دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

می‌خواستم بگم هنگامه خیلی حرف رفتن می‌زنه... می‌خواستم بگم خدایا...

می‌خواستم بگم دارم تمرین تنهایی زندگی کردن رو میکنم، از فردا که همه میرن مسافرت جز من..

می‌خواستم بگم که خودت پناهم باش..می‌خواستم بگم از این غربت این دنیا... این دنیا با همه زرق و برقش...

می‌خواستم بگم قلبم شکسته و تو هر تیکه ش تو رو طلب می کنه ...❤😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۶ ، ۱۵:۲۹
ترانه زندگی
سلام خدا.
حرف دارم برات عشق جانم...
می‌خواستم بهت بگم که .... امروز ، بعد از درس دعا ۲ در کلاس آرام توسط دکتر ص، رفتم پیش هنگامه که با هم برگردیم. می‌خواستم بگم که نشسته بودم دور تر از او. ولی بعدش تصمیم گرفتم یکم کنارش بایستم. یکم بعد اینکه رفتم شروع کرد از ناخن کارش درباره دوره های آموزشی و ... پرسید. بعد گفت تو سرمه که یاد بگیرم که اگه رفتم بتونم کاری انجام بدم .... می‌گفت فقط همسرش راضی نیست هنوز یکم.
دوباره به فکر فرو رفتم. تا قبل از این حرف ها فکر میکردم راحت است تنهایی در اینجا بودن... اما راستش وقتی این چند روزه تصور می‌کنم حس می‌کنم سختی هایی هم دارد.... اما من از خدا می‌خواهم هرچه خیر هست پیش بیاید...
می‌خواستم بهت بگم که مرسی خدا که کمکم میکنی بهت نزدیک تر بشم.
می‌خواستم بگم خدا مرسی که امروز رفتم پیش هنگامه با هم برگشتیم. دارم سعی میکنم بهش نزدیک تر شم. می‌خواستم بگم مرسی خدا که راه رو برام باز می‌کنی.... می‌خواستم بگم که مرسی خدا.... مرسی...
امشب مهمون داشتیم. ونوس و مهین خانم اینا. 
باید اعتراف کنم که نمی‌دونستم مهین اینا هستن و وقتی اومدن من تو اتاق داشتم آماده می‌شدم و هی میگفتم چرا اینا صداشون شبیه صدای ونوس اینا نیست؟!
تا حالا هم ندیده بودمشون! جالب بود. خداروشکر. شب خوبی بود❤ . الحمدلله.
امروز بچه ها سرکلاس دکتر یه سری چیزایی گفتن که امیدوارم عقب نندازن برنامه هامونو. خدایا عمیقا دلم می‌خواد جلو بریم. کمک کن استپ نکنن برامون....❤😘 خدای گل عشق من... نیت ما رو که می‌دونی ....😘😘
می‌خواستم بگم که دلم تنگته... و مرسی که حالم از بودنت خوبه... و مرسی که می‌تونم همراه هنگامه باشم.
می‌خواستم بگم که .... صمیمانه شما رو عاشقم ....❤😘
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۶ ، ۰۴:۵۱
ترانه زندگی
سلام مهربون ترینم، وقتی باهات حرف میزنم، اثرش برام می مونه تا چند وقت بعدش. امروز حالم بهتر بود وقتی کنارم شما رو داشتم❤
خدا جونم می‌خواستم میشه خوب شم تا دوساعت دیگه؟ :(
روزه میخوام ....
می‌خواستم بگم که دلم تنگته. امشب حس می‌کنم راحت تر می‌تونم باهات حرف بزنم.
می‌خواستم امروز افطاری دکتر غلامی بود. توی مراسم کسی که قرآن می‌خواند این آیه رو خوند.... و اذا سالک عبادی عنی.... فإنی قریب....❤
دوبار هم خوندش. می‌خواستم بگم که هیچ کدوم اینا اتفاقی نیست. می‌خواستم بگم که ممنون عشق جان دلم ...😘😘
می‌خواستم بگم که مرسی ک با کلاس تفسیر آشنا شدم و شما بخوای رمش. می‌خواستم بگم مرسی که راه جلو پام میذاری.
می‌خواستم بگم که خدایا مرسی که انقدر خودت راه رو آسون می‌کنی..اینکه امشب راحت تر می‌تونم باهات حرف بزنم...می‌خواستم بگم مرسی خدا...❤❤😘😘😘
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۴
ترانه زندگی

خدای من 

می‌خواستم بهت بگم دیدی بازم خراب کردم

ناراحتش کردم

خدای من

چقدر سخته اولویت بندی بین حرفات...

انجام واجبت و رعایت درست حجاب و احترام پدر و مادرت که گفتی..

 مخصوصا مادر.

می‌خواستم بگم خدای من

خیلی قلبم سیاه شده

منو از آدما پس بگیر، منو دست خودم نسِپار ...

می‌خواستم بگم خدای من...

قلبم خسته ست. دست قلبم رو بگیر مهربان ترین....

می‌خواستم بگم خدای من...

نذار دنیا دست و پای دلم رو ببنده.... کمکم کن قلبم و اعمالم انقدر سیاه نشه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۳۴
ترانه زندگی

خدایا نمی دونی چقدر شیرینه وقتی قلبم تیر می‌کشه و حس می‌کنم که جز برای تو درد نمی گیره این قلب....

کاش واقعیتش هم همین باشه.

خدای من نمی‌دونی چه شیرینه وقتی حس می‌کنم الان کنارمی و داری بهم لبخند می زنی و لبخند هدیه می کنی....

خدای من... مرسی... عشق من .... دوستت دارم.

