دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

تولد... حال خودم.. درسای این روزا شاید...

يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۵۳ ق.ظ
امشب بعد کلاس دکتر رفتیم خونه افسانه اینا واسه ونوس تولد گرفتیم.
دوسشون دارم....
فکر می کردن که برای خوب کردن حال بابا باید چیکار کنیم
آقا داوود می‌گفت می برمش کربلا... می‌گفت در عحبم از داداشم... آنقدر بی اعتقاد به همه چی نبود...
می خندیدم. اما فقط دهنم. میدونم حتی چشمام نمی خندید. میدونم...
خداروشکر ک ظاهرم حفظه... الحمدلله... باید بلدم بود تا فهمید که به قول اخوان:
تو چه دانی که پس هر نگه ساده من
چه جنونی چه نیازی چه غمی ست...
دلم میخواد دور باشم از همه.... خسته م. عجیب خسته م. به اشاره ای اشکم در میاد. به اشاره ای بغضم می گیره...
تو ماشین، برگشتنی...
بی اعتنایی ابی..
تو در اوج غروری و حالا وقت فرودت نیست..
پارسال بود همین موقعا گوش می کردم...
امسال اما... به جای اوج غرور... چیزای دیگه میاد تو ذهنم.
شکستن ت... پیر شدنت.. آب شدنت جلو چشمام... همه اینا میاد جلو چشمام... بر خلاف پارسال... چقدر چرخ روزگار می چرخه.. چقدر سریع می چرخه...
اومدم خونه.. بالا سرت نشستم... دوباره داشت بغضم می شکست... کی وقت کردی اینقدر پیر و شکسته بشی بابایی من ؟ 😭😭.....
+ یه صب تا شب, یه شب تا صبح, 
دلم می خواد فقط گریه کنم برات نازنینم...
برای تو, برای خودم, برای هممون....
++ اللهم انا نشکوا إلیک 😭😭😭...
حس می کنم باید یه فکری واسه افسردگی خودم بکنم حتی!
هیچ خوب نیستم و هیچی نمی تونه خوبم کنه... به جز کربلا... همینه ک عمیقا می‌تونه خوشحالم کنه... و اشک شوق رو به چشمام بیاره...
+ امام رضا علیه السلام جونم....
++ از خاطرات کربلا اربعین گفتن امشب... از اینکه با چه سختی ای اونجا زنگ زدن بهم... اونجا دنبال تسبیح ام داوود می گشتن برام... خدایا.... اینکه چقدر لطف داشتن و میگفتن یادت بودیم... الحمدلله... خدا جونم ممنونم... امام حسین علیه السلام جونم 😭😭😭... ممنونم...
هنوز تسلیم و آدم نشدم ک بطلبی، نه اقا؟

++ چله حدیث کساء یه بار شهادت امام رضا علیه السلام ب اسمم بود یه بارم روز تجدید بیعت با حضرت عشق عجل الله تعالی فرجه الشریف...
عجیب بود... دو بار در یک چله... و هردو این چنین روزایی... الحمدلله... خدایا شکرت واقعا...

++ می‌خوان تسلیم رو بهم یاد بدن فکر کنم.
ولایت پذیری....
اون از غدیر... شب عید غدیر... مراسم رائفی و مهمون طناز و از خونه سیدااینا رفتم خونه و اون حجم حال بد...
این از اربعین... ک ولایت پذیری و مطیع بودن... ولایت خانواده رو پذیرفتن...
حالم شاید واسه مشاور... شاید وقتش باشه آدم بشم...نه ک آدم بشم, فقط حداقل بتونم در مسیر آدمیت قدم بردارم...
هرچی خودتون بخواید ... إن شاءالله 😭😭❤❤❤😭😭😭😭😭😘😘😘❤❤❤
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۹/۱۲
ترانه زندگی

نظرات  (۱)

خوش به حالتون با این همه اعتقاد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی