دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

دلم گرفته ای دوست... هوای گریه با من...

اگه پس این غم لعنتی، امیدی بود, تحمل این روزا خیلی راحت تر می شد...

چقدر سگ جونم که زنده م هنوز...

+ فکر می‌کنم الان حالم بدتره یا روزای همین موقع سال ۹۰؟

شش سال گذشته... گذر عمره... هعی...

اون موقع حالم بدتر بود شاید.... اما چرا الان آنقدر داغون ترم؟

چون اون روزا رو پشت‌سر گذاشتم؟

فکر می کنم می بینم از چه سیاهی های وحشتناکی بیرون اومدم...

چقدر همه خواستن ارجاعم بدن...

الان رفتم خاطرات اون موقع و خوندم و یادم اومد....

همه اون روزا گذشت و زنده موندم و حال خودمو خوب کردم... خدا کمک کرد...

اما الان دیگه نمی کشم.... دیگه عمیقا نمی کشم....

دیگه پاهام نای راه رفتن هم نداره.... دیگه هیچی برام مهم نیست و هیچی خوشحالم نمی کنه.... دیگه هیچی....

دیگه بسه.... کاش الان چشمامو می بستم و قلبم از تپش باز می ایستاد... بسه خدا... بسه... یه فنجون نیستی لطفا.... خسته م.... خدا... عمیقا خسته م....

این التماسامو مث التماسای کربلا رفتن امسالم ندیده نگیر :)

درسته انقد لیاقت ندارم که قاطی اون ۲۰ میلیون آدم منم برم... ولی لااقل این التماسمو ندیده نگیر... :)

+ حتی چهارشنبه به پشت بوم موسسه هم فکر کرده بودم که پنجشنبه که رفتیم اونجا.... نگاهش کنم فقط....

رفتم و دیدم که حصار داره.... دیدم که نمیشه... دیدم که من ِ لعنتی.... هنوز زنده م....

+ دردم خودم نیست، درد رنجوندن مامانه.... درد مامان بودن ِ مامانه....درد تلاش برای راضی نگه داشتن هممونه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۹:۰۲
ترانه زندگی

غیرقابل تحمل شدم....

به طرز وحشتناکی غیرقابل تحمل شدم....

خودم هم تحمل خودمو ندارم....

شاید به قول فاطمه تاریخ مرگم باید قبل تر از اینا اتفاق میفتاد...

کاش بمیرم.... کاش بمیرم... چرا نمی بری منو؟

چی میخوای دیگه؟

تک تک آرزوهامو دارم چال می کنم... یه خنده عمیق از دلم رفته... یه شادی درونی...

چی میگم....

شادی نمی خوام...

تو که منو لایق نمی‌دونی.... لیاقت شهادت هم که ندارم... پس خودت منو سٙقٙط کن... خواهش می کنم ازت....

ببین دیگه هیچ دلخوشی ای ندارم... ببین همه رو خط زدم...

ببین تلگرامم رو هم پاک کردم.... ببین... از همه بریدم...

اما به تو هم نمی رسم...

تمومش کن.... تمومش کن... تمومش کن....

بکش منو.... بکش منو.... بکش منو...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۸:۳۷
ترانه زندگی

چیکار کنم برای هنگامه؟

خدایا خودت به دلم بنداز کار درست رو...

نمی‌دونم چیکار کنم ... هیچی به ذهنم نمیاد... هیچی..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۰۲:۲۲
ترانه زندگی

هنگامه....

مامان می گفت که اگه یکی باشه به حرفاش گوش بده شاید برگرده.... می‌گفت نمیدونم چقدر عقاید اونورش قویه ولی میدونم اینورو قبول نداره دیگه...

می‌گفت نذر مشهدش رو گفته واسه چیزی که نیست وقت نذار.... وای خدایا....

+ تا کی تو زنی آتش به نهانم؟...

+ استاد و سودابه به نظرم اومدن. ولی مامان می ترسه. قربونش بشم من..می ترسه... مادره... نمیدونم..حالا خاله ز رو گفت این هفته... ولی.... نمی‌دونم... نمی دونم.........

