دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

این چند روز که نبودم...

خب پر اتفاقه تقریبا این روزام که می گذره...

چهار شنبه که به شدت درگیر ارائه‌. شبش هم که زلزله اومد. بعدش دانشگاه تعطیل شد! کلاس موسسه هم تعطیل شد!

بعد نغمه گفت که واسه امتحان بانک مرکزی میخواد بیاد اینجا. پنجشنبه فاطمه زنگ زد واسه امتحان کلاس زبان. گفت بیا امروز بریم. خلاصه دوازده زنگ زد و قرار شد سه و خردی اونجا باشیم و یکم هم با هم بخونیم و ساعت چهار امتحان بدیم. توی اوج آلودگی هوا، رفتم یکی از مناطق آلوده. بعد گفتن مسوول امتحان گیرنده ش امروز نمیاد! اون از ارائه اینم از زبان. خدا واسم استراحت میخواست و من به زور اصرار داشتم یه کاری انجام بدم.

خلاصه با فاطمه و کیمیا رفتیم واسه تولد مامانش کیک خرید. بعد داشتیم می‌رفتیم سمت مترو که یهو یه مغازه بود و فاطمه گفت اینجا خواستی خرید کنی از این آقا راهنمایی بگیر خیلی خوب راهنمایی می‌کنه. گفتم یه دقیقه بریم داخل؟ گفت بریم. رفتیم و پرسیدم کتابهای آقای اصغر طاهرزاده رو دارید؟ در کمال نابااااااااوری گفتن آره! یه قفسه نشون دادن همش کتابهای ایشون. یعنی عاااالییی بود. انقد ذوق میکردم. فاطمه می‌گفت چرا مست شدیییی. پنج تا کتابشون رو خریدم! شد ۱۷ تومن !!! پنج تا کتاب هفده تومن!

بعد اومدیم خونه . نرفتم مهمونی شب یلدا رو شکرخدا. نغمه غروب اومد. بارون هم اومد. اومدیم با نغمه و یکم حرف و خوراکی های یلدا و شام و اینا خوردن. بعدشم خوابیدیم.

جمعه هم که رفتیم بیرون. فیلم خالتور!

همون ک توی دلم گفته بودم چرا فلانی همچین فیلمی بره خب اینهمه فیلمای با ژانر خوب‌. خدا گذاشت توی کاسه م. خدا ب داد همه مون برسه با سرزنش هایی که میکنیم... عصرش با نغمه رفتیم اون کافه خوشگله. خیلی نازه ولی گرون🙈. بعدشم که پیاده اومدیم یه مسیری رو... نغمه رفت و منم اومدم خونه. شنبه با باران رفتم بیرون قبل کلاس. بهم کادو تولد داد. با کاغذ کادو پارچه ای. خیلی سورپرایز شدم! بعد از هشت ماه! جذاب بود. انتظاری نداشتم ازش... چادر مجلسی بود. گفت بپوش تو خونه و مهمونی ها. هنوز شهامتشو ندارم. خدا کمک کنه. گفتم إن شاءالله به زودی...

هی میگفت چته. چرا صورتت غم داره. یکم حرف زدم براش. از ترسی که این روزا دارم. از بی دلخوشی بودنم. بعدش توی بوفه دانشکده هم یکم درباره اون خاطرات... تا میومدم بگم اشکم و بغضم مانع می‌شدن... هردو مون گریه مون گرفت. باران از چیزی که پنجشنبه توی مشاوره فهمیده بود و من از اینا...

بعد این حرفا مون باران هی میگفت واقعا ناراحت شدم اینا رو گفتی. منم ناراحت شدم که ناراحتش کردم.

اومدم خونه. بابا گفت دیدم لینک رو. واسه ثبت نام دانشجویی کربلا....

گفت نه... داشتم شام می خوردم. یه بغضی اومد تو گلوم که نتونستم ادامه بدم دیگه. فقط گفتم باشه. حتی بعد شام عمدا موندم توی هال. ک فکر نکنه قهر کردم. ولی ب باران پیام دادم

 گفتم امام حسین منو نمیخواد.

