دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

۱۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

وقتی خدا بخواد و همه نخوان نمیشه....

وقتی همه نخوان و خدا بخواد، میشه....


اولیش شده حکایت کلاسهای این ترمم، که چقدر این در و اون در زدیم که بشه، ولی نشد...

دومیش شده حکایت انتخاب واحدم... که در لحظه باز شد و تونستم کارورزی رو با اونی که خودش گفته بود بردارم.... واسه کارورزی شک داشتم، استخاره گرفتم... در اومد که با این استاد خوبه. بعد یهویی سایت باز شد....

نمیدونم چه حکمتیه. اما خدایا ممنون. ممنون گل من. ممنون عشق من. عجیبه که واسه شمس و کلاسام که نمیتونم برم اونقدر ناراحت و بی قرار نیستم. خداروشکر. خودش انگار دلم رو آروم کرده. میدونم هرچی بشه خیره. الخیر فی ما وقع... ❤. توکل به اسم خودت.... این ترم هم شروع میکنیم إن شاءالله. خودت کمک کن... ❤😘

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۰۷
ترانه زندگی

جشن غدیر موسسه خیلی خوب بود خداروشکر. خیلی. حالم رو خیلی بهتر کرد. الحمدلله. ممنون که اجازه دادید.

فکر کن شب قبلش اونطوری. بعد اون روز جشن، آهنگ آمده ام که سر نهم بذارن..که بخونه که ور تو بگویی ام که نی، نی شکنم شکر برم....

با آهنگ دست تولا چقدر گریه کردم. از همون اول که از دانشمندان شروع شد باریدم تا تهش.... آهنگ دست تولا اوجش بود. هق هق م رو میخوردم. بغضم داشت خفه م می کرد. خیس خیس بود صورتم.... استاد کنارم بود توی جشن. سر اون آهنگ رفت دستمال آورد گذاشت جلوم 😂. بعد برش داشت البته. جالبه. منی که جلو مشاورم گریه نکردم، حالا.... خوشحالم. پیشرفت خوبیه به نظرم...

بعد اومدم خونه... دیشب کنار مامان بابا بودن... خداروشکر.

دیشب سمیه عکس داد از بین الحرمین... توی خصوصی گفتم دعا کنه. گفتم خیلی بی لیاقتم، بخواه لیاقت نصیبم کنن. سمیه که متوجه حرفام نمیشد، اما گفتم بخاه یا تموم شده یا برم اونجا.

منظورم از تموم شه رو خود حضرت می دونه....

امروز، سر کار پژوهش بودم، جمع بندی، دوباره مقاله این بار اما بیشتر از محتوای نهج البلاغه. همین طور که مشغولی، سرت به لپ تاپ گرمه و یه طرفت هم نهج البلاغه هست، یهو ندا بهت پیام بده. بگه که سلام فلانی. تا میرم حرم ناخودآگاه به طور خودکار توی حرم امام علی علیه‌السلام یادت میفتم....

اشکم در اومد.... من و اینهمه خوشبختی محاله... اینکه توی اون هوا، یکی یادم باشه... توی هوایی که حرم شما اونجاست.... کاش لیاقت بدید بیام حرم خاک پاتون بشم. بیام و برنگردم. آخ خدا کاش بشه....‌

انگار نشونه ها دارن مسیرو نشونم میدن. نرفتن اون شبم، جشن دیروژ، اون آهنگ ک کاملا ب دردم میخورد، امروز سر این کار، نهج البلاغه، شهدا، پیام ندا....

خدایا شکرت. خیلی شکرت. خیلی خیلی شکرت. الحمدلله.... ❤❤❤😘😘😘😘

+ چند سال پیش شب بود رفتن ام ار ای. چقد منتظر بودم ک برن، وقتی رفتم انقد سیگار کشیدم که نمیتونستم از کنار شوفاژ توی هال بلند شم. چقدر زیاد بود. امشب اما، رفتن ام ار ای، من با حضرت امیرالمومنین علیه السلام حرف زدم.... اهنگ جشن دیروز رو بلند گوش کردم... چقدر تغییر کرده همه چی.

