حالم خیلی بده و به شکل مسخره ای ناخودآگاهم داره انکارش میکنه.
یه جوریم که میدونم اگه یه چیزی دیگه پیش بیاد، مث این دوتا شرایط اخری، تولد خواهر زاده و اون پول پارتی مسخره! دیگه یهو می برم. میدونم یه جوریم که منتظر تلنگرم که درد این چند وقت رو بریزم بیرون. دلم میخواد گریه کنم ولی نمیتونم. به طرز مسخره ای کاملا عادی جلوه میدم همه چی رو. کاش تموم شه بالاخره.
+ دیروز خونه سودابه بودیم با مرجان. حالش خوب نبود. و عجیب بود که حالشو میفهمیدم خیلی! خیلی از حس و حالش رو. اون تنهایی عمیقش رو منم درک میکنم عجیب.... عجیب...اون نگاه غمگین و ماتش... خیلی چیزا... الحمدلله که خدایا اینجور آدما رو سر راهم گذاشتی... ک بهتر همو درک کنیم.
الحمدلله الحمدلله الحمدلله.
+ دیشب استاد توی نجوای تلگرام یه کلیپ داد از اون کتاب مورد علاقه آقای ابراهیمی! دوسش داشتم. کیف داد... وقتی حس میکنی بالاخره یکی یه جایی حواسش به تو هست، وقتی که فکرشم نمیکنی.
:)
خدایا کاری کن خوب شه حال ما....❤😘