وقتی اومدم اتاق و پلی لیست گوشیمو پلی کردم، آهنگهای رندمی. آهنگ دومی که پلی شد، دکتر صباغ چی بود. توی محرم. نمیتونم بگم چقدر خوب بود.

انگار داشتن جواب منو می‌دادن. انگار فقط برای من صحبت می کردن. میگفتن یه وقتا آدم از خدا نشونه میخواد... محبت حسین همین نشونه ست. میگفتن خدا دوست داره کسی که حسین رو دوست داره. اصلا خیلی عالی بود. اون بود که آرومم کرد. خدا و امام حسین علیه السلام اینجوری باهام حرف زدن. وگرنه همون دقایق قبلش به این فکر می کردم که چرا باید زنده باشم؟

خدایا شکرت. اون دقایقی که حالم بد بود به مشهد هم فکر کردم. اینکه امام رضا علیه السلام هم نمیخواد منو. هی تا دم رفتن می‌ره و بعد کنسل میشه سفر مشهد. یهو پیج امام رضا علیه السلام لایو حرم گذاشت.... باهام حرف می زدن.

حس کردم دارن بهم میگن تنها نیستی. حالمو خیلی خوب کرد.

بعدشم موسیقی مشترک ۴ آبان. حرفای دکتر صباغ چی.

کلا دارم با حرفاشون ارتباط عمیق میگیرم. قبلا فقط به عنوان درس نگاه میکردم. الان اما جور دیگه ای. دلی. 

امروز بهشون پیام دادم. تشکر کردم. برای اولین بار جوابمو دادن و گفتن خوشحالن از درسا استفاده میکنم. خدا کمک کنه إن شاءالله.

امروز می‌خوام کاربرگ رو بنویسم خدا بخواد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۶ ، ۱۴:۴۴
ترانه زندگی

اگه کربلا رو بگه نه چی؟

احساس می کنم دق می کنم ....

هنوز جوابمو نداده. چهار روز شده. پیامم رو هم خونده. خدایا...

هی میخوام برم ازش بپرسم. اما حس می کنم این روزا دوباره خیلی وضعیتش خوب نیست.

خدایا کمک....

چقدر هنوزم دلم گریه می خواد اما این بار توی بغل تو خدا...


+ علائم ptsd رو توی dsm خوندم امروز.... هیچی نمیتونم بگم.... نمیدونم هست یا نه. مهم هم نیست خیلی. حالا اسمش هرچی باشه. تازه به نظر من خیلی بهتر از اون قبلیاست که خانم دکتر خارج درس خونده! بهم نسبت می داد!!

یهو الان نوشتم یاد اون روزا افتادم. یاد ترم آخر که برای اولین بار اون درس برای گروه ما با اون استاد ارائه شد و دقیقا چه کشیدم من چهارشنبه ها :)) . صبحاش با بهترین استاد که هنوزم با هم در ارتباطیم و ظهرش با این یکی. بنده خدا نمیخواست ادم بدی باشه. ادم خوبی بود. حتی استاد خیلی خوبی هم بود. اما خب لزوما نمیشه گفت که مشاور خوبی هم بود. نمیدونم شایدم خوب باشه در کل.


بگذریم. چه ذهن شلوغی دارم.

فردا ارائه قراره داشته باشم و هنوز نمیدونم که بالاخره دانشگاه ها فردا تعطیل شده یا نه!

هرچی خدا بخواد... هرچی خودش بخواد.

من که از شنبه بعد از کلاس دکتر، بیرون نرفتم از خونه.

+ بابا دوباره موسیقی پلی کرده! نگو که می خواد دوباره بخوره.....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۱۷:۴۸
ترانه زندگی

دوستت دارم خدا...

+ فایل نجوا با خدا مراسم میلاد پیامبر مهربانی ها...

+ من تو را تا آسمان ها...