خودتون کمکمون کنید. نمیخام به اون مایع بی رنگ بد بو فکر کنم. نمیخوام بخورم. نمیخوام .... کمکم کنید. پدر من....دست پدری بکشید بر سرم و از بی پناهی نجاتم بدید...

آمین... الحمدلله ❤😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۱۷
ترانه زندگی

دیشب خواب حرم امام رضا علیه‌السلام رو دیدم. خواب مشهد. خواب دیدم یکی دوروزه رفته بودیم. با مامان اینا. با ماشین! ولی فکر کنم کلا یه بار رفتیم حرم. زیاد استفاده نکردم. بعد می‌خواستیم برگردیم. بابا رفت پمپ بنزین ، یکی توی جایگاه داشت استراحت می کرد. بعد دور زد. یهو رفتیم یه جا. از طرف شمس بود. انکار قبلشم با اونا بودیم. گفتن شما رو ما و خانم کوشکی و نمیدونم خانم کی، به عنوان مهمون های محترم شمرده شده(یا ویژه) آوردیم.  مشهد بود. حرم بود. همین....

شکرا. حتی اگه تو خواب هم دل سیر زیارت نکردم. همین که حرم ت رو دیدم شکر...

+ اون شب که اون خواب عجیب و زنده رو برای مرجان دیدم، که دور از جونش مرده، یادمه مزارش تو حرم امام رضا علیه السلام بود.... خود گنبد و حرم رو ندیدم ولی تو فضای حرم بودم الحمدلله....

++ ولی اون شب بعد عروسی مارال خاب دیدم خیابون امام رضا علیه السلام هستم و حرم رو نمی دیدم.

خداروشکر که بعدش این دو خواب رو دیدم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۳۶
ترانه زندگی

....:)

.....

نمی‌دونم چی بگم. از اینکه حالم هر روز داره بدتر می شه.

چه گریه ای کردم خونه شیدا امشب... چه چشما و صدایی بود. شادی هم فهمید حتی.... توی ماشین با اسنپ.... شیشه پایین، آهنگ ارمغان تاریکی و بازم اشکای بی امونم....

رسیدم خونه... تو حیاط گفتم میدونم نباید ازت چیزی بخوام الان. اما اگه دوست داری نذار کسی بفهمه گریه هامو... کسی هم نفهمید. چقدر خداروشکر میکنم که کسی قرمزی چشمامو ندید و نفهمید.... شکر خودت... خدایا شکرت..

تو اسانسور، با اون چشما.... تمرین کردم لبخند بزنم. تمرین کردم بغضمو خفه کنم و با لبخند در خونه رو باز کنم. با لبخند به استقبال مهمون برم...‌

چقدر دلم شکست امشب.... یه بار دیگه مردم....

توی این شرایط... تو که می‌دونی چقدر نیاز داشتم... تو که منو بهتر از من می شناسی.... تو که .....

ببین غم تو رسیده به جان و دویده به تن....

همین الانشم اشکم در اومد.... یه کاری کردی نصف تابستونم رو نتونستم برم شمس الشموس. گفتم چشم. هرچی شما بگی. گفتم من تو رو میخوام. اگه تو میگی نه منم میگم چشم. گذشت.... انتخاب واحد این ترم جدید افتاده پنج شنبه ها. دقیقا ساعت کلاس شمس..... لبخند زدم و با آرامش گفتم الخیر فی ما وقع.

خواستم با استاد آرام حرف بزنم، گفتی نه. گفتم چشم.

مردم از تنهایی. دق کردم. انقد که هرکس یکم بشناستم می‌فهمه حال دل لعنتیم رو به راه نیست... آب شدم کم کم و هیچی نگفتم. گفتم چشم.

