دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

دیروز کلاسی ک آذر و زهرا معرفی کرده بود رفتم. دیروز اولین روز خادمی امام زاده بود... دیروز ۵ آذر بود... ۵ برج ۹... دیروز ...

دیروز خوب بود... خیلی خوب... دیشب اما.. :) .

دوباره میخوای با مشروب دق مون بدی؟ باشه. منو از مرگ نترسون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۶ ، ۲۰:۴۴
ترانه زندگی

عجیب غریب دلم به مذکر می خواد که کنارم باشه فقط....

هعی.... :) .

جدیدا دوباره گاهی فکر می کنم به دوستی! ای عجب...

+ جسمم خوب نیست. روحم بد تر.

دیروز یه موتور داشت بهم می زد. از کلاسی که آذر معرفی کرده بود اینو گرفتم برای مترو خط سه ک برم کلاس بعدیم رو. خیلی نزدیک بود ک بزنه. دم پام زد رو ترمز. کاش زده بود و راحت می شدم...

+ من عجیب خسته م.

از مشروب خوردنش دوباره حالم بد می شه. دیشب خورد. شب شهادت پدر امام حاضر.... شب شهادت امام حسن عسکری علیه السلام... از دیدن مزه ها روی اپن خدا می‌دونه دوباره چقدر حالم بد شد.

اینکه بابک تیکه بندازه که میخوای گرم ت شه بیا یه پیک بزن...

من خوابم برد زود, اما مثکه زیاد خورده بود. مامان میگفت نیمه شب بیدار شدم دیدم دوباره میخواد بخوره. و هدفون توی گوششه و همون آهنگهای غمگین...

صبح رفتیم مبل دیدیم با خواهر و مامان. توی ماشین وقتی مامان رفته بود کباب بگیره ب خواهر گفتم که بنظرت چیکار کنیم و اینا؟ توضیح دادم خطرناکه... یکم فکر کرد و گفت یه فکر جدی باید بکنیم. و دوباره سرش رفت توی گوشی... همین. همین... بعد استاد می‌گفت مسوولیت رو می تونید پخش کنید!

مضطر شدم... خسته شدم.

خودم, اهدافم, حالم, نگرانی م, اینهمه ندونستن م, اینکه خیلی نمیتونم حرف بزنم با بقیه, اینکه اینکه اینکه...

حتی نمی‌دونم مشهد رو برم یا نه, هم پول ش سختمه, هم اینکه نمی‌دونم این چند روز تنها بذارمشون درسته یا نه....

من خسته م. من عمیقا خسته م.

دلم گریه می خواد. حتی حوصله ندارم ویس هایی که آذر بهم داده رو گوش بدم. حتی حوصله ندارم هنر درمان یالوم که شروع کرده بودم رو ادامه بدم. حتی حوصله ندارم گریه کنم...

حالم هیچ خوش نیست... دلم یه گریه میخواد. نه گریه های آبکی... یه هق هق گنده....

دلم میخواد از گذشته لعنتی م رها بشم.

دلم می خواست منم توی خونه حالم خوب بود, حتی یه کم.

امروز ناهار کباب و جوجه گرفته بود مامان . با اینکه دیروز هم غذا نخورده بودم اما میل نداشتم. فقط برای اینکه سه تایی دور هم بودیم خوردم. اما چه خوردنی. آهنگایی ک وقتی دبیرستان بودم موقع بد مستی گوش می کردن و من به شدددددددددت ازشون خاطره های بد دارم رو پلی می‌کنه توی خونه با صدای بلند. مخصوصا اگه بدونه دوست نداری که هی اتفاقی ! بیشتر پلی می شه... اونا سر میز پلی میشه با پدری که چیزی ازش نمونده, پیر شده و خموده, اخمو و لبها به سمت پایین, لاغر و چشما گود...

دقیقا رو ب روت... با این آهنگا...

با مستی های شب قبلش...

بعد تو میخوای غذا بخوری؟!

بعد تو میخوای حالت خوب باشه؟

چیکار کنم من؟

چقدر من خسته م....

++ حتی همین ارجاع و تاخیر هم حالمو بد کرده. همین حس کردن ِ عدم تمایل...

بی خیال, بگذریم...

بگذریم که هوای حوصله عجیب ابری ست....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۶ ، ۲۰:۳۴
ترانه زندگی
بسم الله...
هیچ وقت از ارجاع خوشم نمیومد...
چه اون وقتی که سوم دبیرستان بودم و خانم زمانی گفت این ویتامین هایی که میگم رو بخور و مصرف کن, اگه جواب نداد شاید لازم باشه ارجاع بدیم.....
از شرایط سخت اون روزا... از درماندگی اون روزا....  از اینکه نمی دونستم چیکار باید کنم.....
حالام همونه...
بعد از چندین سال....
۶_۷ سال گذشته و من در مانده شدم..و سردرگمم و نمیدونم چیکار کنم... با کسی که اعتماد داشتم بهش در میون گذاشتم.. کسی که هم استاده هم دوست هم مشاور, نتیجه ش شد فکر کردن به رفتن پیش خانم کاف..
مطمئنم که خیر رو می‌خوان برای همه... فقط این مسأله واسه من تداعی کننده خوبی نیست....
حس می کنم مریض شدم...
حس می کنم روحم نیاز به پرستاری داره... اما پرستاری که به زخم روحم آشنا باشه کجاست؟
أین صاحبنا؟ أین دلیلنا؟ أین برهاننا؟ بابا أین بقیةالله ؟ 😭😭😭
اللهم إنا نشکوا إلیک... الله إنا نشکوا إلیک...
کجا رو بگردم؟ کجایی حجت خدا؟ کجایی بابا ی مهربونم؟ بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم.... خودت کمکم کن.. دست پدری بکش بر سرم..
بیا و ظهور کن... بیا و عالمی رو نجات بده.... نجات....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۶ ، ۰۶:۴۴
ترانه زندگی

ممنون خدا که با اینکه نزدیک دو ساعت خوابیدم اما واسه نماز صبح آنقدر سرحال بیدارم کردی...

