دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

امروز چقدر خوشحال بودم.

از صبحش حالم خوب بود...

ظهرش دیدم اسمم توی سایت در اومده واسه اربعین....

همون جایی که رضوان معرفی کرده بود.

بعد دیدم اسم محدثه هم در اومده...

بعد بعد بعد...

از ذوق نمی تونستم درس بخونم حتی. لبخند که نه، خنده از لبام نمی رفت...

وقتی خوشحال تر شدم که فهمیدم اگه با این کاروان برم محدثه هم میاد با وجود اینکه اسم مادر و خواهرش در نیومده بود. از قیافه ی خوشحالم واسه محدثه عکس فرستادم.... بعدش... بعدش...

همون موقعم از موسسه زبانم که فرم همکاری پر کرده بودم پریشب، زنگ زدن واسه همکاری!

عجیب بود.... به محدثه می گفتم حس میکنم قراره بمیرم وگرنه اینهمه اتفاق خوب توی یه روز بعیده!

می‌گفت بعد محرم همیشه اتفاقای خوب میفته،

گفتم قربون خودش و محرمش بشم...

گفت می تو...


مامانم راضی بود...


بابا اومد. بهش گفتم. نذاشت حرفم تموم بشه، گفت نه.

گفت نه.

گفت نه.

گفت نه.

همین.

خودشم نمیدونه چرا!

میگه امنیت نیست، مامان گفت دانشجوییه، مطمئنه، میگه با دلار فلان قدر و ارز آزاد. از کجا بیارم؟ هی میخواستم توضیح ونوس رو بدم، نمیذاشت، داد میزد، توضیح دادم ونوس گفته حدودا دو تومن میشه، پرید وسط حرفم که از کجا بیارم؟ الان پول دانشگاهت هست، ماه دیگه سیزده تومن قسط ماشین دارم.

گفتم خب من نخواستم از شما بگیرم گفتم بگم اگه اجازه میدی برم دستبندم رو بفروشم برم. گفت نه. اونقد واجب نیست که «دستبندت» رو بفروشی بخوای بری...

هیچی نگفتم، نگاه کردم فقط.

بعدم نگاهمو کردم سمت تی‌وی. ادامه داد من نمی‌دونم من دوست ندارم بری خودت میدونی.

هیچی نگفتم. نمیتونستم یعنی. بغضم نمی‌داشت حرف بزنم...

رومو کردم سمت تی وی، نمیدونم چند دقیقه، فقط به خدا التماس کردم نذار اشکام اینجا بریزه، چونه م رو سفت کرده بودم که بیشتر از اون نلرزه.

بعدش رفتم دستشویی و اشکام ریخت... بعدش اومدم اتاق و درو بستم تا الان.

اشکام ریخت و ریخت و ریخت...

آهنگ دلبریتو کمترش کن پلی شد توی رندوم گوشیم.... اون عکس بین الحرمین و این شعر و این غروبی که گذشت و این آهنگ...

یاد خواب دیشبم بودم، نجف... و اتفاق امروز تا قبل از غروب...

و اما بعدش...

بگذریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۷ ، ۲۱:۴۴
ترانه زندگی

خدا جونم ممنونم بابت این حال خوب...

الحمدلله...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۹
ترانه زندگی

امروز رفته بودم دانشگاه ابلاغیه م رو بگیرم،

نفی س رو دیدم

گفت چقدر لاغر شدی، نه؟

گفتم آره

گفت رژیم گرفتی؟

گفتم نه

گفت مریض که نشدی؟

گفتم نه بابا


+ ولی خب آخه یعنی چی ای خداا؟


+ الحمدلله بابت این لاغر شدن. کمک کنید خوب و بیشتر بشه. و کمک کنید برای شما باشه و خدای نکرده یک ذره حس غیر شما در این باره درونم به وجود نیاد..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۸
ترانه زندگی

اذیتم ولی حالم خوبه الحمدلله.

برکت محرمه. برکت کشتی نجات ابا عبدالله الحسین علیه السلام هست...

انگار بهم مسیرو نشون دادن.

اینکه الان کار روی پایان نامه و این خشمم...

إن شاءالله. که حالم بهتر شه و کار درسی م هم خوب پیش بره.


