دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

امروز اولین روز خادمی واسه نماز جماعت ظهر الحمدلله...

خدایا شکرت... الحمدلله....

امروز یه خانمه اومد گفت ازدواج کردید؟ گفتم نه. گفت ازدواج می کنید؟ خندیدم. یادم اومده بود مامان گفته بود که اونجا به کسی شماره نده..... گفتم نه. یکم صبر کرد و بعد رفت.

بعدش حالم بد شد. اذیت شدم.... خیلی... ولی نمی‌دونستم چی بگم... الانشم گریه م می گیره یکم.

سر مزار شهید عزیزم با سروناز حرف زدیم... گفت درسته خوبی رو می‌خوان ولی این کارو بکن... در نهایت از خوشحالی تو خوشحال میشن. نهایتش می گن نه...

نمیخوام فکر کنم به حس و حالی که داشتم و بهم میده هنوزم...

فقط یه چیز...اطاعت... چشم گفتن... امروز واقعا فقط واسه همین بود😭.. اطاعت حرف پدر مادر...

الان ب مامان گفتم

گفت نه بده عیب نداره!

خدایا هرچی خودت بخوای... به قول سروناز این حتما قسمت نبوده...  ولی راهی شد ک اگه بعدا دوباره چیزی پیش اومد بشه انجامش داد إن شاءالله....

مهم ترین درس امروز همین بود...

الحمدلله...


+ سر کلاس زبان حال نداشتم، حواسم نبود هی می زدم رو پام😁.. ناهار هم نخورده بودم، دیشب هم سه و نیم صبح تا هفت و نیم خوابیده بودم. ضعف و حال بد و سرما و این فکرا.....چقدر نماز مغرب و هشت چسبید توی کلاس... سجده های پر بغضش... سرما و سکوت و خلوت و نماز جماعت و شب... الحمدلله... خدا جونم شکرت...

+ توی راه رفت و برگشت امتحان سطح سه هم یکم خوندم خداروشکر. إن شاءالله فردا برم کتابخونه ، تموم کنم و بعدش هم شروع مقاله به امیدخدا....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۶ ، ۲۲:۰۰
ترانه زندگی

آرشیو سال ۹۰ و ۹۱ وبلاگ قبلی م رو می خوندم الان..

چجوری دووم آورم از اون روزا؟

دست خدا.... 

به قول باران

به مو می رسه ولی پاره نمی شه..

همیشه لحظه آخر خدا نزدیک تر میشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۶ ، ۰۹:۰۸
ترانه زندگی

تو این روزا بیشتر از همیشه دست خدا رو حس میکنم

که داره هندلم می‌کنه

وگرنه من زودتر از اینا بریده بودم...

دیشب سه و خردی چهار خوابیدم تا هفت و نیم. عجیبیش اینه که خوابم نمیاد‌.

داشتم خواب بد می دیدم. خوابی که واقعی ش رو خیلی دیدم. خواب دیدم شب تعطیلیه و دوباره نوشیدنی, و حتی توی خواب هم چقد به همم ریخته بود.

راستی که چه اثر بدی گذاشته روم اون روزا و اون خاطرات‌‌‌....

+ تو فکر اینکه یعنی حال دل منم خوب میشه یه روز؟

_ یه ندایی تو ذهنم جواب میده که ، روزی که امام ت ظاهر بشن... یه ندایی تو سرم میگه اللهم عجل لولیک الفرج...

الهی آمین...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۶ ، ۰۸:۴۳
ترانه زندگی
امشب بعد کلاس دکتر رفتیم خونه افسانه اینا واسه ونوس تولد گرفتیم.
دوسشون دارم....
فکر می کردن که برای خوب کردن حال بابا باید چیکار کنیم
آقا داوود می‌گفت می برمش کربلا... می‌گفت در عحبم از داداشم... آنقدر بی اعتقاد به همه چی نبود...
می خندیدم. اما فقط دهنم. میدونم حتی چشمام نمی خندید. میدونم...
خداروشکر ک ظاهرم حفظه... الحمدلله... باید بلدم بود تا فهمید که به قول اخوان:
تو چه دانی که پس هر نگه ساده من
چه جنونی چه نیازی چه غمی ست...
دلم میخواد دور باشم از همه.... خسته م. عجیب خسته م. به اشاره ای اشکم در میاد. به اشاره ای بغضم می گیره...
تو ماشین، برگشتنی...
بی اعتنایی ابی..
تو در اوج غروری و حالا وقت فرودت نیست..
پارسال بود همین موقعا گوش می کردم...
امسال اما... به جای اوج غرور... چیزای دیگه میاد تو ذهنم.
شکستن ت... پیر شدنت.. آب شدنت جلو چشمام... همه اینا میاد جلو چشمام... بر خلاف پارسال... چقدر چرخ روزگار می چرخه.. چقدر سریع می چرخه...
اومدم خونه.. بالا سرت نشستم... دوباره داشت بغضم می شکست... کی وقت کردی اینقدر پیر و شکسته بشی بابایی من ؟ 😭😭.....
+ یه صب تا شب, یه شب تا صبح, 
دلم می خواد فقط گریه کنم برات نازنینم...
برای تو, برای خودم, برای هممون....
++ اللهم انا نشکوا إلیک 😭😭😭...
حس می کنم باید یه فکری واسه افسردگی خودم بکنم حتی!
هیچ خوب نیستم و هیچی نمی تونه خوبم کنه... به جز کربلا... همینه ک عمیقا می‌تونه خوشحالم کنه... و اشک شوق رو به چشمام بیاره...
+ امام رضا علیه السلام جونم....
++ از خاطرات کربلا اربعین گفتن امشب... از اینکه با چه سختی ای اونجا زنگ زدن بهم... اونجا دنبال تسبیح ام داوود می گشتن برام... خدایا.... اینکه چقدر لطف داشتن و میگفتن یادت بودیم... الحمدلله... خدا جونم ممنونم... امام حسین علیه السلام جونم 😭😭😭... ممنونم...
هنوز تسلیم و آدم نشدم ک بطلبی، نه اقا؟

