ارباب...
حالم خوب نیست.
حالم اصلا خوب نیست.
انقد گرفته ام که مامان و بابا و هنگامه هم فهمیدن.
دست خودم نیست.
نمی تونم بخندم.
یه بغض گنده دارم. بزرگ... بزرگ....
چقدر التماس کرده بودم که اربعین کربلا نباشم می میرم....
ارباب حتما گفتن بذار از غم بمیره.... :) ... گفتم هرچه از دوست رسد نکوست....خواستم بریم مشهد.. پر بود... دلمو خوش کرده بودم به مراسم اربعین موسسه.... امروز در کمال ناباوری پیام دادن که مراسم اربعین کنسله... که حتی استادمون هم می رن کربلا.... که.... که....
دق می کنم...دق می کنم تهران بمونم.... گفتم حداقل اول این هفته بریم مشهد... همه چی داشت درست میشد اما وقتی آقا نطلبن نمیشه... لحظه آخر گفتن جا پره... کنسل...
خوش خرامان می روی ای جان جان بی من مرو...
+ چه کرده با من گناهان بی شمار... حتی میان خواب عکس حرم ندیده ام...
+ دلم بد سوخته..... بد سوخته... درسته که لایق نیستم.... درسته که آدم نیستم.... اما این رسمشه اقا؟ اینجوری پس می زنی ما رو؟ .....
حسرت یه بار نفس کشیدن توی هواتون داره می کشه منو...
از بغض گلوم درد می کنه....
+ همه دارند به پابوسی تو می آیند، طبق معمول من بی سر و پا جا ماندم...
+ از اربعین ت سهم من انگار دوری ست، تقدیر آدم های نالایق صبوری ست...:)...
++ کاش یه بار حرم ت رو می دیدم..... کاش یه بار.......
دارم می میرم.. دق می کنم....
قسمت سختش اینه که باید با موانع رفتنم خوش برخورد باشم...
زخمه که به قلبم می خوره و بهشون لبخند می زنم.... چه گناهی دارم من منو اینجوری ول کردی مولا؟ آخه چقد التماستون کنم که ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده....بلد نیستم واسه روضه هات گریه کنم.... شاید واسه همینه.... آخه کسیو نداشتم منو ببره روضه... آخه هنوز عاشورات رو بلد نیستم....
چقدر شرمنده ام.... و چقدر دلم میخواست منو می خواستی حضرت.... کاش دوستم داشتی.... میدونم حر نیستم برات.... اما.... هرچی بودم نخواستم آنقدر بد باشم....
از فشار بغض دستمو گاز می گیرم که صدام بیرون اتاق نره....
همه میگن پنجره فولاد امام رضا برات کربلا میده.... من بی لیاقت تر از این حرفام....
ببین چقدر اوضاعم خرابه که جزو جامونده ها شدم... که جزو کسایی شدم که حسرت یه بار زیارت تو به دلشونه....
تقصیر منه که بابام اینجوری صبح صدام میکنه که دوست بری کربلا؟ بعد میگه عراق محدود شده و میخنده و میره.... تقصیر کنه که آدم نشدم که نتونستم کسیو جذب کنم.... حق داری هرچقدر منو نخوای مولا..... حق داری.....کاش نوکرت بودم... تاسوعا من و محدثه و ونوس با هم بودیم...
محدثه و ونوس برات کربلا رو گرفتن.... منو نخواستی آقا.... کاش آنقدر تابلو پسم نمی زدی...کاش رعایت دلما رو میکردی آقا...
عیب نداره... من کی باشم... نبین ما رو... هرچقدر میخوای نبین... چیزی از دوست داشتن ما کم نمی شه...
بابک چینه و او هرشب میاد اینجا. خدایا... صبر و توان بده بهم. توی این ایام... که فقط یه جای خلوت میخوام واسه خودم هق و هق ببارم... حالا میگن گرگان هم نرو با هم برنامه داشته باشیم...
حس پرنده ای که حبس شده تو قفس و با دونه گولش می زنن....
من که هیچی نخواستم ازشون، چرا ازم دریغ می کنن...
کاش بمیرم....
+ فردا کلاس دوم دانشگاه رو نمی مونم. میرم موسسه. امیدوارم موضوع همنشین، همنشین آسمانی باشه.... امیدوارم حال دلو خوب کنه...