+ شک کردم که امسال دکترا بخونم یا نه. اگه بخوام بخونم باید چند ماه پایان نامه رو متوقف کنم و بعد کنکور دوباره ادامه ش بدم و تا قبل مهر دفاع کنم. فقط وقت مصاحبه ازش مقاله در نیومده و این واسه رزومم نمی‌دونم چی میشه. خدا جونم کمک کن به یاری خودت بهترین تصمیم رو بگیرم إن شاءالله...

می‌خوام از عمر و وقتی که دادید بهم خوب استفاده کنم. هرچی خودتون میخواید. إن شاءالله.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۳
ترانه زندگی

امروز استخاره گرفتم که درباره خشمم با استاد صحبت کنم

خوب اومد

ادامشم این که از بقیه هم کمک بگیرم.

خدای من

حسین من

یا حسین

این محرم بهم فهموندید با این حجم از خشم سرکوب شده و نهانی که دارم نمیشه و نمیتونم یاری تون کنم، می‌خوام خشمم رو آروم کنم و می‌خوام به خاطر خود خودتون باشه. میشه کمک کنید یا مولا؟

از خدا هم اجازه گرفتم خوب اومد. دیگه حرکت إن شاءالله با یاری شما از بنده، برکت و هدایت هم إن شاءالله از سمت خودتون مثل همیشه....

إن شاءالله دوشنبه نشینی به استاد میگم مقدمه ش رو. یا مولا مدد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۳۹
ترانه زندگی

دیشب...

خواب نجف... خواب حرم حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام، خواب حرم.... ولی ایوون طلا رو نتونستم توی خواب هم ببینم.

تنها بودم. تنها رفته بودم. هتل بودم. یهو دیدم توی اتاقم یه خانومی توی یه اتاقک پنجره ای هست که مسوول هتل طور بود و مراقب!

نگاهش بهم بود. حس امنیت میداد بهم. فارسی بلد بود. خوشحال بودم.

خواب می موندم واسه نماز برم حرم. نماز ساعت دو و نیم شب بود! نماز صبح! بعد من خواب می موندم...

میخواستم برم کربلا. اون عکسه که عاشقشم هی جلوی چشمام بود، همون شبِ بین الحرمین....

یهو توی همون نجف توی هتل بودم، یهو دیدم مامان کنارمه، بعدش انگار می تونستم استفاده کنم... بعدش بیدار شدم...

خیلی خوب بود.

الحمدلله...


+ سحر حامله ست❤😍... ای خدا.... باورم نمیشه ❤... الحمدلله....

پارسال روز تاسوعا یا عاشورا نازنین فهمیده بود که حامله ست، امسالم این موقع خبر نی نی دار شدن سحر❤. الحمدلله.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۲۹
ترانه زندگی

خودمو به خودت میسپارم خدا

اگه قراره این روزا رو ببینم، خودت کمک کن آروم بشم به نور خودت و هدایت حسین علیه السلام.

اگه قراره همینطوری پیش بره و بدترم بشه، خودت نذار خدا...


یا هادی، انت الهادی

و انا عبدالذلیل..‌.

ارحم ضعفی...

یا غیاث المستغثین..‌. یا معین الضعفا...‌

ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده....

گوشه ای از کربلا جا و مکانم بده‌‌‌.....


یا سیدی یا مولا... مولا جانم‌‌‌...یا سیدی یا مولای یا مظلوم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۱۶
ترانه زندگی

مثلا امشب از هیات برگردم ببینم بساطش پهنه و مسته؟

نمیشه بمیرم قبلش مثلا؟

نمیشه مثل منا یهویی برم منم؟ نمیشه چشام بسته شه حداقل این چند روز رو نبینم؟


مثلا فردا تاسوعا واسه صبح که می‌خوام برم ببینم هنوز مستی تو جونشه و بچه شده دوباره؟

میتونم زنده بمونم؟

میتونم از مراسم استفاده کنم؟

مثلا شب عاشورا... ای وای...

نمیتونم دووم بیارم.... ای وای....


+ خدایا به یاد شب عید غدیر پارسال، خونه شیدا بودم، که اون همه گریه کرده بودم و چشام گریه ای بود، داشتم میومدم خونه و مهمون داشتیم، نمی‌خواستم بفهمن گریه کردم، خدایا توی حیاط خونه ازت خواستم نفهمن چشامو، خودت کاری کردی که نفهمیدن... من حیث لایحتسب بود و عجیب.