++ چله حدیث کساء یه بار شهادت امام رضا علیه السلام ب اسمم بود یه بارم روز تجدید بیعت با حضرت عشق عجل الله تعالی فرجه الشریف...
عجیب بود... دو بار در یک چله... و هردو این چنین روزایی... الحمدلله... خدایا شکرت واقعا...

++ می‌خوان تسلیم رو بهم یاد بدن فکر کنم.
ولایت پذیری....
اون از غدیر... شب عید غدیر... مراسم رائفی و مهمون طناز و از خونه سیدااینا رفتم خونه و اون حجم حال بد...
این از اربعین... ک ولایت پذیری و مطیع بودن... ولایت خانواده رو پذیرفتن...
حالم شاید واسه مشاور... شاید وقتش باشه آدم بشم...نه ک آدم بشم, فقط حداقل بتونم در مسیر آدمیت قدم بردارم...
هرچی خودتون بخواید ... إن شاءالله 😭😭❤❤❤😭😭😭😭😭😘😘😘❤❤❤
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۶ ، ۰۲:۵۳
ترانه زندگی

نمی دونم چرا شب یلدا رو دوست ندارم,

شاید چون ارائه‌ مقاله م هست, اضطراب دارم فقط.

دونت نو.

+ خدایا میشه کمک کنید امتحان سطح سه رو خوب بدم و قبول شم؟

میشه اراده بدی خوب بخونم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۲۳:۰۷
ترانه زندگی

دل من لا اله الا الله...

لا حبیب الا الله...

لا اله الا الله...

+ کاش باورش کنم......


++ کاش توی مراسم جشن چهارشنبه ، خوب استفاده کنم... ببارم... مثل جشن غدیر امسال.... کاش آروم بگیرم... کاش آروم بشه این دل دیوونه...❤


+ یا حبیبی یا الله...

یا محبوبی یا الله...

یا الله...

✓ ای فدای تو همه بزهای من 😭😭😭😭😭😭...

• دوستت دارم یا الله...

عاشقتم یا الله...

عشق منی یا الله...

روح منی یا الله...

قلب منی یا الله...

دوستت دارم یا الله...

مال منی یا الله...

+ ای فدای تو همه بز های من...😭😭😭

ای به عشق ت هی هی و هاهای من...😭😭😭😭

تو کجایی تا شوم من چاکرت.... چارقت دوزم کنم شانه سرت....😭😭😭

ای به عشقت هی هی و هاهای من....

دوستت دارم یا الله....

دوستت دارم یا الله....

عشق منی یا الله....

عشق منی یا الله...

مال منی یا الله....

یا الله یا الله...❤


الله اکبر.... الله اکبر....الله اکبر....

اشهد أن لا اله الله...

اشهد أن لا اله الله...

اشهد أن محمدا رسول الله

اشهد أن محمدا رسول الله

اشهد أن علیا ولی الله

اشهد أن علیا حجةالله...

حی علی الصلاة...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۲۱:۵۳
ترانه زندگی

امروز صبح تا غروب خیلی کار کردم خداروشکر. دنبال موضوع مقاله. مقرری فردا. یکم امتحان دکتر خوندن. یکم برنامه ریزی برای نوشتن کاربرگ واسه پایان نامه. الحمدلله. خداروشکر واقعا. داره موتورم روشن می شه دوباره.

غروب هنگامینا اومدن.

الان حالم خوب نیست. خوب بودم. اما الان خوب نیستم. انرژی شون... واقعا انرژی شون اثر می ذاره روم.

خدایا...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۲۰:۱۶
ترانه زندگی

خواب دیدم سوریه زلزله اومده!

۳۷ ریشتر. مردم فریاد می زدن, رودها بیرون زده بودن, مردم همینطوری جنازه هاشون می ریخت توی آدم, خون بود که جاری بود.. خیلی وحشتناک بود صحنه هاش.

حتی توی خواب جرات نمی کردم نگاه کنم بهشون..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۶ ، ۰۷:۱۱
ترانه زندگی

امشب رفتیم همون استخر.

خوب بود خداروشکر. روشا پیتزا خورد. حال بابا... خونوادگی دور هم.

خدایا شکرت.

واقعا ممنون خدا جونم...

میگم... یعنی میشه مثلا یه وقتی به جای الان که شش تایی میریم, هفت تایی بریم؟ .. :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۱
ترانه زندگی

پرداخت کردم... مشهد و...

تا حضرت سلطان چی بخوان...

+ ای حرم ت ملجأ درماندگان....

++ خدایا کمک ....

فقیر و خسته به درگاه ت آمدم رحمی...❤

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۶ ، ۲۲:۵۰
ترانه زندگی