دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

حالم خیلی بده و به شکل مسخره ای ناخودآگاهم داره انکارش میکنه.

یه جوریم که میدونم اگه یه چیزی دیگه پیش بیاد، مث این دوتا شرایط اخری، تولد خواهر زاده و اون پول پارتی مسخره! دیگه یهو می برم. میدونم یه جوریم که منتظر تلنگرم که درد این چند وقت رو بریزم بیرون. دلم میخواد گریه کنم ولی نمیتونم. به طرز مسخره ای کاملا عادی جلوه میدم همه چی رو. کاش تموم شه بالاخره.


+ دیروز خونه سودابه بودیم با مرجان. حالش خوب نبود. و عجیب بود که حالشو می‌فهمیدم خیلی! خیلی از حس و حالش رو. اون تنهایی عمیقش رو منم درک میکنم عجیب.... عجیب...اون نگاه غمگین و ماتش... خیلی چیزا... الحمدلله که خدایا اینجور آدما رو سر راهم گذاشتی... ک بهتر همو درک کنیم.

الحمدلله الحمدلله الحمدلله.


+ دیشب استاد توی نجوای تلگرام یه کلیپ داد از اون کتاب مورد علاقه آقای ابراهیمی! دوسش داشتم. کیف داد... وقتی حس می‌کنی بالاخره یکی یه جایی حواسش به تو هست، وقتی که فکرشم نمیکنی.

:)

خدایا کاری کن خوب شه حال ما....❤😘

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۷ ، ۱۲:۴۳
ترانه زندگی

توی همین روزا ک یکی از دغدغه هام آروم بودن و انزوای زیاد از حد خودمه، مجبوری باید برم به قول غزل پول پارتی!

اینکه به من نگن برنامه مشروب خوری دارن، تا یکم میریم توی آب بعدش بفهمم. مشروب سرو کنن، همه بخورن، حتی اون دخترک متولد ۷۷. و تو هی فاصله بگیری و بچسبی به دیواره ی انتهایی استخر. وقتی هیییی بهت تعارف میکنن بیا تو هم بخور، اینکه خدا می‌دونه چقدررررر توی دلم هی یکی میگه برو بخور، یکم بخور که یکم شاید بهتر سه حالت، بعد اون یکی بهت نوید بزنه که اونوقت دو هفته دیگه که میری مشهد با موسسه چی؟ چجوری میخوای بری پیش امام رضا؟ یاد حرفای پدر دوست فاطمه... هی هی هی هی اون لحظات سعی کنم پررنگشون کنم که مبادا برم سمتش. کمک خواستن از خودشون... چقدر خوب شد که نشد الحمدلله.

بعدش دیگه چقد حالم بد شد. دست خودم نبود. مستیاشو که می‌دیدم... اینکه منو گول زدن و بهم نگفتن و به زور بردنم... اینکه چقدر حضور من هم اونا رو اذیت کرده و هم خودمو. اینکه همه جا اضافیم.

اینکه من می‌خوام تو جمعا باشم، می‌خوام تلاش کنم منزوی نباشم، ولی نمیشه. این مشروب لعنتی سایشو انداخته رو زندگی م وحشتناک...

اینکه اینطوری خودمو دلداری داده بودم که چهارشنبه ست و بابا میخواد بخوره مست کنه، حداقل میرم اونجا و تا آخر شب نیستم و کمتر اذبت میشم و کلاس آرام فردا هم سرحال تر باشم.

اونوقت میرم اونجا و اینطوری، اون همه فحش و حرف بد شمیدن، توی اون فضا بودن، مردن و مردن و مردن....

بعد اومدن خونه و دیدن مستی بابا....

نمیتونم بگم چقدر خسته م از اینهمه انرژی گذاشتنم و حس پس زده شدنم...

نمیتونم بگم چقدر درد داره دلم... نمیتونم بگم... در واژه نمیگنجه... نمیگنجه....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۷ ، ۰۲:۳۴
ترانه زندگی

امروز دعای توسل ب اسمم شده...

الحمدلله...

منتظر خبر فاطمه م... که چقدر چقدر چقدر نیاز دارم بهش....

کاش دارو هم بپرسه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۷ ، ۱۷:۰۲
ترانه زندگی

کارای دیشب اون و فامیل یه طرف

بوی سیگار که قفسه سینمو درد می‌آورد یه طرف

اون تابلو بازی مامان و تلاش من برای آبرو !! داری جلوی بقیه با یه لبخند مسخره و مضحک در حالی تلاشت اینه که اشکای جمع شده تو چشماتو پس بزنی یه طرف دیگه.

+ من زیستنم قصه مردم شده است...

ساعت پنج شده راستی.... چه زود میگذره.... این عمره که میگذره. :) .

+ یه جایی اونقد بد نگات کردم که گفتی واسه امید آوردم... وقتی واسه چندمین بار رفته بودی یه قوطی دیگه بیاری....