++ یاد صحبت آخرین بار حضوری میفتم با استاد... قبل محرم. نزدیک محرم. که گفتن که فعلا بیا بیرون و برو توی فضای محرم. به خودش توکل کن. به خودشون توسل کن.... کتاب که معرفی کردن...

چقدر دلم تنگه.... برای محرم.... حال خوب معنوی اون روزا....

حالا اما مراسمی که نیست... این بار شاید خدا میخواد بدون وابستگی به مراسم، دستمو بگیره و بکشه بالا.... مثل همیشه.

خدا جونم دوستت دارم. دلم تنگه برات خدا.

ببخش که ازت دور میشم هی. آخه مگه جز تو کیو دارم خدا؟

+ داشتم نجوا با خدا رو گوش می دادم یهو یه پیجی لایو گذاشت. اول رد کردم رفت اعلان ش رو. بعد یهو گفتم نکنه لایو مشهد باشه؟ تو دل شب و خلوت... رفتم. دیدم تلاوت قرآنه. آیه آیه و با معنی. عجیب وقتی میخوند آرومم میکرد. عجیب...عجیب... عجیب....

الحمدلله. خدایا قطره ی کوچیکی ام که فقط دوستت دارم. جز برای دوست داشتن تو و عاشق تو بودن ، زاده نشدم... الحمدلله که الله دارم... الحمدلله که تو خدای منی... تو الله منی... تو منت گذار منی... الحمدلله.

دوستت دارم یا الله...



+ حالا مثلا میتونم فردا خدا بخواد با حال بهتر روی ارائه کار کنم... چون هدف خداست الان... هدف الله هست. ای فدای تو همه بز های من...❤😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۰۱:۱۸
ترانه زندگی

یعنی این ترانه ست که حتی بعد از خواندن اون کتاب رمان که خوشش اومده بود و آناهیتا بهش هدیه داده بود، داره واقعا به مواد فکر می کنه؟ یا حتی قرص های ...؟

یعنی واقعا تویی ترانه؟

چی داره می گذره؟

چی شد که یاد اون شبی میفتی که مست کرده بودی؟

چی داره به سرت میاد لعنتی؟

خوبی؟ می فهمی با چیا جنگیدی که الان اینجایی؟ دقیقا چت شده؟؟؟

لعنتی .. متنفرم ازت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۷:۱۱
ترانه زندگی
گفتی نزد دل های شکسته هستی خدا, مگه نه؟
بیا بغلم...
درحالی که دستت رو باز کردی, بهم بگو که : بپر ترانه... بپر تو بغل خودم... همه دنیا فدای یه لحظه رنجیدنت... بگو بهم خدا.... آغوشت رو باز کن برام...
محتاج تر از همیشه م...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۶:۱۳
ترانه زندگی

چی می شه که یه عده تصیم می گیرن که یه عده دیگه رو دق بدن؟

مگه یه لینک دیدن چقدر وقتت رو می گیره؟

چرا ذره ذره خون م رو می کِشی؟

چرا منو شرطی سازی نوع ششم می کنی؟ یه بار زجرکش, یه بار محبت...

میدونی با شرطی سازی نوع ششم چه بلایی سر آدم میاد؟

میدونی با این احساسات متناقض که لحظه لحظه خون م رو می خوره آخرش دق می کنم؟

مگه من خواستم منو بیاری این دنیا؟ که الان با مکانیزم جا به جایی حرص ت و خشم ت رو ناخودآگاه روی من خالی کنی؟

به من بگو من چه بدی ای در حق شخص تو کردم؟

جز اینکه عاشقانه می خواستم ت؟ جز اینکه همه می دونستن چقدر دوستت دارم؟

میدونی جیکار کردی با قلب و روح من ؟

نه.

مطمئنم نمی دونی . مطمئنم نمی دونی.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۶:۱۰
ترانه زندگی

واسه اون خوابی که چهارشنبه شب دیده بودم. هفته پیش. اینکه داشتم وضو می گرفتم و وسطش فهمیدم که اون آب نیست بلکه مشروبه!

