انقد این مدت اتفاق خوب وسط یه حال بد افتاده که نمیدونم چی بگم... چجوری تشکر کنم...
امروز رو بگم. سه شنبه، چله به اسم من و باران در اومد. بعد لبیک یا حسین توی گروه قرآن گفت مشهده و نایب الزیاره... رفتم خصوصی ش گفتم التماس دعا. گفت دعا میکنم و نماز میخونم...
اومدم گروه چله. الهه حسینی حرم رفته بود و عکس گذاشته بود از منبر امام زمان ع در مسجد گوهرشاد. همونجا که با شیدا اینا رفته بودیم و چقدر دلم میخواست برم..
بعد مثلا محدثه بهم یه پیام بده همین امروز. و با یه خیریه ای اشنام کنه ک روز سه شنبه ها به نیت حضرت مهدی ع، ب مردم هدیه میدن در یه نقطه شهر.
اینهمه اتفاق خوب. اینهمه نشونه از طرف امام رضا ع جونم..... عاشقشم...❤❤❤ خدا جونم، خدای عشق و گلم یه عالمه شکرت ❤❤😘😘😘
+ از یه عالمه نشونه سفر هفته پیش بگم؟ از عنایت شهدا؟ ....
از این بگم که درست لحظه ای که دارم می زنم به سیم آخر، یهو خدا یه جور عجیبی کارا رو راه بندازه. وقتی که خسته شدی و دلت خیلی شمس میخواد.. دلت خدا و گریه کردن براشون میخواد. ولی پنجشنبه برنامه دکتر غلامی بود. بعد یهو همون عصر دلگیر که مامان به خواست خودش خواستگار خوب ت رو رد میکنه، یهو بخونی ک کلاس چهارشنبه تشکیل نمیشه. بعد یهو الناز زنگ بزنه که اردو افتاده چهارشنبه!! یعنی انگار خدا کلا راه رو برات باز کرده...❤❤ الحمدلله علی کل حال....😘😘😘
نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم خدا.....
اینک پنج مرداد گفتم چشم و نرفتم کلاس. الان اینجوری برام جبران کردی. من حیث لا یحتسب..... واقعا همینه. از جایی که فکرش رو هم نمیکنم.
خدایا.... دلم خیلی گرفته. خیلی خسته م. خودت کمکمون کن.
+ دوشنبه با استاد و مرجان رفتیم بیرون. رفتیم پیتزا. رفتیم سون. قبلش شهر کتاب و مسجد النبی(ص). شعری که اول کتاب نوشت... کتابی که خرید....اهنگی که داد درست اوج زمانی که داشتم می بریدم...
خوبم من... فقط یکم خسته م. همین....
+ چی شد که دکتر خ اسم ما رو رد کردن؟ واقعا لیاقتش رو نداشتم.... مرسی شهدا. من شرمنده تونم 😭😭...
کمکمون کنید خوب از پسش بر بیایم. به نیت خودتون... إن شاءالله...❤❤😘😘