آدما میان تا درس بدن...
مهلا پیام داد امشب...
امیرحسین حالش بد بوده از دوری ش... بعد از یکسال... میگه اونی که سمت سیگار نمی رفت, الان روزی دوپاکت سیگار می کشه و رفته سمت مشروب و ممکنه بخواد خودکشی کنه...
بعد مهلا همش عذاب وجدان, احساس گناه... صداش می لرزید و بغض داشت...
بعد بهش میگفتم که تو مقصر نیستی و اینا. بعد همش توی سرم می چرخید...که مگه تو خودت الان... خودت الان همچین حسی نداری؟ رطب خورده کی منع رطب کند؟
فهمیدم قبل اینکه بخوام مشاوره بدم حتما باید درمان کنم خودمو... فهمیدم چقدر روحم خموده و بیمار شده توی این جریان خود مقصر دونستن و سرزنش کردن زیاد خودم... آنقدر که وسط صحبت میخواستم دیگه جواب مهلا رو ندم...
+ چله جدید ، به امیدخدا سوره ملک هست. یهو به مهلا گفتم آخر حرفامون. گفت آره چقدر خوب... اگر اجازه میدن میام حتما و اینا....
پیش خودم گفتم که چقدر دلش پاکه این بشر... بدون ذره ای گارد و فکر کردن و اما و دلیل... فوری قبول می کنه...
اونوقت تویی که ادعا هم داری!!! , چقدر پذیرا هستی؟ خجالت بکش یکم...
خیلی خجالت کشیدم از خودم.....
مهلا امشب این دو درس رو بهم داد ب خواست خدا...
+ مشهد کنسل شد احتمالا... حضرت ارباب نطلبید نطلبید دیگه... حتی اگه پرداخت نهایی هم شده باشه....
++ استاد صفایی حائری... کانالشون...
عاشق سخنرانی کوتاه ازچی باید توبه کنیم شدم از ایشون... کتاباشون, حرفاشون, خیلی خوبن... چقدر دلم میخواد شون...
إن شاءالله امتحان رو بدم و مقاله رو, برم سراغ پایان نامه, میتونم استفاده کنم از کتاباشون ... بلکه خودم یه کوچولو آدم تر از الانم بشم... راه داریم تا آدمیت ما....