هوراا
خداروشکر
ارائه تمااام
خداروشکر.
فاطمه گفت خدا رو شکر ارائه ت خوب بود. واسه اینکه با حس می گفتی.. خداروشکر.
گفتم حس میکنم یه چیزی میخوای بهم بگی.
گفت آره. گفتم چی؟
گفت اشتیاق و طلبت.... باید دائم بهش آب بدی که مث گل پژمرده نشه...
نمیدونستم ک کارورزی داریم یا نه. مشترک داشتیم. آخر کلاس استاد گفت بمونید. قبلش توی دلم گفتم خدایا هرچی خیره. هرچی خودت میخوای.
بعد یکی از بچه ها گفت خبر ندادم. استاد گفت منطقیه و قبول کرد. خداروشکر. رفتم جلسه بعد هم صحبت کردم. ک نمیرم. خداروشکر.
رفتم موسسه... آیه قرآنش رسیدم خداروشکر.
درباره رحمت خدارو بهشت و جهنم بود. اینکه باید تلاش کنیم در رحمت خدا قرار بگیریم. نه ک همینطوری الکی. موسیقی هم موسیقی ساخته گروه مشترک پنج بود.
بعد کلاس.. صحبت با خانم اثیمی...
ناراحت شدم. برای خودشون و برای زهرا.... حس کردم میتونم با زهرا همذات پنداری کنم... آب شدن عزیزت جلو چشم ت...
یه دستشون بی حس شده بود. باد کرده بود. خدایا کمکشون کن.....😘😍❤....
رفتیم اتاق سمیه . آذر کارم داشت و گفت بیا بهت بگم. خواستگار بود. مورد خوبی بود. ولی معتقد ب ولایت فقیه نیست مثک🙈....
خدایا..... نمیدونم.
فهمید خونه مذهبی نیستن... خدایا....
خدایا شکرت. حالم باهات خوبه خدا...❤😍😘.
• حسزلزله!