دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

مگه مدت ها نیست که دلم میخواد برم بغل خدا؟

پس حالا اگه مشکوکم به سرطان,

چرا باید مبارزه کنم با مرگ؟

 چرا آزمایش و سونو و عکس و دکتر؟

چه تناقض ترسناکی....

اگه سرطان باشه, 

باید مبارزه کنم؟ چجوری باید مبارزه کرد؟

خل شدم فکر کنم.. زیادی همه چیو جدی گرفتم.

امروز جلوی باران خیلی عادی برخورد کردم.

فکر نمی کنم چیزی باشه, شایدم نمیخوام باور کنم. خیلی دور بود بهم. هنوزم دوره. انقدر دوره که دلم میگه مطمئنم چیزی نیست... اما منطقم...

خوابام... نمیدونم. خدا می‌دونه. بگذریم...

ترسیدم شاید. دلم میخواد از ترسم واسه یکی بگم. اما هنوز نه به باره نه به دار. حتی نمی‌دونم چرا ترسیدم. برای چی بترسم... از چی... درس مالکیت خدا.. نقش سیر و سلوک در ابتلا...

نمیدونم...

خدایا خودت قلبمو آروم کن... ترسیدم و مث بچه ها که می ترسن می‌خوام تو بغلت گریه کنم فقط...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۶ ، ۰۱:۵۹
ترانه زندگی

بسم الله...

روز سخت و خوبی که گذروندم...

دلم میخواد هق و هق بیارم... هق و هق با صدای بلند گریه کنم... چقدر دلم مشهد می خواد... پناه زخمام... پناه بغضام... پناه گریه هام...

خدایا...

رفتیم دندون پزشکی. دوباره عکس گرفت. گفت مینای دندونت سالمه. حیفه دست بزنم بهش. جرم گیری کرد و فلوراید و اینا. لثه هام حساس بود. گفت به همکارم معرفی می کنم بری.

بعدش رفتم بانک و بعدشم سمت مطب دکتر... باران هم اومد... محبت کرد... الحمدلله...

رفتم دکتر... آزمایشات رو دید. گفت این چه حساسیتی هست که فلان فاکتور دقیقا باید بالا باشه ولی برای تو پایینه؟ گفت برام عجیبه. یه سری سوال پرسید. پرسید کم اشتها شدی؟ گفتم آره. گفتم جدیدا تازه چیزی می خورم هم تا دو ساعت اینا توی گلوم حس میکنم چیزیه ولی بعد خودش رفع میشه.

سرگیجه و خواب رفتن دستم و نرمال بودن آزمایش ها و اینا...

گفت یه سری فاکتورهای جزئی تر رو میخوام بررسی کنم و برات آزمایش خون می نویسم. یکی از این سه آزمایشگاه که معرفی میکنم برو که آزمایش های مشکوک رو خوب بررسی می کنن و مطمئنن. عکس نوشت از قفسه سینه! سونوگرافی داد از کبد!

خدایا!

گفت هر موقع اینا رو همه رو انجام دادی من در خدمتم...

چمه خدا؟ میگفتم، می خندیدم، حتی بعدش با باران رفتیم پاساژ همون سمت میدونش, رفتیم کافه, رفتیم هتل نماز خوندیم. ازونجا یکم اضطراب گرفتم...

اومدیم. کلی توی صف تاکسی. باران پیشم موند. برام سه دسته گل نرگس خرید... فهمید دلم میخواد یکی بهم گل هدیه بده... همون روز خرید برام... خدایا ممنون بابت باران...

بعدش اومدم خونه و هنگامینا و خاله و آنا و خاله فهیمه.

حرفاشون هم ک هیچی. بگذریم. نمی شنوم.

رفتن, حالا.... بابا جهان گذاشته با صدای بلند هدفون که می شنوم از اتاق صداشو, و بازم نوشیدنی...

چقدر گنجایش دارم واسه یه روز یعنی؟

مشکوک به بیماری, مستی و خاطرات, خستگی...