باید فکر کنم.... شاید به قول مامان باید از این راه اقدام کنم....

+ دیروز بابا ماشین ش رو تحویل گرفت. و خب خوشحال نشدم! خوشحالم که خوشحال نیستم.... خدایا شکرت....❤😘😍....

++ خدایا کمکم کن با مامان خوب رفتار کنم.... گناه داره.... دارم بد می کنم... خدایا کمک....

+ سرم درد می کنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۰۰:۵۸
ترانه زندگی

افسانه هم رفت... 

امروز زنگ زد به مامان برای خداحافظی... اومدم برم اتاق مامان بگم بگه برای منم دعا کنه... اما پشیمون شدم.... نخواستم نقطه ضعف بدم دست خواهر و بقیه !!!

آخرش مامان خودش گفت واسه دخترمم دعا کن دلش میخواد طلبیده شه، بره ....

عجیب بود برام این حرف....

کاش می طلبیدی حضرت....

این روزا به حد جون دادن داره برام می گذره...

دلم برای مامان می سوزه گناه داره فشار روشه ولی عصبی هم هستم و نمی‌تونم وقت بذارم...

حالم خوش نیست اصلا...

کاش اربعین زودتر بگذره.... کاش زودتر بمیرم...

کاش همین یه آزمایش ساده م ، خبر خوبی توش نباشه. کاش بمیرم زودتر. کاش...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۱۵:۵۷
ترانه زندگی

امروز کارورزی داشتیم.

و منم حالم خوب نیست. و این خوشایندم هم نیست.

تلگرام رو میخوام امشب پاک کنم خدا بخواد.

امروز اولین جلسه راهنمایی گروهی گروه کارورزی مون.

بحث مرگ و خط عمر. اینکه چه سالی به دنیا اومدی و فکر می‌کنی یا دوست داری چه سالی بمیری و الان کجای زندگیتی و چه کلیدواژه هایی به ذهنت میاد؟

سال تولدم و اینکه به زووور و ارفاق به جای سال ۹۶, سال مرگم رو بزنم سال ۱۳۹۷... کاش محقق شه... کاش زودتر محقق شه....

مریم دید و تعجب کرد. بعد استاد تک تک می‌گفت همه بلند بخونن‌. گفتم میشه نخونم؟ گفت چرا؟ بخون‌. خوندم. فاطمه هم مثل من بود. یعنی زمان مرگش رو زده بود شاید خیلی قبل تر اتفاق افتاده‌.

استاد هی میگفت از سوال ها. اینکه اگه الان مردی و دارن خاکت میکنن، برای چه کاری دستت بیرون گوره؟ و هنگامه... هنگامه ... هنگامه...

حتی یه قطره اشک هم از چشمام اومد. خیلی خودم رو کنترل کردم که گریه م نگیره....

+ جامانده ایم و حوصله شرح قصه نیست...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۳
ترانه زندگی

حالم خوب نیست ...

نه که بد. یعنی رو به راه نیست...

گیجم. سرم گیجه. سرم درد می کنه.

حوصله نوشتن ندارم اصلا.

می‌خوام تلگرامم رو پاک کنم.

این یه هفته می میرم من :) ...

نمیدونم برم گرگان یا نه... یا هر چیز دیگه...

امروز دیدمش. نات گود... حالم خوش نیست. من یکی مث اونی که فاطمه الله معرفی کرده بود می‌خوام که لیاقتش رو ندارم. یا اونوریه که نمیشه یا اینوری که من نمی‌خوام. و من خسته شدم از این دور.

فکر کن اربعین هم نزدیک باشه.

وای دلم میخواد زار بزنم 😭😭😭

دلم میخواد برم یه جایی که هیشکی نباشه. تنها باشم.... دلم میخواد که....

دیروز با سروناز... چیذر... غروب و بارون و مزار محمد رضا... چای... دیروز... گریه اربعین جامونده ها سر کلاس آرام... دست خودم نبود هق هق م....

دیروز... امروز...

خسته م...خسته...الله مدد....

+ تابلوی حسین رو خریدم... ولی نمیتونم از کیفم درش بیارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۶ ، ۰۰:۳۰
ترانه زندگی

حالم خوب نیست.