امروز زنگ زدم اون خانمه که الناز معرفی کرده و خوب تعبیر خواب می کنه، گفتن که یه کاری رو می خوای بکنی که فکر می کنی خوبه اما خیریت درش نیست. بهتره با قرآن مشورت کنی و ببینی خیریت داره یا نه. طلب خیر کردن از قرآن. 

عجیب بود برام. هون لحظه که می گفتن اولین چیزی که به ذهنم اومد مشاوره بود. مشاوره با موسسه. اما بعد که قطع کردم دیدم چهارشنبه شب بوده، شاید واسه پیش طب اسلامی رفتن بوده، یا شاید حتی اون خواستگار که دیدمش دوباره باشه.

نمیدونم کدومه. ولی خب خواستگار رو که سپردم دست خودشون. هرچی خودشون بخوان. ظب اسلامی هم که گذشت. می مونه این مشاور... شاید بهتر باشه دوباره با قرآن مشورت بشه....

خدایا خودت کمک کن در مسیر خودت باشم...

گیج و سرگردون و حیرونم خدا.... خودت کمک کن... ان شاءالله....

+ دیشب خواب امام زاده ای به نام اسماعیل رو دیدم که هنوز نرفتم و دیروز عکسش رو دیده بودم!

خوا سقاخانه های حرم و امام زاده رو دیدم. گفتن خواب امام زاده افزایش ایمان یا حاجت گرفتن به وسیله اون امام زاده هست .

خدایا خیر بر کلام و نگاه و رفتار همه مخوصا بنده حیر پر از گناه جاری فرما

الهی آمین..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۱:۰۹
ترانه زندگی

اللهم اغفر ای الذنوب التی تحبس الدعاء...

تو میدونی خدا که با چه سختی ای دارمت..

تو میدونی نمیخوام بد بشم خدا...

تو می دونی هدفم تویی خدا...

تو میدونی چقدر سرگردونم خدا....

خودت دستمو بگیر خدا....

خودت کمک همه کن خدا...

خودت ببخش منو خدا...

خودت ببخش گناهانی م رو باعث میشه دعام حبس شه تو زمین...

خدا خودت کمک کن....

من تو رو میخوام خدا 😭 . ولی میدونم دارم راهو کج میرم. دستمو بگیر خدا😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

غریب و بی پناه و بی کس و تنهام.. ای ملجأ هر مطرود... خودت بغلم کن.... با همه بزرگی و رحمتت......

دوستت دارم خدا...‌....


+ فایل دوستی با خدا... صحبت موسی علیه‌السلام با شبان...

++ انتظار اجازه کربلا واسه ثبت نام و قرعه کشی...

+++ چهاردهمین روز... روز سه شنبه... چله سوره ملک... کد ۱۲... و در ادامه نیز ۳۳.....

خدایا کمک.....

دوستت دارم خدا...

من تو را تا آسمان ها... من تو را تا کهکشان ها...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۶ ، ۰۰:۵۳
ترانه زندگی

توی این یکی دوروز که عجیب فکر می کردم به انتخاب!

به عکس نیلوفر‌‌.... به حال بدی که بود و لینکی که سعیده سادات از برنامه ماه عسل محمد عرب داده بود رو دیدم که آروم شم، لاک جیغ دیدم که حالم بهتر شه...

توی گروه معجزه قرآن که روزانه یک صفحه سهم قرآنه، یهو آیه ۳۸ تا ۴۳ سوره یوسف بیفته بهت و عجیب... و عجیب...

✓ و بیشتر مردم شکر گزار نیستند....

ببخشید... ببخشید... ببخشید....

+ خود محمد عرب... که با معجزه قرآن برگشته بود... قرآن... که امشب حرف زد با خود خود خودم....

خدایا شکرت... کاش در عمل هم شاکر باشم.... همه... إن شاءالله.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۶ ، ۲۱:۱۳
ترانه زندگی

به درجه ای از عرفان رسیدم که فقط چای حالمو خوب می کنه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۶ ، ۲۰:۰۰
ترانه زندگی