صبح صبحانه خوردم, ناهار هیچی نخوردم, یه آبمیوه کوچیک اونم واسه اینکه قندم نیفته. تا بعد دکتر که رفتیم کافه. یه کافه موکا خوردم ، یه کیک گرد کوچیک با باران خوردیم که نصفشم موند.

اومدم خونه, شام خیلی کم نون و کشک بادمجان و یه کاسه سوپ. همین.

نمیتونم چیزی بخورم.

دیشب حدود سه و خردی خوابید, شش بلند شدم دوباره خوابیدم تا هشت.

اما الآنم خوابم نمیاد... حالم خوب نیست...

دلم گریه میخواد.... دلم خیلی گریه میخواد...

+ فردا موسسه جشنه خدا بخواد.

بعدش با آنا و مهلا قراره بریم کافه. چقدر می‌خوام هی به روی خودم نیارم حالمو... هی محکم باشم... هی واسه بقیه خوب باشم....

خدا.... میخوامت خدا....

+ توی راه مطب دندون تا مطب دکتر خون... صوت نقش بلا در سیر و سلوک... عالی بود... عالی... ممنون خدا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۶ ، ۰۱:۴۳
ترانه زندگی

مهلا پیام داد امشب...

امیرحسین حالش بد بوده از دوری ش... بعد از یکسال... میگه اونی که سمت سیگار نمی رفت, الان روزی دوپاکت سیگار می کشه و رفته سمت مشروب و ممکنه بخواد خودکشی کنه...

بعد مهلا همش عذاب وجدان, احساس گناه... صداش می لرزید و بغض داشت...

بعد بهش میگفتم که تو مقصر نیستی و اینا. بعد همش توی سرم می چرخید...که مگه تو خودت الان... خودت الان همچین حسی نداری؟ رطب خورده کی منع رطب کند؟

فهمیدم قبل اینکه بخوام مشاوره بدم حتما باید درمان کنم خودمو... فهمیدم چقدر روحم خموده و بیمار شده توی این جریان خود مقصر دونستن و سرزنش کردن زیاد خودم... آنقدر که وسط صحبت می‌خواستم دیگه جواب مهلا رو ندم...

+ چله جدید ، به امیدخدا سوره ملک هست. یهو به مهلا گفتم آخر حرفامون. گفت آره چقدر خوب... اگر اجازه میدن میام حتما و اینا....

پیش خودم گفتم که چقدر دلش پاکه این بشر... بدون ذره ای گارد و فکر کردن و اما و دلیل... فوری قبول می کنه...

اونوقت تویی که ادعا هم داری!!! , چقدر پذیرا هستی؟ خجالت بکش یکم...

خیلی خجالت کشیدم از خودم.....

مهلا امشب این دو درس رو بهم داد ب خواست خدا...


+ مشهد کنسل شد احتمالا... حضرت ارباب نطلبید نطلبید دیگه... حتی اگه پرداخت نهایی هم شده باشه....

++ استاد صفایی حائری... کانالشون...

عاشق سخنرانی کوتاه ازچی باید توبه کنیم شدم از ایشون... کتاباشون, حرفاشون, خیلی خوبن... چقدر دلم میخواد شون...

إن شاءالله امتحان رو بدم و مقاله رو, برم سراغ پایان نامه, میتونم استفاده کنم از کتاباشون ... بلکه خودم یه کوچولو آدم تر از الانم بشم... راه داریم تا آدمیت ما....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۶ ، ۰۲:۱۶
ترانه زندگی

بنظرت بس نیست اینهمه وقت تلف کردن؟؟؟

بشین بخون دیگههه!!!

عقبی! عقب!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۲۱:۱۷
ترانه زندگی

شهید بابک نوری هریس...

چیکار کردی که خدا اینجور خریدارت شد؟ ....

شهادت امام رضا علیه السلام... و اینجوری... چیکار کردی؟

دست ما رو هم بگیر شهید عزیز... رفیق شهید❤.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۸:۳۰
ترانه زندگی

فردا اولین وقت دندون پزشکی ای هست که قراره برم خدا بخواد !