خدایا.... میشه من حیث لایحتسب کاری کنی این روزا رو هم نبینم؟

دلم آروم نداره. دلم بی قراره.

خودت میدونی خدا، دارم تموم میشم، نه جون دارم نه توان.... نا ندارم خدا. به کی بگم دردمو به جز تو؟...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۰۸
ترانه زندگی

حالم بده.

می‌ترسم. نمیدونم واقعا میتونم طاقت بیارم یا نه...

این درد رو توی این روزای خیلی سخت....

یا حسین....

یکم از بطری قبلیش مونده بود، دیشب دوتا بطری دیگه براش جور شده...

من عمیقا حالم بده. دیگه نمیتونم طاقت بیارم.

اونم روز تاسوعا و عاشورا. شب تاسوعایی مثل امشب. شب عاشورایی مثل فردا، ای وای.... ای وای... ای واااای....

این روزا سنگین هستن به اندازه کافی.... چجوری تحمل کنم، چجوری دووم بیارم...

با این سینه تنگ و سنگین....

با این تپش قلبا...

ای وای، ای وای، ای وای........

طاقت ندارم. دلم میخواد جون بدم. دلم میخواد جون بدم. دلم میخواد بمیرم و این روزا رو نبینم.....

بمیرم برات مولا که چی میکشی و چیا میبینی..... زندگی من فقط یه قسمت کوچیکه از زندگانی کل این دنیا.....ای وای....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۰۱
ترانه زندگی

بسم الله الرحمن الرحیم


بعد از دیشب که توی خیابون خوردم زمین و شلوارم پاره شد،

امروز از صبح حالم بد بود. خیلی بد! نمی‌دونم هم چرا.

حتی وقتی واسه نماز صبح بلند شدم هم حالم بد بود.

دست راستم انگار سنگینی می کرد روی بدنم.

نمیتونستم فکمو تکون بدم حرف بزنم.

به شدت بی حال.

صبحانه نتونستم خیلی بخورم. کم خوردم. همونم هم همش دستشویی بودم. نشستم پای کار ویرایش که باید امروز تحویل می دادم. هیچی نمیتونستم بخورم حتی آب، که بخوام باهاش قرص ویتامینم رو هم بخورم.

مامان نمی ذاشت برم موسسه. گفت مگر اینکه بیای بریم سرم بزنی.

رفتیم دکتر دیگه خودش سرم داد. فشارم خیلی پایین نبود ۱۰ بود، ولی خب حالم بد بود. سرم داد و آمپول ب کمپلکس زدن بهش و بعدشم آمپول نوروبیون زدن برام. میگفتم بهترم ولی خدا میدونست که هنوز پاهام می لرزید..

از درمونگاه یه سره رفتم موسسه.

الحمدلله که خودشون اجازه دادن که بریم به مراسمشون... خوب بود الحمدلله.

وسط مراسم مجبور شدم پرانول بخورم.

موقع سینه زنی یه جاهایی واقعا نمیتونستم وایسم سرم خیلی گیج می‌رفت ولی الحمدلله که خودشون توان دادن...

بعدش اومدم خونه و ادامه کار ویرایش.

هنوز حالم بده. تپش قلب. 

اومدم خونه اون غذای هیات امشب رو سه نفری خوردیم، اضافه هم اومد یکم. هنوز ولی دلم اذیته. کاش میشد هیچی نخورد و ضعف نکرد.

بدنم دیگه تحمل نداره.

سمت راست سرم درد می‌کنه از صبح، بورس نمیتونم بکشم حتی، موهامو نمیتونستم بشورم امروز. درد می گرفت.

حالا در نهایت ته همه اینام عصبیه ها.

ولی نمی‌دونم چمه.

نمیدونم از محرمه یا چیزای دیگه.

نمیدونم باید چیکار کنم.

ولی اینو میدونم که خیلی ضعیف شده هم روح و هم جسمم...

مولا مددی... نصف دهه ت رفت آقا جانم...

خودت کمکم کن که جز تو مرهم و پناهی ندارم ای کشتی نجاتم...

الحمدلله که مولای مایی....

من جز برای تو نمی خواهم خودم را

ای از همه من های من بهتر من تو...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۱۷
ترانه زندگی