مرسی از همه دردهای عمیقی که منو به شما نزدیک تر کرد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۰
ترانه زندگی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۲۶
ترانه زندگی

خدای من!

احیای شب نوزدهم عالی بود. موسسه.... حس و حال همون موقعم. گریه هام. که تا فردا بعدازظهرش چشمام میسوخت. جیغ زدنام در حدی که صدام گرفته بود.

شب بیست و یکم رفتم همون جایی که دوسه ساله می رم. اینکه این چندسال که می‌رفتم راضی بودم. بعد امسال رفتم اونجا خوب بودا ، اما بنظرم میتونستم خیلی بهتر استفاده کنم. همش تو حس و حال موسسه بودم...

امروز از شیدا پرسیدم که مثلا مزار شهدای دم خونه الناز اینا چطوره. مراسم هست یا نه. ساعتش چنده و اینا. که فردا برم اونجا شاید بهتر باشه.

بعد افطار با مامان رفتیم پارک پیش فسقلی. ساعت دوازده اینا ی شب تونستم آنلاین شم. دیدم کانال کلاسمون گذاشتن که بچه های مشترک ۵ با توجه به استقبال زیاد ، می‌تونیم توی مراسم احیای فردا شرکت کنیم.

وای خدایا چقدر خوب و عالی و عشق... چقدر خوشحال شدم. ممنون واقعا خدا. خدای گلم شکرت. إن شاءالله که بشه بریم.

امشب تو ماشین ویس های شب قدر موسسه رو گذاشتم. مامان خوشش اومده بود. هی می گفت بذار. وقتی متوجه شد که فردا هم هست گفت بپرس ببین منم می تونم بیام یا نه؟ . ولی می دونم که نمی ذارن ... ولی خوب می شد اگه میومد. دوسش دارم خدا. بعد از شما و نماینده هات عشقمه. یه عشقیه در راستای شما.

ممنونم خدای گل و عشق و جون و دلم ❤❤😘😘😘❤❤😘😍😍😍😍

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۳۵
ترانه زندگی

بس که دست قضا،

بسته بال مرا

روز و شب ز گلویم، ناله خیزد و بس، آه

ناله خیزد و بس....


+ نمیدونم چی بگم. چقدر چقدر چقدر چقدر ....

بعضی چیزا رو نمیشه گفت. نباید مرورش کرد حتی.

نمی دانم چه می خواهم خدایا....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۷
ترانه زندگی

مریم کریمی رو دیدم امروز!

توی دانشگاه! اونجا درس می‌خونه. شناخت منو.... سلام علیک کرد. عروس شدههه😍. خداروشکر ک می‌بینم هر کدومشون موفق تر از دیگری هستن.

فاطمه اکبری توی کلاسهای حوزه... مریم اینجا... عجیبه خیلی...❤😘

خدایا شکرت.

+ استخاره جوابش بد اومد. استخاره ی ازدواج نکردن و مجرد موندنم برای همیشه.....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۵۹
ترانه زندگی

بذار از اول بگم. تو هفته گذشته گروه باقیات اعلام کرده بود افطاری میدن هرکیم بخاد می‌تونه بره سر مزار شهدا بود، ب تاریخ شنبه ۲۰ خرداد. کمک هم قبول میکردن. خیلیییی کم ریختم و نیت کردم ک إن شاءالله برم هم.

این یه قسمت. قسمت بعدیش اینکه پنجشنبه خیلی کسل و بی حوصله و بی برنامه بودم. بعد یهو زهرا پیام داد ک الی و شیدا دارن میان اینجا اگه میخای بیا. رفتیم اونجا و بجز شکوفه و محدثه بقیه دور هم جمع شدیم. بعد یهو زهرا از برنامه کهف شب تولد امام حسن مجتبی علیه السلام گفت. الناز گفت ک آره میرن. گفتیم میشه بریم؟ گفت میپرسم اگه اتوبوس جا داشت. شبش گفت اتوبوس خداروشکر برای شما جا داشت.

قرار شد برم. اونجا یه خانمی نذر کرده بود حاجت گرفته بود و چند ساله این تاریخ افطاری میدن. بعد مامان منو رسوند دم شهرک الناز اینا. دم خونه الناز اینا تا اتوبوس رو با ماشین مامان رفتیم. نمی‌دونم همسایه الناز فکر کنم پرسید از مامان که شما نمیاید؟ مامان گفت نه نمی‌دونستم میتونم بیام و اسم ندادم. الناز گفت کنسلی داشتیم و میشه بیاید. همون جا مامان تصمیم گرفت بیاد و اومد. و چقدر خوب بود.ببین چجوری روزی آدم میشه. دومین بازم بود کهف می رفتم. دعاهای امام حسنی.... غربتشون... کریم بودنشون.... نشستن روی خاک و تکی و تهران زیر پات کنار شهدای عزیز گمنام... روزه... ماه مهمونی خدا....

خیلی خوب بود. خدایا شکرت. خیلی شب قشنگی بود.

إن شاءالله کربلا به زودی....


حالا اون افطاری مزار شهدا، بعد از جریانات تروریستی، برنامه کنسل شد. بعد گفتن که داده شده به کهف هزینه ش! خیلی عجیب بود.... خیلی..... نمی‌دونم چی بگم. ولی کهف الشهدا خیلی جای خوبیه. خدایا شکرت..... خلوتش، ارامشش.... شهداش... آسمونت... کوچیک بودن همه چی ....و و بزرگ بودن خودت خدا.... درکش...إن شاءالله ❤😘

نصف مهمونی ت گذشت خدا.... کمک کن خوب استفاده کنیم :((

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۵۸
ترانه زندگی