حالم اصلا خوب نیست.

انقد گرفته ام که مامان و بابا و هنگامه هم فهمیدن.

دست خودم نیست.

نمی تونم بخندم.

یه بغض گنده دارم. بزرگ... بزرگ....

چقدر التماس کرده بودم که اربعین کربلا نباشم می میرم....

ارباب حتما گفتن بذار از غم بمیره.... :) ... گفتم هرچه از دوست رسد نکوست....خواستم بریم مشهد.. پر بود... دلمو خوش کرده بودم به مراسم اربعین موسسه.... امروز در کمال ناباوری پیام دادن که مراسم اربعین کنسله... که حتی استادمون هم می رن کربلا.... که.... که....

دق می کنم...دق می کنم تهران بمونم.... گفتم حداقل اول این هفته بریم مشهد... همه چی داشت درست میشد اما وقتی آقا نطلبن نمیشه... لحظه آخر گفتن جا پره... کنسل... 

خوش خرامان می روی ای جان جان بی من مرو...

+ چه کرده با من گناهان بی شمار... حتی میان خواب عکس حرم ندیده ام...

+ دلم بد سوخته..... بد سوخته... درسته که لایق نیستم.... درسته که آدم نیستم.... اما این رسمشه اقا؟ اینجوری پس می زنی ما رو؟ .....

حسرت یه بار نفس کشیدن توی هواتون داره می کشه منو...

از بغض گلوم درد می کنه....

+ همه دارند به پابوسی تو می آیند، طبق معمول من بی سر و پا جا ماندم...

+ از اربعین ت سهم من انگار دوری ست، تقدیر آدم های نالایق صبوری ست...:)...

++ کاش یه بار حرم ت رو می دیدم..... کاش یه بار.......

دارم می میرم.. دق می کنم....

قسمت سختش اینه که باید با موانع رفتنم خوش برخورد باشم...

زخمه که به قلبم می خوره و بهشون لبخند می زنم.... چه گناهی دارم من منو اینجوری ول کردی مولا؟ آخه چقد التماستون کنم که ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده....بلد نیستم واسه روضه هات گریه کنم.... شاید واسه همینه.... آخه کسیو نداشتم منو ببره روضه... آخه هنوز عاشورات رو بلد نیستم....

چقدر شرمنده ام.... و چقدر دلم میخواست منو می خواستی حضرت.... کاش دوستم داشتی.... میدونم حر نیستم برات.... اما.... هرچی بودم نخواستم آنقدر بد باشم.... 

از فشار بغض دستمو گاز می گیرم که صدام بیرون اتاق نره....

همه میگن پنجره فولاد امام رضا برات کربلا میده.... من بی لیاقت تر از این حرفام....

ببین چقدر اوضاعم خرابه که جزو جامونده ها شدم... که جزو کسایی شدم که حسرت یه بار زیارت تو به دلشونه‌....

تقصیر منه که بابام اینجوری صبح صدام می‌کنه که دوست بری کربلا؟ بعد میگه عراق محدود شده و می‌خنده و می‌ره.... تقصیر کنه که آدم نشدم که نتونستم کسیو جذب کنم.... حق داری هرچقدر منو نخوای مولا..... حق داری.....کاش نوکرت بودم... تاسوعا من و محدثه و ونوس با هم بودیم...

محدثه و ونوس برات کربلا رو گرفتن.... منو نخواستی آقا.... کاش آنقدر تابلو پسم نمی زدی...کاش رعایت دل‌ما رو میکردی آقا...

عیب نداره... من کی باشم... نبین ما رو... هرچقدر میخوای نبین... چیزی از دوست داشتن ما کم نمی شه...‌

بابک چینه و او هرشب میاد اینجا. خدایا... صبر و توان بده بهم. توی این ایام... که فقط یه جای خلوت می‌خوام واسه خودم هق و هق ببارم... حالا میگن گرگان هم نرو با هم برنامه داشته باشیم...

حس پرنده ای که حبس شده تو قفس و با دونه گولش می زنن....

من که هیچی نخواستم ازشون، چرا ازم دریغ می کنن... 

