دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

۵۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

سنگینی امشب... سنیه آدم سنگینه قشنگ....

+ رزق تشییع شهدای امروز... فانی قریب..و تحت تقرب الیه من حبل الورید...

خیبییییلییییی حرف داشت باهام. خدایا شکرت واقعا واقعا....

+ بعدش کلاس دکتر. با سروی و الی ا شیدا. چقد خوب بود و حس راحتی میکردیم. خداروشکر.

بعدش خونه....

همچین شب سنگینی، دوباره نوشیدنی بخوره. انگار دیگه یکی جفت پا رو سینه آدمه. نمیخوام بهش فکر کنم حتی.

میخوابم....


+ دلم سخنرانی فردا رو میخواد خیلی. ولی درس نخوندم. مقاله رو باید تحویل بدم پنج شنبه. به شرط حیات.


+ خیلی خوب بود مراسم تشییع. دانشگاه شیدا اینا. فوق العاده بود. چقددددددددد گریه کردم. موقع تشییع از مسجد تا دانشگاه. موقع صحبت اون آقاهه درباره این ایام و شهدا. خیلی چسبید. خدایا شکرت. الحمدلله. دوستت دارم.

شبت به خیر خدا جونم 😘❤😍.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۶
ترانه زندگی
می ترسم.
می ترسم که دارو لازم بشم.
می ترسم از این حالتام.
از اینکه امروز انقد بی پروا می رفتم جلوی ماشین ها، که ماشینه یهویی جهتشو عوض کنه با اون سرعتش...
می ترسم از خودم.
می ترسم.
می ترسم از این بلند بلند گریه کردنا و هق هقا وسط خیابون توی روز.
می‌ترسم از اشکایی که تو مترو همینطوری می ریزه.
می ترسم از حالم که جلوی رییس دانشگاه هم بد می شه و گریه م می گیره.
می‌ترسم انقد حالم بد می شه که نمیتونم راه برم.
می‌ترسم وقتی وسط گریه می بینم دستمالم قرمزه و می بینم بینی م خون میاد.
می ترسم از این روزام.
از این لحظه لحظه عوض شدن حالتام. مودم.
واقعا می ترسم.
می ترسم از اینکه وقتی روشا رو میبرم دستشویی، یهو کلافه میشم و قاطی می کنم و می زنم ب سر و صورت خودم.
می‌ترسم.
من می ترسم خدا.
من میترسم امام زمان. بابای مهربونم. امام زمانم. می ترسم. بیشتر از همیشه. بی پناهم. به خدات قسم بی پناهم......
کمکم کن. مثل همیشه. این بار شاید یکم بیشتر....
کنار اومدن با خاطرات اعتیاد و دیدن شدت گرفتنش توی این روزا واقعا آسون نیست واسه به روح خسته و زخمی مث من...
من قوی نیستم مث هواداراتون. خودتون کمکم کنید.
که عاجز و ناتوان و مستأصل روی به خودتون آوردم.
+ من از به جهان آمدنم دلگیرم
آماده کنید جوخه را, می میرم . . .

+ حس یه دختر دبیرستانی عاجز و ناتوان رو دارم.
مثل همون روزا.
همون حسا. با این تفاوت که الان ترم آخر ارشدم نه یه دختر دبیرستانی. اما چرا؟
چرا نمی تونم حل کنم این قضیه لعنتی رو؟
وای که چقدر حالم بده.
دارو نمیخوام.
واقعا دارو نمیخوام.  
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۵۴
ترانه زندگی

تئاتر امشب خیلی خوب و جالب بود. بارون. کوچه خلوت. نماز و مسجد و تابلو حرم.... قتلگاه از نگاه حضرت زینب سلام الله علیها.... گریه های آذر... بغل کردنمون. حرف زدنش. گریه هاش...

بارون....

تئاتر با مخاطب دو نفری! خودم و آذر. بعدش تحلیل ها. بعدش برگشتنی. پیاده تا مترو. حرف زدنا. تحلیل ها. 

حس حال بدی که به اون دختره داشتم. تپش قلبی که بهم میداد. حس غم و درموندگی ش.... چهره ش. چشماش. غمش... فرارش از خونه... و ....

