دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

۲۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

هی دلم میخواد گریه کنم

حتی بی بهونه

قبلا زیاد گریه نمی‌کردم. حتی شاید دوماه یا بیشتر می گذشت و گریه اساسی نمی گردم

اما این چند وقت اخیر، نیاز دارم بهش هی...

و چون شاید یه مدت نتونستم اونطور که می‌خوام گریه کنم، نمیدونم یعنی فکر کنم از مشهد به این طرف شاید، برای همین الان سرریز شده و منتظر اشاره.

خدایا خودت کمکم کن.

بیشتر عید رو حالم خوب بود حتی با وجود اون اتفاقا که روحم رو میخورد. یعنی حالم بد میشد اما میانگین ش که خوب بود.

اما دوباره حس میکنم مودم به شدت داره میاد پایین. دوباره همون حالتا که حوصله انجام کاری ندارم. اشتیاق به چیزی ندارم. دلم چیزی نمیخواد. افسردگیه انگار داره برمیگرده. 

خدایا پیش کدوم مشاور برم بعد عید....


+ آخرین گریه می مال سال تحویل بود. قبلش. یهو یادم اومد. گفتم بنویسم. بعدا میخونم خودم، اطلاعات غلط ندم به خودم...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۵۹
ترانه زندگی

پیش نغمه هم رفتیم. خوب بود خداروشکر. دریا. قایق. سکوت و سکوت و سکوت و آرامش وسط دریا.......وقتی دور تا دورت آبه و آسمون بالای سرتم آبی... جنگل و درختایی که هرچه می نگرند صبح تا به شام تویی...

شهربازی و تلاشم برای پا گذاشتن روی ترسام. اولش کشتی صبا و دیدن زمین از بالاتر.... به یاد صاحب این عصر و زمان.... بعدش هم اون بازی فریزبی بود فکر کنم اسمش. ترسناک. ولی سوار شدم. که سوار شده باشم. که یه کار هیجان انگیز انجام داده باشم.

خونه های تاریخی قشنگ و امام زاده دقیقا دم غروب جمعه. امام زاده ای که از بیرون زیارت شد . . . . .

+ نمی‌دونم چه حکمتی بود. که اون شب تو صفا گفت از خاطرات مست کردنش و اینا. چرا از هرچی می ترسم و ازش فرار می کنم هی و هی و هی جلوم سبز می شه؟😐

پارسال ۱۴ از پیش نغمه برگشتم. ۱۶ خواهر اومد. و سر میزناهار فهمیدم که م س شده.... و بعدش با باران و کافه و . . . .

یکی از بزرگترین چیزایی ک شکوندم....

و این سری هی توی سرم می چرخید که این سری که برگردم چی می شه؟ چی در انتظارمه؟

راستشو که بگم.... حس می کنم امسال سال سختیه واسم.... از همون اولش.

از همین مشاور رفتن و مواجه شدن با این قصه ی چندین ساله بگیییر... تا یک ساعت بعد از تحویل سال که خواهر گفت شاید تا برج چهار و پنج بخوان برن برای همیشه!

✓ عشق جان با من چه کار دیگری داری؟ ....

حس می کنم همه چی ریخته روی سرم یهویی.

از طرفی به شدت تنهایی می خوام ولی نمیتونم چون بیشتر وقتا دخترخاله پیشمه. می‌خوام تنها باشم و مال خودم اما نمیتونم.

چیزای دیگه مثل اینکه حس میکنم زیادی آروم شدم. یه جوری انگار توی خودم رفتم اما آروم و به تدریج جوری که خودمم نمی‌فهمم از کی و چرا. ولی هی آروم آروم خیلی زیاد آروم شدم! سمیه هم توی برگشت از مشهد توی قطار غیرمستقیم گفت. گفت یکی روی لطفات کار می‌کنه یکی از اون طرف باید روی این کار کنه مثلا زیادی آروم نباشه که بقیه معذب شن‌. یه همچین چیزی گفت فکر کنم. ولی خب نمیدونم چیکار کنم.

از طرف دیگه اینکه هی بی حوصله میشم به ادمای اطرافم... اینکه اینکه اینکه....

دیروز تولد امیرالمومنین علیه السلام بود. شبش توی راه بودیم که برگردیم. استاد دوتا آلبوم مداحی بهمون هدیه داد. صبح بعد از اذان صبح فهمیدمش. توی راه.

بعدش اومدم و رفتم امام زاده. وقت ِ زیارت حالم بد شده بود دیگه.... ولی بازم اومدم خونه و یکم بودم و اینا. بعدش نیم ساعت خوابیدم و بعد بیدار شدم خواهر اینا اومدن ک هدیه روز پدر رو بدیم و بعد اونا برن خونه دایی مهمونی. من نرفتم. حالم بد بود. از نظر جسمی هم. یه قرص حساسیت خوردم و میخواستم که فقط بخوابم.

