بسم الله...
روز سخت و خوبی که گذروندم...
دلم میخواد هق و هق بیارم... هق و هق با صدای بلند گریه کنم... چقدر دلم مشهد می خواد... پناه زخمام... پناه بغضام... پناه گریه هام...
خدایا...
رفتیم دندون پزشکی. دوباره عکس گرفت. گفت مینای دندونت سالمه. حیفه دست بزنم بهش. جرم گیری کرد و فلوراید و اینا. لثه هام حساس بود. گفت به همکارم معرفی می کنم بری.
بعدش رفتم بانک و بعدشم سمت مطب دکتر... باران هم اومد... محبت کرد... الحمدلله...
رفتم دکتر... آزمایشات رو دید. گفت این چه حساسیتی هست که فلان فاکتور دقیقا باید بالا باشه ولی برای تو پایینه؟ گفت برام عجیبه. یه سری سوال پرسید. پرسید کم اشتها شدی؟ گفتم آره. گفتم جدیدا تازه چیزی می خورم هم تا دو ساعت اینا توی گلوم حس میکنم چیزیه ولی بعد خودش رفع میشه.
سرگیجه و خواب رفتن دستم و نرمال بودن آزمایش ها و اینا...
گفت یه سری فاکتورهای جزئی تر رو میخوام بررسی کنم و برات آزمایش خون می نویسم. یکی از این سه آزمایشگاه که معرفی میکنم برو که آزمایش های مشکوک رو خوب بررسی می کنن و مطمئنن. عکس نوشت از قفسه سینه! سونوگرافی داد از کبد!
خدایا!
گفت هر موقع اینا رو همه رو انجام دادی من در خدمتم...
چمه خدا؟ میگفتم، می خندیدم، حتی بعدش با باران رفتیم پاساژ همون سمت میدونش, رفتیم کافه, رفتیم هتل نماز خوندیم. ازونجا یکم اضطراب گرفتم...
اومدیم. کلی توی صف تاکسی. باران پیشم موند. برام سه دسته گل نرگس خرید... فهمید دلم میخواد یکی بهم گل هدیه بده... همون روز خرید برام... خدایا ممنون بابت باران...
بعدش اومدم خونه و هنگامینا و خاله و آنا و خاله فهیمه.
حرفاشون هم ک هیچی. بگذریم. نمی شنوم.
رفتن, حالا.... بابا جهان گذاشته با صدای بلند هدفون که می شنوم از اتاق صداشو, و بازم نوشیدنی...
چقدر گنجایش دارم واسه یه روز یعنی؟
مشکوک به بیماری, مستی و خاطرات, خستگی...
صبح صبحانه خوردم, ناهار هیچی نخوردم, یه آبمیوه کوچیک اونم واسه اینکه قندم نیفته. تا بعد دکتر که رفتیم کافه. یه کافه موکا خوردم ، یه کیک گرد کوچیک با باران خوردیم که نصفشم موند.
اومدم خونه, شام خیلی کم نون و کشک بادمجان و یه کاسه سوپ. همین.
نمیتونم چیزی بخورم.
دیشب حدود سه و خردی خوابید, شش بلند شدم دوباره خوابیدم تا هشت.
اما الآنم خوابم نمیاد... حالم خوب نیست...
دلم گریه میخواد.... دلم خیلی گریه میخواد...
+ فردا موسسه جشنه خدا بخواد.
بعدش با آنا و مهلا قراره بریم کافه. چقدر میخوام هی به روی خودم نیارم حالمو... هی محکم باشم... هی واسه بقیه خوب باشم....
خدا.... میخوامت خدا....
+ توی راه مطب دندون تا مطب دکتر خون... صوت نقش بلا در سیر و سلوک... عالی بود... عالی... ممنون خدا...