تلخی این شبها...
....:)
.....
نمیدونم چی بگم. از اینکه حالم هر روز داره بدتر می شه.
چه گریه ای کردم خونه شیدا امشب... چه چشما و صدایی بود. شادی هم فهمید حتی.... توی ماشین با اسنپ.... شیشه پایین، آهنگ ارمغان تاریکی و بازم اشکای بی امونم....
رسیدم خونه... تو حیاط گفتم میدونم نباید ازت چیزی بخوام الان. اما اگه دوست داری نذار کسی بفهمه گریه هامو... کسی هم نفهمید. چقدر خداروشکر میکنم که کسی قرمزی چشمامو ندید و نفهمید.... شکر خودت... خدایا شکرت..
تو اسانسور، با اون چشما.... تمرین کردم لبخند بزنم. تمرین کردم بغضمو خفه کنم و با لبخند در خونه رو باز کنم. با لبخند به استقبال مهمون برم...
چقدر دلم شکست امشب.... یه بار دیگه مردم....
توی این شرایط... تو که میدونی چقدر نیاز داشتم... تو که منو بهتر از من می شناسی.... تو که .....
ببین غم تو رسیده به جان و دویده به تن....
همین الانشم اشکم در اومد.... یه کاری کردی نصف تابستونم رو نتونستم برم شمس الشموس. گفتم چشم. هرچی شما بگی. گفتم من تو رو میخوام. اگه تو میگی نه منم میگم چشم. گذشت.... انتخاب واحد این ترم جدید افتاده پنج شنبه ها. دقیقا ساعت کلاس شمس..... لبخند زدم و با آرامش گفتم الخیر فی ما وقع.
خواستم با استاد آرام حرف بزنم، گفتی نه. گفتم چشم.
مردم از تنهایی. دق کردم. انقد که هرکس یکم بشناستم میفهمه حال دل لعنتیم رو به راه نیست... آب شدم کم کم و هیچی نگفتم. گفتم چشم.
تو میدونستی چقدر دلم گرفته و چقدر دلم یه همچین فضایی میخواد.
گذاشتی بعد از ذوق کردن از اینکه می ریم، بهم خبر دادی مهمون اومده خونمون، دختر عمو. و من باید برگردم. دم اذان مغرب بود. سر نماز خونه شیدا اینا چقدر گریه کردم... بعدشم کلی تو اسنپ...
حس وحشتناکیه... اینکه مولای مذهبت، دعوتت نمیکنه.... تا دم در می ری و میگه شرمنده ظرفیت پر شده. کربلا و نجف که تو خواب باید ببینی. حتی توی شهرت هم نمیتونی تو جشنای دلی شرکت کنی....
درد یعنی این. یعنی همه دلخوشیاتو یارت ازت بگیره. خسته م. حوصله ندارم. به جای اینکه برم استفاده کنم، اومدم خونه، فحش شنیدم به سوری ها... حرف مشروب خوردن شنیدم... خودم قلیون کشیدم. آره لج کردم.
میترسم از روزی که خدای نکرده برم سمت مشروب. اگه این اتفاق قرارهای بیفته کاش قبلش بمیرم.... کاش واقعا بمیرم.
همین الانشم کاش بمیرم... دلیلی ندارم برای زنده بودنم...
چشمام خیلی وقته خنثیست....
کاش می شد مرد...
+ فردا شمس جشنه. امیدوارم کسی متوجه حس و حالم نشه. اومطور که باید ذوق ندارم، ذوقم رفته. حس میکنم دعوت نشدم.... حس میکنم منو نمیخوان... منو نمیخوان.... کی منو بخاد... منی که ...بگذریم....
✓ لا یکلف الله نفسا الا وسعها...
مغزم فرمان نمیده... به هیچی.... همین. همین. همین....
+ اومدم برای چله جدید از باران بپرسم که هست یا نه...
دیدم تو گروه نمیبینم ش. رفتم رو پروفایلش. دیدم بلاک شدم .... :).
همین. دیگه هیشکیو ندارم. هیشکی. تک و تنها.... :).
مرسی. ممنون که انقد تنهام. ممنون که.... ممنون. همین....