کاش بمیرم....


+ فردا کلاس دوم دانشگاه رو نمی مونم. میرم موسسه. امیدوارم موضوع همنشین، همنشین آسمانی باشه.... امیدوارم حال دلو خوب کنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۶ ، ۰۰:۵۳
ترانه زندگی

امروز سر کلاس زبان اون آقاهه زنگ زد.

کاش فاطمه زودتر جواب استخاره رو بگه...

توتالی بی حالم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۲۱:۱۰
ترانه زندگی

خدایا مرسی که بهم سروناز دادی...

خدایا مرسی که یه مامان مهربون دادی...

خدایا مرسی مرسی مرسی....

ممنون بابت همه چی خدای عشق جان دلم....

امروز رفتیم به خانم الف وسایلی که بابک و هنگامه و خاله فهیمه داده بودن رو دادیم. 

بعدش عصری هم رفتیم دکتر. گفت قلبم نیست. فشارمو گرفت. گفت اخیرا کاهش یا افزایش وزن نداشتی؟ گفتم ۱۳ کیلو کم کردم...

گفت واسه همونه. گفت فشارت پایینه ، هشت بود فشارت !

گفت این دردا هم مال قلبت نیست، معدته. احتمالا زخم معده هم گرفتی!

آزمایش نوشت برام. گفت حتی ممکنه نرمال باشه ولی به خاطر این کاهش وزن اینطوری شدی...

پرسید عصبی و ناراحت و اینا نشدی؟ گفتم نه. فکر کنم الکی بود... ببخشید خدا... جلوی مامان چی می گفتم آخه...

در کل خوبم شکر خدا :).

به این فکر می کنم که در حالت عادی که خیلی هم بی حال نبودم نسبت به این چند وقت، فشارم هشت بود. یعنی وقتایی که بی حال می شم یا مثلا اون روز توی حرم حالم بد شده بود، فشارم چند میشه یعنی ؟! :|

خدا رو شاکرم بابت وزن کم کردنم... ازش می‌خواستم و می‌خوام هنوزم..حتی مشهد...

ولی جدای از رعایت و کم خوری، بعد از جریان بعد عید بود که کم اشتها شدم شکر خدا... توی دوهفته پنج کیلو کم کردم.... بعدشم کم اشتها... یه دوره هایی پرخور میشدم ولی بیشتر روی کم خوری بود تا الان... هنوزم.... الحمدلله که اینطوره... همه فکر کردن رژیم بوده، ولی اصلش رژیم نبود... شروعش از شکستنم بود... که شاید لازم بود... امیدوارم هم اون اتفاق خوب پیش بره... هم اینکه رژیمم رو خوب ادامه بدم و به بدنم آسیب نزنم. واقعا ضعیف شده بدنم. کشش نداره. حتی با ماشین می ریم اینور اونور خسته میشم زود. سر گیجه. ضعف.

خدایا خودت شاهدی که نمی‌خواستم اینطوری شه. نمی‌خواستم بازم در امانت داری از جسمی که امانت دادی خیانت کنم... ببخشید خدا... نمی‌دونستم... خودتون کمک کنید...

الحمدلله... إن شاءالله....

+ مامان و دوسش دارم.... عشق خالصانش... قربونش بشم من...😘😘 خدا حفظش کنه واسمون إن شاءالله...❤... در راستای خودش...

++ خدایا مرسی که دوباره به سروناز برگشتیم. مرسی که بعد از دوران راهنمایی و دبیرستان، دوباره الان به هم برگشتیم... بزرگ تر... نسبت به اون موقع متفاوت تر... و إن شاءالله بیشتر در راستای خودت بودن...

خدایا حالش خوب شه به حق خودتون و معصومین تون... به حق مادر همه مون حضرت زهرای عشق (سلام الله علیها) ... خدایا صبر زینبی ب(سلام الله علیها) بهش بده...

خدایا دلش رو آروم کنید و کمک کنید بهترین تصمیم رو بگیره...

ممنون خدا.... ممنون گل من... ممنون عشق جان دلم...❤❤❤😘😘😘😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۲
ترانه زندگی