بعدش که رفتن، اذان مغرب که میخواستم بخونم، چشمم افتاد به تابلوی علی اتاقم.‌.. بغضم ترکید. چه بغضی... دعوام شد ولی یه جورایی. دوست نداشتم اینطوری شه.... قبلشم فهمیدم فاطمه الف نجفه، کلییی براش نوشتم ، که جام بگه توی حرم. که آخرش دیگه جون نمونده بود برام. داشتم هذیون می گفتم به نظرم. با چشمای نیمه باز. بعدشم که خونواده رفتن هم که اینطوری. میگفتم اگه دوسم دارید چرا این کارو میکنید؟ مگه یتیم نواز نیستید؟ اگه دوستم ندارید هم خب بکشید منو. این کارا چیه.... حالم خوب نبود. یاد عید غدیر هم افتاده بودم. بعد از نماز یکم کوکو خوردم و خوابیدم. انقد گریه کرده بودم جون نمونده بود برام. ۹ و خرده ای شب خوابم برد...

همین.

این روزا باز افتادم روی فاز اینکه حوصله جمع ندارم حتی دوستی. و واقعا یه تنهایی گنده دلم میخواد.

داره میشه یک سال و من حالا باید شاهد آماده کردن مقدمات سفرشون باشم. در حالی که چقدر کارا می‌خواستم توی این یک سال انجام بدم و ندادم . . .

فقط نشستم. فقط نشستم. امام زمان شیعه ی نشسته رو میخواد چیکار؟ حقمه هرچی بیاد به سرم . . . .

به نظرم دوستم دارن اما اگه نداشته باشن هم حق دارن . . . . .

خدایا یکم تنهایی برام فراهم کن. گنجایش بودن با یکی دیگه رو ندارم. منظورم دختر خاله ست که کل روز با هم باید باشیم. نمیتونم خدا الان. میدونی که از دوست داشتن میگم. خودت درستش کن.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۴۶
ترانه زندگی

سرم گیجه واقعا‌‌‌‌‌.


+ نگرانشم. نمیدونم من برگشتم به اون روزا و حالتام به علت تداعی اون وقتا هیت یا اون روزا دوباره دارن تکرار می شن و به تبع شون این فکرا پیش میاد؟


ولی چیزی که هست اینه نگرانشم. واقعا نگرانشم. شایدم نگران خودمم. که اگه با همچین اتفاقی رو به رو شم چی میشه. نمیدونم.

گیجم. سرم گیجه. و تمایل عجیبی دارم که خوب نشون بدم خودم رو. راستش رو بگم من می ترسم از این مدلی بودنم. وقتایی که اینطوری میشم کاملا انگار آرامش قبل توفانه. توفان نه بیرونی لزوما. ولی یه وقتایی که با وجود اینکه قضیه برام همون قضیه ست و چیزی درونم حل نشده اما یکم حالم بهتره و خودم رو خوب نشون میدم، بعدش یهو سیمام قاطی می کنه. خدایا اینطوری نشم. نمیدونم. هرچی خیر خودته خدا جونم. خودمو می سپرم به خودت. تو بغلت آروم ترینم.... الحمدلله علی کل نعمه....

+ امام زمانم... دلم تنگته....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۳۰
ترانه زندگی

دلم گریه میخواد...

بی بهونه...


آشفته نیستم اما ساکتم.... ناامید نیستم اما خسته ام.

فقط یکم توی خلوت خودمم. خیلی بهش نیاز دارم.

در حدی که سختمه برای تولد استاد به آذر و سودابه پیام بدم. ولی إن شاءالله فردا ویس رو بدم. چون لازمه و داره دیر میشه...

حالم آرومه تقریبا، فقط دلم تنگه....

دلم تنگته.......

دوستت دارم امامم..... دوستت دارم.....


+ دیروز با آذر و سودابه باغ ایرانی و بعدشم رستوران. رانندگی و حال خوب. خداروشکر. صدقه کنار گذاشتن.

+ امروز خریدن بلیت گرگان..

+ بد اخلاقی ها و تلاش برای درست کردنش.... با مامان و بابا...

ببخشید خدا... ببخشید....

استغفرالله الله ربی و اتوب الیه...

الحمدلله. دوستت دارم خدا.... دوستت دارم عشقم.

امامم دوستت دارم و دلتنگتم😭😭😭... تو رو میخوام... غریبم و تو رو میخوام که غریب ترین ِ غریب ها هستی.... یا الله... یا صاحب الزمان...

+ تابلوی ناز یا صاحب الزمان به رنگ سیز ِ هفت سین مامان حسین امشب...دربند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۳۸
ترانه زندگی

دوباره نگرانش شدم.

هرشبی که میخوره، نمیدونم تا صبح چی پیش میاد.

نمیدونم اگه چیزیش بشه خودم رو خواهم بخشید یا نه.

یه شیشه مال چهار شب بود فقط.

دوست ندارم این اتفاقا جلوی اناهیتا بیفته.

می‌خوام برم پیش نغمه چند روز.

اینم اعتکاف مائه :) .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۱۱
ترانه زندگی