سلام خدا.
حرف دارم برات عشق جانم...
میخواستم بهت بگم که .... امروز ، بعد از درس دعا ۲ در کلاس آرام توسط دکتر ص، رفتم پیش هنگامه که با هم برگردیم. میخواستم بگم که نشسته بودم دور تر از او. ولی بعدش تصمیم گرفتم یکم کنارش بایستم. یکم بعد اینکه رفتم شروع کرد از ناخن کارش درباره دوره های آموزشی و ... پرسید. بعد گفت تو سرمه که یاد بگیرم که اگه رفتم بتونم کاری انجام بدم .... میگفت فقط همسرش راضی نیست هنوز یکم.
دوباره به فکر فرو رفتم. تا قبل از این حرف ها فکر میکردم راحت است تنهایی در اینجا بودن... اما راستش وقتی این چند روزه تصور میکنم حس میکنم سختی هایی هم دارد.... اما من از خدا میخواهم هرچه خیر هست پیش بیاید...
میخواستم بهت بگم که مرسی خدا که کمکم میکنی بهت نزدیک تر بشم.
میخواستم بگم خدا مرسی که امروز رفتم پیش هنگامه با هم برگشتیم. دارم سعی میکنم بهش نزدیک تر شم. میخواستم بگم مرسی خدا که راه رو برام باز میکنی.... میخواستم بگم که مرسی خدا.... مرسی...
امشب مهمون داشتیم. ونوس و مهین خانم اینا.
باید اعتراف کنم که نمیدونستم مهین اینا هستن و وقتی اومدن من تو اتاق داشتم آماده میشدم و هی میگفتم چرا اینا صداشون شبیه صدای ونوس اینا نیست؟!
تا حالا هم ندیده بودمشون! جالب بود. خداروشکر. شب خوبی بود❤ . الحمدلله.
امروز بچه ها سرکلاس دکتر یه سری چیزایی گفتن که امیدوارم عقب نندازن برنامه هامونو. خدایا عمیقا دلم میخواد جلو بریم. کمک کن استپ نکنن برامون....❤😘 خدای گل عشق من... نیت ما رو که میدونی ....😘😘
میخواستم بگم که دلم تنگته... و مرسی که حالم از بودنت خوبه... و مرسی که میتونم همراه هنگامه باشم.
میخواستم بگم که .... صمیمانه شما رو عاشقم ....❤😘