تو می‌دونستی چقدر دلم گرفته و چقدر دلم یه همچین فضایی میخواد.

گذاشتی بعد از ذوق کردن از اینکه می ریم، بهم خبر دادی مهمون اومده خونمون، دختر عمو. و من باید برگردم. دم اذان مغرب بود. سر نماز خونه شیدا اینا چقدر گریه کردم... بعدشم کلی تو اسنپ...

حس وحشتناکیه... اینکه مولای مذهبت، دعوتت نمیکنه.... تا دم در می ری و میگه شرمنده ظرفیت پر شده. کربلا و نجف که تو خواب باید ببینی. حتی توی شهرت هم نمی‌تونی تو جشنای دلی شرکت کنی....

درد یعنی این. یعنی همه دلخوشیاتو یارت ازت بگیره. خسته م. حوصله ندارم. به جای اینکه برم استفاده کنم، اومدم خونه، فحش شنیدم به سوری ها... حرف مشروب خوردن شنیدم... خودم قلیون کشیدم. آره لج کردم.

می‌ترسم از روزی که خدای نکرده برم سمت مشروب. اگه این اتفاق قرارهای بیفته کاش قبلش بمیرم.... کاش واقعا بمیرم.

همین الانشم کاش بمیرم... دلیلی ندارم برای زنده بودنم...

چشمام خیلی وقته خنثی‌ست....

کاش می شد مرد...

+ فردا شمس جشنه. امیدوارم کسی متوجه حس و حالم نشه. اومطور که باید ذوق ندارم، ذوقم رفته. حس میکنم دعوت نشدم.... حس میکنم منو نمی‌خوان... منو نمی‌خوان.... کی منو بخاد... منی که ...بگذریم....

✓ لا یکلف الله نفسا الا وسعها...

مغزم فرمان نمی‌ده... به هیچی.... همین. همین. همین....

+ اومدم برای چله جدید از باران بپرسم که هست یا نه...

دیدم تو گروه نمی‌بینم ش. رفتم رو پروفایلش. دیدم بلاک شدم .... :).

همین. دیگه هیشکیو ندارم. هیشکی. تک و تنها.... :).

مرسی. ممنون که انقد تنهام. ممنون که.... ممنون. همین....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۴۰
ترانه زندگی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۱۹
ترانه زندگی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۱۵
ترانه زندگی

چی بگم... از چی بنویسم....

از این چند روز که مثل خواب گذشت.... مثل یه رویا... یه رویا وسط بیداری...

یهو به خودم نگاه کردم دیدم دارم گنبد مبارک حضرت رو میبینم.... دیدم حضرت اجازه ورود دادن با همه رو سیاهیم... دیدم شنبه خبر دادن یکشنبه بلیت دارید. یکشنبه شب توی خیابون امام رضا ع گنبد حضرت رو ببینم و صبح دوشنبه بریم حرم....دراش، سنگ های زمین ش... دلم می‌خواست همشو ببوسم...عطر خوب هواش...از گریه هاش...

از شب تا سحر بودنش... صحن آزادی و گریه کردنت...جا باز شدن برات توی صحن انقلاب... شب شهادت پسر حضرت و خیره شدن به گنبد... و اون آقا توی همون جایی ک تو هستی شروع کنه مداحی کردن و همه جمع بشن... نماز صبح خوندن توی صحن انقلاب... دوباره عصر رفتن حرم و نماز مغرب حرم بودن.... بعدش تا یازده شب اونجا بودن... همون صحن انقلاب و گریه کردن... خیلی گریه کردن... توی همون زمان گریه م، چند نفر رد میشدن میگفتن التماس دعا.... مدتها بود حرم حضرت اینطور اشک نریخته بودم.... قربونت بشم من که می‌دونستی اگه براتون حرف نزنم می میرم....

دوباره فردا صبحش تا بعدازظهر کنار شما و بعد وداع....

