دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

۹۳ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

تقریبا بیشتر روز میل ندارم چیزی بخورم. تقریبا مثل فروردین به بعد تا آخرای بهار... ولی با دوز کمتر. ولی مشکل اینه که خیلی زود فشارم میفته و حسش می کنم!

از بعد اون روزا، بدنم ضعیف شده... توی پاییز بود مدام افت فشار بدی داشتم توی مهر و آبان. نه به اون شدت باز، ولی یکم که نمی‌خورم چشمام سیاهی می‌ره و کاملا بی انرژی میشم! یا پاهام شروع می‌کنه لرزیدن...

وقتی هم میخورم چون که میل ندارم، معده م جمع میشه و درد میگیره.

چه کنم خداوندا؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۲۲:۴۳
ترانه زندگی

إن شاءالله امروز بنشینم سر کاربرگ. تموم شه خدا بخواد.

إن شاءالله.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۱۰:۵۲
ترانه زندگی

هی می رم درباره ptsd بیشتر مطالعه می کنم، هی مطمئن تر می شم انگار... هی سرگردونیم بیشتر می شه انگار...

نمی دونم به کی باید اعتماد کنم... کجا باید برم....

امشب از پریسیما هم پرسیدم. گفت احتمالش هست. بازم مطالعه هم کردم. واقعا نمی‌دونم چیکار کنم. ولی فکر کنم نتونم تا اواخر بهمن تحمل کنم! که برم پیش مشاور موسسه. همینطوریش حالتای افسردگی م هی داره بیشتر میشه. تمرکزم افتضاح شده. نمیتونم درس بخونم. یه کاربرگ ساده رو دو هفته ست سرشم. واسه امتحان و تحلیل تست ها اینجوری نمیتونم سر کنم. نمیتونم تا اواخر بهمن وقتم رو انقدر هدر بدم. تازه اینطوری به جز این علائم افسردگی، حالتای اضطرابیم هم هست که به جسمم می‌تونه آسیب بزنه در طولانی مدت. نباید روح و جسمم رو اینطوری فرسوده کنم. نباید بذارم . . .

ولی نمی‌دونم به کی بگم.... چجوری بگم....

حالم خوب نیست...

این شلوغی ها... اینام حالمو بدتر می کنه... غصه میخورم. خیلی غصه میخورم. وقتی می بینم و هیچ کاری که نمیتونم بکنم هیچ، باید حواسم باشه موضعم رو هم نشون ندم. بعد هی اخبارای اون طرف مدام پخش شه. اتاقم اکثرا اما می شنوم. از انرژی این روزا تو خونه. از همه چی. همه چی اذیتم می کنه.

بیرون هم دلم نمیخواد برم. دلم میخواست میرفتم به شهر دور و ساکت و آروم و چند وقتی اونجا دور از همه زندگی می کردم.

دلم مخواست میرفتم شمال بی استرس. بدون ترس از رانندگی و دعوا... بدون دلهره مشروب. دلم میخواست میرفتم دریا بدون مستی.... آخ که چقدر وقته که محرومم...

محروم و محکوم.... محروم به نداشتن ها... از نداشتن امام زمان ت بگیر تا محرومیت های این مدلی از طبیعت و ... . 

و محکوم به اطاعت و تحمل و نشون ندادن.

سینه م تنگ شده دیگه. به تنگ اومدم. واقعا خسته م.

خدایا به خودت قسم که بهترینی، از این همه نق و ناله قصدم ناشکری نیست... فقط احوالات این روزامه که جز اینجا و به شما، جای دیگه ای ندارم بگم...

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۰۰:۰۸
ترانه زندگی

نمی تونم تحملش کنم.


+ اتفاق خاصی نیست. روزها در گذر است...

++ یک اتفاق خاص!!!

قبلا واسه کلاس موسسه، واسه دورهمی یلدا که ۲۳ آذر بود، از استاد پرسیده بودم که درسمون دلی هست یا نه. گفته بودن توی دی کلاسمون دلی هست و صحبت با خدا هست و ... . یعنی خدا بخواد این پنج شنبه. بعدش این هفته جلسه آخر کلاس های دانشگاه هم هست خدا بخواد.

جلسه قبل رفتم با استاد درس سنجش صحبت کردم و غیر مستقیم گفتم که نمیتونم بیام. با اینکه یه جلسه جای غیبت داشتم اما خب استادش حساس هست. و واقعا هم دوست نداشتم کلاسش رو از دست بدم. کلاساشون خوبه واقعا. سه شنبه هم قرار بود عصر به امیدخدا کلاس کارورزی باشه و صبحش هم جبرانی سمینار که یه سری از دوستان که ارائه ندادن، ارائه‌ بدن. بعد امروز مریم سادات پیام داد که استاد مایل هستن که اگر امکانش هست کلاس پنجشنبه، سه شنبه به جای ساعت کلاس کارورزی تشکیل بشه. یعنی عالیییییییی!

فکرش رو بکن! اینطوری هم درس سنجش رو به امیدخدا میرم سر کلاسش هم کلاس پنجشنبه موسسه! می مونه کلاس سمینار پنجشنبه که بچه ها می‌خوان ارائه بدن و خب مشکل نداره چندان که غیبت کنم. وای خدایا خدایا خدایا شکرت. جالبیش اینکه تقریبا اکثریت بچه ها هم موافقن. إن شاءالله. خدااااروشکر.

خدایا واقعا ممنونم ازتون، جان دلمی...

به مریم سادات گفتم ممنون و خیلی چسبید و اینا، گفت نون قلبت رو میخوری.

