوز خاله کامل خوب نشده بعد یه ماه و خرده ای... الان مامان بزرگ...
مامان امشب همراه مامان بزرگ هستن...
+ میگن پوشک میشن :((
وای خدایا...
یه جور عجیبی ضعف دارم این دفعه...
+ کلاس رو بتونم استفاده کنم خدا!
++ مامان بزرگ حالشون خوب نیست. بخش عفونی بستری شدن. گفتن عفونت مزمنه. دقیق نمیدونیم چی و چرا. ممکنه حتی ملاقات ممنوع بشن. عمه زنگ زده همه خواهر و برادر ها که شهرهای دیگه هستن بیان پیش مامان بزرگ اگر میخوان.
و من فکرم اینه که خدای نکرده چیزی نشه... اگه بشه، پنجشنبه نشه :/ یعنی کلاس مشترک رو بتونم برم!
بی رحم شدم. نه؟
و بعدشم اینکه ... هفته دبگه مشهد روی هواست... نمیدونیم چی میشه. میترسم بلیت بخریم و بعد... .
++ حالم خوب نیست. بی قرارم.
ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده...
+++ به امیدخدا فردا صبح کلاس استاد لیلای عشق... شب مراسم برادر ِ شهید جان دل...