آقا....هنوز برنگشته بودم، هنوز روز آخر بود که حرم بودم و شما جوابمو دادین...  اون شب آخر گفتید با استاد حرف نزنم. فرداش که روز آخر بود توی حرم شما استخاره آنلاین برای دکتر غلامی گرفتم خوب نیومد. با ناامیدی با دکتر ص گرفتم عجیب خوب اومد! شک کردم، باران گفت مامانش هم می‌تونه بگیره. رفتم صحن حضرت زهرا س نماز و بعدش ک اومدم حیاط دیدم باران نوشته خیلی خوبه و از ویژگی های عبدالرحمن هست....

درست اوج زمانی که حالم اصلا خوب نبود.... زمانی که هیچی خوشحالم نمی‌کرد شما دلمو آروم کردین....  قربونتون بشم من حضرت عشق...حضرت خورشید...

عباد الرحمن...همون ک ندا ترم۱ می‌گفت...

همون روز آخر ک نماز ظهر تو صحن حضرت زهرا س بودم، بعد نماز یه بچه چند تا مهر انداخت سمتی ک من نشسته بودم. یکیشون شکست. مهرها رو کنار هم گذاشتم ک پاشدم بذارم سرجاش. بعد نماز دعا خوندن و بعدش مداحی بود برای حضرت رضا ع. رومو کردم به دیوار و چادرو کشیدم سرم... وقتی میخواستم بلند شم، مهرها کنارم نبود. مهرها کنار قرآن بود. کنارم. کسی نیومده بود کنارم. ولی مهرها نبود... حضرت من... شما آنقدر نزدیکید حضرت عشق....

برای کار تحقیق هم خودتون کمک کنید آقا جانم....😘😘

+ حتی رفتارم هم بهتر شده با خونه. همونی که ازتون میخواسنم. و فکرشم نمی‌کردم بدون اینکه اقدامی کنم بهتر شه. اما رأفت شما فرای همه این چیزا ست...

چقدر زود سفر تموم شد..

 هفته پیش این موقع حتی نمی‌دونستم قراره بیام پیشتون... الان اومدم و تموم شده. الحمدلله. خدای من بی نهایت بار شکرت...

 خیلی خیلی خیلی ممنونم ازت...


+ امروز کلاس آرام داشتیم باغ کتاب. خوب بود خداروشکر. واسه تحقیق دوتا کتاب خریدم. ی کتاب درباره امام خریدم خیلی جالبه. 

خوب بودم می‌گفتم می‌خندیدم  ولی استاد نمیدونم چجوری حس کردن ک حالم هنوز عالی نشده. البته ک خیلیییی بهترم. انقد بد بودم ک نمیخاستم برم. اما رفتم و کلی بهتر بودم با بچه ها.

بعد کلاس رفتم نماز بخونم ک اومدم دیدم رفتن. بهشون پیام دادم ک نشد خداحافظی کنم و تشکر کردم. در جوابم گفت خوبی ؟!

انتظار هرچیو داشتم جز این 😄. گفتم ک خوبم و گفتم برام وقت بذارن با دکتر ص.

بعد گفتن مراقب خودت باش ، دوست دارم شاد باشی گرچه گاهی دغدغه فکری توی خود رفتن میاره.

اصلا نمیدونم اینو چجوری امروز حس کردن. قبول دارم حرفشونو ولی فکر میکردم امروز خیلی خوب بودم. فقط یکم توی جمع کم صحبت بودم اونم نه از عمد، واقعا چیزی به نظرم نمیومد ک بخوام بگم.

گفتم ک خیلی بهترم. و استادم گفتن پیگیری می‌کنن زودتر بهم وقت بدن...

امشب توی گروه عشق ویرانگر رو معرفی کردم. خداروشکر به نظرم خوب بود.

الحمدلله.

دلم واسه مامان بابا تنگ شده...... و واسه خودم........

الله مدد....یا الله کمکمون کن...❤❤❤😘😘😘😘

ممنون بابت همه چی خدای من...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۱۰
ترانه زندگی