یه لحظه به فکر رفتم. نون قلبم که نه!!! اما وقتی هدف خود خداست.... خودش ردیف می کنه... وقتی می ری که با خدا باشی.... خودش دستت رو میگیره و راه رو برات باز می‌کنه... یاد اردو تابستون دکتر غلامی میفتم... چجوری از پنج شنبه در کمال ناباوری افتاد چهارشنبه، که هم خدا اجازه داد اردو رو برم هم کلاس موسسه.

خوب که نگاه میکنم فقط این ترم کلاس مالکیت خدا رو نرفتم. که کلی حرف داشت خودش.... خدایا ممنون خودت واقعا....

الحمدلله. خدا جونم دوستت دارم. عشق دلمی. جان دلمی. گل خودمی‌.

ممنونم خدا جونم 😘😘😘😘❤❤❤😍😍😍


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۲۰:۳۲
ترانه زندگی

جواب قرعه کشی کربلا اومده..............

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۱۲:۴۵
ترانه زندگی

دیشب مامان اومد اتاق پیشم. گفت حس می کنم رو ب راه نیستی. حرف بزن برام. چی شده. می شناسم بچه م رو. چی می گفتم...

یکم صحبت کردیم از جاهای مختلف. رفت میوه آورد پوست کند با هم خوردیم. آب و نمک آورد که بچکونم برای سینوزیتم. آویشن و عسل درست کرده بود.

امشب دوباره میوه آورد، اومد پیشم... خدایا عمیقا عمیقا عمیقا شکرت.

میدونم که نمیتونم نعمتات رو شکر کنم خدا... ولی بازم فقط میتونم بگم شکرت...


+ امروز میخواستم برم کلاس، از تاکسی که پیاده شدم، به سمت بی آرتی اول هانیه سادات رو دیدم . از دوستان کلاس زبان ِِ جان.

بعدش ازین گل های دست فروش بود. یه دسته گل رز گل‌بهی تازه که پنج شاخه توش بود رو خریدم برای باران. توی بی ار تی یه خانمه گفت چقد قشنگه. گفتم قابل نداره. گفت ممنون. چند ثانیه فکر و مکث کردم. بعد اصرار کردم که بگیرن ازم گل رو. گفتم برای دوستم گرفتم و دوستم هم خوشحال میشه که بدونه به کسی دادم. نمی‌گرفت و به اصرار گرفت. خیلییی خوشحال شده بود! می‌گفت هیچی نمیتونست امروز انقد سر شوقم بیاره. وقتی میخواست پیاده شه بازم تشکر کرد و گفت الهی دلت همیشه شاد باشه. انقددددد انرژی ش خوب بود خداروشکر. واقعا خداروشکر. خیلییییی حس خوبی بود. حس خوب تری که بود اینکه مثلا لاک داشت و محجبه نبود. یعنی واقعا شکرت خدا جونم. خدا ممنون. این فرصت رو در اختیار حقیر گذاشتی. ممنون خدا.

خیلیی حس خوبی بود... إن شاءالله خدا توفیق بده بازم تجربه ش کنیم...

باران همیشه چای می خره، با از اون نونا. قوت غالب شنبه های ما 😁 . همون همیشگی 😁.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۰۲:۳۳
ترانه زندگی

خیلی دارم روی خودم کار می کنم. یعنی خودم رو واکاوی می کنم....

برای تداعی این خاطرات. خدایا خودت کمک کن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۰۲:۲۶
ترانه زندگی

گیج می زنم..

 می لرزم..

سرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۶ ، ۲۲:۱۰
ترانه زندگی

نمی فهمم دقیقا چه مرگته!

ببخشیدا، دور از جونت، اما پولتو میخوای نگه داری با خودت تو گور ببری؟؟

خب لعنتی خرج مشاوره ت کن حداقل ما رو دق ندی!

ببین رک بگم بهت، بدم میاد ازت وقتی ...و وقتی مثل سابقت میشی‌.

کریه میشی برام. دست خودم نیست. شایدم باشه. نمیدونم. ولی من خسته م. هر گهی میخوای بخور. حالا که دوباره به اعتیاد ب مشروب جونت رو اوردی، دیگه خیالت راحت شده، که من ِ بدبختو دق می دی، دیگه نمی‌خوای بری؟؟

چیه؟؟؟ می ترسی پول کم بیاری نتونی اون زهرمارو بخری؟ آره لعنتی؟

نمیدونی چقدر ازت بدم میاد وقتی انقد حقیر میشی! انقد حقیر...


+ حالا این کانالهای لعنتی اخبار هم مضاف بهش. مجبورم توی هال لعنتی بمونم تا بهت نقطه ضعف ندم! که بعدا همونو بزنی توی سرم! ببین، متنفرم ازت آدم حقیر!

باید توی هال لعنتی بشینی، غذات که زهرمار میشه برات رو کوفت کنی، اون کاف شعرا رو بشنوی، چهره ی حقیر و کاف شعرای تو رو هم تحمل کنم، بعد لبخند زنان بیام اتاق!

تا کی؟ اگه محکوم به این زندگی لعنتی نیستم پس اسمش چیه؟

محکومم دیگه. گریه می بگیره از شعارهایی که می شنوم می دن، از چرت و پرتایی که تو از دهن کثیفت میاری بیرون، بعد تحملت کنم.

ببخشیدا. خیلی بی‌پرده گفتم! بی احترامی هم کردم! اما کاریه که از دستم بر میومد!

#نه_به_تو!


+ مشاوره ت هم نمی‌خوای بری نه؟

بدبخت عقده ای پول پرست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۶ ، ۲۱:۵۸
ترانه زندگی

محکومیت یعنی چی دقیقاااا؟

من دیگه خسته شدم ! ! !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۶ ، ۲۱:۰۹
ترانه زندگی