+ زنگ زدم برای دکتر متخصص خون. اونی که رها معرفی کرده بود نبود تا نیمه دی. همکارش رو معرفی کرد.

زنگ زدم، برای فردا وقت داد! فردا بعد از دندون پزشکی!

قرار شد خدا بخواد با باران برم. خدایا.... خودت هرچی خیره پیش بیار. یکم اضطراب دارم...

+ بعد از نماز مغرب، قرآن باز کردم. گفتم خدایا درباره این مسأله... حرف میزنی باهام؟

قرآن باز کردم... تعجب کردم. خیلی زیاد! خیلی خیلی زیاد!

همون سوره ای که سر عقد شهید نوید صفری و همسرش قرآن باز کرده بودن اومده بود. همون صفحه یعنی... سوره احزاب...آیه ۲۳...

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا ۞ 

سوره احزاب ؛ آیه ۲۳ 

از مومنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند

بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند (شهید شدند) و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خود دگرگون نکرده ‏اند. 


خدایا ممنون... خودت بهم جهت بده خدا...

عجیب بود. سر قنوت از خدا خواستم اگه خیره ک مامان نیاد دکتر خون رو، خودت به دلش بنداز، و اگه خیره که بیاد ب دلم بنداز... به مامان گفتم، گفتم با باران می رم. گفت باشه!!!

خدایا ممنون....

سجده... و مرور این آیه... و من یتوکل علی الله، فهو حسبه...

حس و لمس عمیقش... خدایا شکرت... ممنووون....

یتوکل علی الله... فهو حسبه... چقدر آرومم کرد و می‌کنه همین الانشم... 

خدایا شکرت. ممنون خدا جونم. الحمدلله.

هرچی خودت بخوای خدا‌‌....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۸:۰۷
ترانه زندگی

یعنی سه روز توی خونه میخواد موسیقی گوش بده و مست کنه و حال بد؟

بهتر نیست بریم سفر؟

از یه طرف رانندگی ش و از دست دادن مراسم موسسه

از طرف دیگه حال خوب ش... شاید کربلا؟ نمیدونم... خوب میشه حالش؟

• چیکار کنم یعنی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۶:۲۰
ترانه زندگی

وقت مشاوره فرداش رو کنسل کرد.

گفت یه کاری گفته انجام بدم, انجام ندادم هنوز. نمیخوام قبل اینکه انجام بدم برم.

خودم زنگ زدم. فکر کنم خود استاد بود. شناخت بدون اینکه خودم رو معرفی کنم.

برای شنبه وقت داد.

خدایا , فردا میخواد بخوره دوباره؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۶:۱۶
ترانه زندگی
خیلی وقته خوب نخوابیدم.
یا من یا بی کیفیت و پر از کابوس.
خدایا میشه امشب خوب بخوابم؟
+ امشب از سردرد و خستگی زیاد و یحتمل گرسنگی خوابم نبرده هنوز...
✓ گلوم سیره ولی دلم گرسنه ست😁..
سر دررررد, از خستگییی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۶ ، ۲۳:۱۴
ترانه زندگی
فکر کنم خوب بشه که إن شاءالله این هفته دانشگاه تعطیل بشه, آخر هفته رو یعنی چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه رو بذارم روی هم مقاله هم نوشتن کاربرگ. به امیدخدا . و خوندن مقرری.
قبل از مشهد إن شاءالله، باید مقاله رو تا حد قابل قبولی پیش برده باشم. چون به امیدخدا روزی که برگردیم کلاس دکتره، فرداش یعنی یکشنبه ش امتحان ترم زبانه. دوشنبه ش هم احتمالا کارورزی. باید زوودییی بجنبم إن شاءالله...
هرچی خودشون بخوان...
خدایا خودت کمک کن..
شهید احمدی روشن ِ جان... روشنمان کن به نور علم... إن شاءالله...
+ شهید نوید صفری... خواب قبلا.. سید الساجدین... مسجد... بنر... اتفاقی نیست اینا.... الحمدلله...
خدایا شکرت. ممنون بابت همه چی ...❤😘❤😘❤
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۵
ترانه زندگی