حرف زدنا با آذر تو مترو. خوب بود خداروشکر. الحمدلله ‌.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۵
ترانه زندگی

حس خوبی به این خواستگاره دارم.

فقط امیدوارم مامان خرابش نکنه.

و امیدوارم قصدش واسه رفتن جدی نباشه و اگر می‌ره تحصیلی باشه.

خدایا هرچی خیره خودت پیش بیار . . .

خودت میدونی چقده خسته م از این قضایا دیگه.... خودت کمک کن اگه قراره بشه، خوب پیش بره. اگه نه که هیچی. خدا جونم خودت کمک کن گل من.

کاش جواب حاج آقا هم زودتر بیادش... إن شاءالله ‌.

ممنون خدا جون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۱۸
ترانه زندگی

اینکه حتی نمیتونم گریه کنم، و نمیتونم با حال بدم مواجه شم خودش بدتره.

خودش انکاره و سرکوب. خودش عامل مزیدی هست بر بدتر شدن حالم.

اینکه الان این جوری ام، خودش بدتره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۱۸
ترانه زندگی

می‌دونم عادی نیست. اما دارم اینطوری میشم.

داره از میوه بدم میاد چون تو باهاش میوه می خوری.

داره از خودت بدم میاد چون تو میخوری.

داره از بوی تو بدم میاد چون از بوی اون بدم میاد.

داره از همه چی بدم میاد.

داره از خودم بدم میاد که از تو بدم میاد.

داره از خودم بدم میاد که گیر کردم بین تو و همسرت.

داره از این زندگی بدم میاد چون نصف روزای هفته ش شاهد چیزی م که ازش بدم میاد.

داره از همه چی بدم میاد.

+ دلم میخواد، برم یه جایی، دشتی، صحرایی، هیچکی منو نشناسه، یه زندگی جدید رو شروع کنم. و همه خاطرات قبلمو خط بزنم. چیزی نباشه که منو یادش بیاره. دلم میخواد برم جایی که مجبور نباشم نقش بازی کنم که قوی ام و اذیت نمیشم. دلم میخواد برم یه جایی تنهای تنها. هیشکی نشناستم.....

رهایی...

چه تخته پاره بر موج، رها 

رها

رها من . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۲۹
ترانه زندگی

جمعه ست. فکر نمی کردم بازم بخوای بخوری.

دیدم دوتا لیوان رو اپنه، آبمیوه و یه چیز دیگه، حتی شک کردم که نکنه ته چای توی قوری رو ریختی تو لیوانت، رفتم بو کردم. بوی گندش تا مغزم رفت.

حالم بد شد. واقعا مسخره و مزخرفه.

کاش رفته بودم با استاد اینا. یه چیزی میدونست هی میگفت خونه نمون حرص می خوری!

خدایا.... وقتی آناهیتا بیاد چیکار کنم؟ وای خدایا.... کارم سخت تر میشه. عذاب کشیدن و تقلا برای نقش بازی کردن.

وای که دوباره دلم خواست بزنم زیر گریه.

قلبم شکسته خدا. قلبم شکسته.

مگه نگفتی آبرو دار بنده هاتی؟ خب... این آبروی منم هست جلو مثلا آناهیتا....

وای خدایا وای خدایا وای خدایا....

تپش قلب گرفتم بازم. بدنم سست شد باز.

چقد این روزا دنیام زود رنگ عوض می کنه....

+ من را بگذارید بمیرد، به درک . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۱۰
ترانه زندگی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۷ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۱۴
ترانه زندگی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۲۶
ترانه زندگی

دیروز جلسه شورا بود.

یورس نبا هم به اسم...

+ استاد راهنما و مشاور رد شده!

خدایا تو که دیدی به خاطر تو بود و هست همش. پس خودت کمک کن که إن شاءالله خوب پیش بره.

خدایا واقعا نمیتونم با مشاور خونوادگی پایان نامه هم بردارم!!!

خدا جونم خودت آرامش بده به قلبم و کمک و هدایتم کن که در جهت تو و راه تو باشم و گام بردارم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۲۲
ترانه زندگی