متاسفم... متاسفم... متاسفم....

حتی دیشبم فهمیدی بی محلیامو. و شاید درست نباشه اما برام مهم نیست واقعا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۷ ، ۱۷:۰۱
ترانه زندگی

خطاب به خودش!

میدونم رفتارم درست نیست الان. میدونم که توجهمو میخوای.

میدونم که غیر قابل تحملم براتون.

و میدونم که منتظر یه اشاره و یکم مهربونی هستید ازم.

اما من

حوصله هیچیو ندارم

حوصله مراعات هم ندارم

حوصله دل به دست آوردن ندارم

حوصله سینما ندارم

حوصله بیرون رفتن ندارم

حوصله کتاب خوندن و فیلم دیدن ندارم

حوصله صحبت با بقیه رو ندارم

حوصله خودمم ندارم

ترجیح میدم چشامو ببندم و شایدم خوابم ببره

یه حالت هاپو طوری دارم که نمیخوام هم جلوی خودمو بگیرم

میدونم وقتی مامان میاد دم اتاق و میگه ناهار نمیخوری؟ بدون اینکه نگاش کنم کلمو تکون میدم نه، میگه پیش ما هم نمیای بشینی؟ توی همون حالت کلمو تکون میدم نه، نهایت بیشعوریه، ولی دیگه نمیتونم...

سرم درد می‌کنه

یه بغض نهانی دارم که انقد مخفیه که هر از گاهی هست و بیشتر وقتا نیست

دیگه چیزی برام مهم نیست

آدما از زندگیم رفتن

رابطه ها

دوستی ها

دلخوشی ها

همه چی

حتی این دوتا خواستگار آخر هم کاملا خنثی م. شاید به سمت منفی حتی.

حوصله ندارم...




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۷ ، ۱۶:۵۷
ترانه زندگی

کلا خوب بود مطالبش.

میذارم که لینکش رو داشته باشم.

دیگه دارم کم کم مطمئن میشم به ابتلاش.


https://www.nimh.nih.gov/health/topics/post-traumatic-stress-disorder-ptsd/index.shtml

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۷ ، ۱۶:۴۵
ترانه زندگی

به خودم حق نمی‌دادم که چرا یکی مث من باید مبتلا بشه و یکی دیگه نه...

ولی وقتی بعد از همه مطالبی که خونده بودم، اینو خوندم، حق دادم... حق میدم به خودم...

Risk Factors and Resilience Factors for PTSD

Some factors that increase risk for PTSD include:

  • Living through dangerous events and traumas
  • Getting hurt
  • Seeing another person hurt, or seeing a dead body
  • Childhood trauma
  • Feeling horror, helplessness, or extreme fear
  • Having little or no social support after the event
  • Dealing with extra stress after the event, such as loss of a loved one, pain and injury, or loss of a job or home
  • Having a history of mental illness or substance abuse
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۷ ، ۱۶:۴۴
ترانه زندگی

همیشه کم میارمت....


+ روزی خواهم رفت، از این شهر ِ بی عبور

از این سنگفرش های یخی..

روزی خواهم رفت و دنیا را پشت سرم جا خواهم گذاشت...


+ وقتی با همه وجودت حس می‌کنی که یه آدم اشتباهی هستی و چقد جات نیست اینجایی که الان هستی... شاید این حس اضافی بودنه از همینجا باشه اصلا....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۷ ، ۰۱:۱۶
ترانه زندگی

حالا خودم پر شدم از گلایه

هیچی ازم نمونده جز یه سایه

سایه ای که خالی از عشق و امید

همیشه محتاجه به نور خورشید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۷ ، ۰۱:۱۲
ترانه زندگی

تنها تو آگهی

از آن درد نخستین

که تیشه بر جان م زده است...


+ ۲۱ تیر ۹۷

تولد سه سالگی خونه ما

چند تا قوطی؟!

قبلش خونه مریم با خواهراش و سودابه و آذر و استاد و زهرا داوودی و خ فاطمی و الهام. خوب بود خداروشکر.


+ تنها از تو میخواهم ای آرام جانم....


++ وقتی مشهد حوزه به طور معجزه آسایی جور شد، اجازه دادن، وقتی که روز آخر عطیه فهمید و چقد تو حرم امام رضا هق و هق کردم...

وقتی انقد با فاطمه نزدیک شدم خداروشکر...

وقتی وقتی وقتی....

فقط می‌خوام خوب بشم، هرجور که شده، هرجور که شده.... هر راهی که خودتون صلاح می دونید...

واقعا دارم مطمئن میشم که دارم از ptsd رنج می برم....

حالم خوب نیست خدا.

بغلم کن که جهان تنگ تر از این نشود......

+ بغض می‌کنی و لبخند میزنی جلوی مهمونا... این سناریوی سال های نوجوانی .منه که الآنم همراه شده باهام....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۷ ، ۰۰:۵۸
ترانه زندگی