دوباره تنها با گلها...
+ آذر گفت امروز رفته بود خونه سودابه.
یاد اون روز افتادم که با هم بیرون رفتیم. یعنی اومد به خاطرم...
چقدر دلم هوای اینو کرده که حس کنه یکی هواشو داره... چقدر حس میکنم تنها موندم و چقدر حس می کنم درمونده م نسبت به این موضوع....
فقط می ترسم که بد بزنه بیرون.... خدایا کمک که خوب و درست بگذرم از این مرحله...❤.
خداروشکر از صبح پای ارائه نشستم. إن شاءالله خوب پیش بره.
+ محکومم.... به دیدن مستی ش...چه قشنگی ای میتونم توش پیدا کنم... واقعا چه قشنگی ای...
دلم شکسته خیلی...
خیلی پر از گریه م.
با کوچکترین تلنگر اشکم در میاد. اما بازم یه هق هق اساسی میخواد دلم... به این راحتی سبک نمیشم...
+ مشاور رو رفت دیروز. جلسه سومش. ولی وقت نگرفته. گفته خبر میده. هیچی دیگه... هیچی....
چرا خوابم نمی بره؟
امشب می خواستم زود بخوابم مثلا.
+ تصمیم گرفته شد. إن شاءالله از فردا می نشینم سر ارائه و امتحان زبان رو نمیرم فردا. چون کل فردام می ره.
++ مریم پیام داده بود امروز... درباره دوستش... که تازه یه ساله شده که محجبه شده.. که طرد شده و تحت فشاره و خیلی حس تنهایی می کنه...
نگرانش بود... قرار شد إن شاءالله فردا با هم حرف بزنیم...
واسم عجیبه چرا ترانه... چرا مریم به ترانه گفت...
ازش پرسیدم. گفت چون کلاس میری و حس کردم درکش میکنی. نمیدونم!
یعنی مریم میدونه منو؟
خدایا کمک یاسی و کمک همه کن...
الهی آمین❤
دلم میخواد بمیرم.
حجم فشار از سرم هم بالا زده.
فشار امتحان و ارائه و پروپوزال هم به شدت تشدیدش می کنه.
یه لیوان مرگ خدا... لطفا.
خیلی پیگیرانه تلاش می کنم تا حالم رو کسی نفهمه...
+ نازنین مامان شده!
تقریبا غیر قابل باور 😄😍 . دوست راهنمایی تا الآن... از نارسیسا و اعترافات و دخترک دبیرستانی گرفته تا خانمی که الان هست و مامان شده... الحمدلله 😍. خدایا شکررررت😍😘❤....
استوری گذاشتم... عکس سونووو ش فسقلی.... تولدش! دکتر تاریخ داده دقیقا روز تولد من!
همزاد فندقم... ❤😍. خدایا.....چقدر زود گذشت... الحمدلله....
+ این خبر عمیقا خوشحالم کرد...
خوبیش اینه که فین فین م می ره به حساب سرما خوردگی...
+ خدا دست گذاشته رو بدترین و شدیدترین نقطه ضعف من...
چیزی که اصلا در مقابلش توان ندارم... و اشکم در میاد... اشک اشک اشک...
حس میکنم این همهههه سال حرف نزدن درباره ش بسه. دلم میخواد برای یکی تعریف کنم و همه هق هق مو بیرون بریزم... دلم میخواد هیجان م رو خالی کنم... ولی کسیو ندارم...
پیش مشاور می تونم و استاد. که مشاور فعلا نمی تونم برم و کلا به خاطر شرایط های کاری ممکنه با هم رو به رو بشیم نمیتونم برم. استاد هم فکر میکنم فعلا حوصله انرژی گذاشتن اینطوری برام رو نداره و وقت هم نداره.
بی نهایت خسته م. فرسوده ست روحم....