مستجاب الدعای خدا..... نور چشمی حضرت زینب .... نور چشمی خدا....
این بغض کِی می شکنه؟
+ چرا غزل برای به دست آوردنم کاری نمی کنه؟ ...
++ گاهی وقتا فقط باید مچاله شد.... مچاله ....
+ از اون آدماییم که اگه ساکت شم خیلی ساکت میشم. خیلی تو خودم می رم. از اون آدمام که خدا نکنه با ناراحتی تو خودم برم!
++ خواب ! یه "چته" ی محکم! مثل توسی.
چه خوابی!......
++ نمیخوام قصه ی رژ لب قهوه ای مایل به خاکستری دوباره تکرار شه.
خدایا ! این چندمین آدم است؟
یعنی درسش را فرا نگرفته ام؟
چه کنم خدا؟
چه کنم؟
چه کنم؟
چه کنم؟ ....
دلم یه گوش میخواد که براش حرف بزنم.
واقعا احساس تنهایی می کنم. عمیقا. عمیقا. عمیقا.
سخته.... خیلی سخته....خیلی سخته....
کاش می شد باهاش درباره ی صاحب نظری حرف زد....
دومین جایی که دلم میخواست زن نمی بودم همینجاست....
۹ آبان!
زیاده، ولی خداروشکر اذیت کننده نیست.
+ خواب الودم میکنه.
خوابم میاد. سرم گیجه و سبک.
نشسته داره خوابم می بره!
++ دو تا لوراتادین خوردم!
دقیقا ابان پارسال ترک کردم. یک سال دقیقا.
یعنی دوباره از تنهایی پناه ببرم بهش؟
من که دلم میخوادش......
+ تو مرحله اول ِ سوگم! انکار! از دست دادن غزل! اگه تقاص نغمه اینه، اگه پاک میشم ، راضی ام . . . . .
من هر پاییز باید کسی را که باید باشد، نداشته باشم....
گریه م گرفت. کاف!
خوب نمی خوابم...
خوب که چه عرض کنم!
افتضاح می خوابم!
پیش خودم می گویم امشب هم کلر بخورم. بعد فکر میکنم همین چند روز پیش وقت خواب یکی دیگر خورده بودم.
اصلا انگار پاییز گره خورده است با قرص های رنگارنگ ِ آرام بخش....
کاش خاطره ی آن پاییز تلخ از خاطرم پاک شود.