خدایا ممنون.... شکرت مهربون ترینم....

خدا نگران بابام...

خودت کمک کن خدا...

خودت کمک کن مشاوره ش خوب باشه.... راضی باشه.... ادامه بده... چیزیش نشه خدا....

خدا ممنون هی فرصت می خری برام...

+ پنجشنبه شب با استاد حرفیدم. وسطش رفت و گفت مهمون داره. الان جوابمو داده...پیشنهاد کرده با مشاور خانم موسسه صحبت کنم.

ولی واسم سخته الان. نمیدونم بتونم یا نه. اینکه بخوام از احساسی و حساس ترین اذیت کننده ی این روزام حرف بزنم اما نخوام بازش کنم... دلم هم نمیخواد بازش کنم همه جا... واسه آدمای زیادی... اونم مثلا توی موسسه اگه بخوام به لطف خدا سالیان زیادی اونجا باشم....شاید برم پیش مشاوری که پارسال می رفتم پیشش...

خسته م...

سه شنبه پیش غبار روبی امام زاده بود... بی نهایت عالی بود... از صبحانه و تیرکش گرفته... تا حال و هوای صبحش... تا جارو کشیدن حیاط و زیارت عاشورای پر از حال خوندن و تقدیر از خانواده های شهدا و بعدشم غبار روبی و داخل ضریح رفتن... تبریک زدم تسبیح و مهر جدید کربلا.... اون نذری رو گرفتن... یه جوری که تموم شده بود اما یه خانمه ای جور کنه برامون و بده سروناز بگه با هم استفاده کنید... توش گل خشک و آب نبات و ... . ناز ناز ناز....

خدایا شکرت واقعا... الحمدلله.... الحمدلله....

فردا یعنی یکشنبه إن شاءالله نظافت هست که خدا بخواد و توفیق بدن که بریم...

اینکه وقتی واسه ثبت نام رفته بودیم با سروناز هوس نون و پنیر و چای کنیم و سری بعدش همونجا صبحانه بخوریم همینوو.. واقعا خدایا شکرت...

+خدایا نگویم دستم بگیر

عمری ست گرفته ای مبادا رها کنی......

+ خدایا خودت کمک بابا کن....

خدایا خسته م.... بغلم کن...یه بغل بی‌دغدغه....

خدایا....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۶ ، ۰۶:۲۱
ترانه زندگی

خیلی حرف دارم...

ولی اومدم اینو تایپ کنم...

مولا ببخشید...

امیری حسین و نعم الامیر...

میگم و عاشقشم اما دارم میرم این مهمونی و تولد لعنتی رو...

ببخشید.... ببخشید که مانع ظهورم...

ببخشید که لایق نیستم اما عاشق کربلا و شمام...

ببخشید که آنقدر بدم....

ببخشید که میرم...‌

ببخشید که ....

ببخشید.....

+ امیری حسین و نعم الامیر...

+ هیچ نسبتی با شما ندارم مثل همون غلام سیاه... اما عاشقونه قلبم فریاد میزنه که امیری حسین و نعم الامیر... کشتی نجات ما یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۶ ، ۱۸:۲۰
ترانه زندگی

امروز موهامو کوتاه کردم

کوتاه کوتاه... خیلی بلند شده بود... تا کمرم... ولی آنقدر ریخته بود همه کم پشت... موخوره... دلم تنوع می خواست.

آنقدری کوتاه کردم که آرایشگره گفت دیگه کوتاه تر از این برات نمی کنم.

برای اولین بار برای ابروها رفتم پیش سمانه.

رفتیم کرج پیش شادی. برای رنگ مو.

قرار بود خاکستری بشه ولی یهو قهوه ای شده!!! هایلایت...

چون مامان راضی نبود به اون رنگ ، اینطوری شد! باور کن!

آخرشم رنگ ایرانی خریدیم خداروشکر... الحمدلله...

+ همش دلم پیش بابا بود... نگران نگران نگران....

چقدر پیر شده.... چقدر پیر.... از بین رفتنت رو با چشمام دارم نگاه می کنم و هیچ کاری ازم بر نمیاد... سالهاست...سالهاست و این روزها به اوج خودش رسیده...

امروز با ماشین جدیدت تصادف کردی. یعنی از پشت بهت زده موتوری.. سپر ماشینت خراب شده... ناراحتی... مسأله ی مضاعف...

یه بغضی به اندازه یه گردو یا بزرگ تر توی گلومه... نمیشکنه.. نمیشکنه...

چقدر دلم هوای حرم امام رضا علیه السلام داره... شب تا سحر... صحن انقلاب.. صحن آزادی... وای خدایا....

++ جمعه تولد آناست... نوشیدنی هست... اذیتم... جام نیست اینجور فضاها... اما باید برم.. مجبورم...

آناهیتا بهم گفت میدونم واسه چی دوست نداری بیای اما باید بیای. من و تو و کادوها می ریم اتاق....

می‌گفت نیای اعتصاب میکنم و ... .

کاش بتونم نرم....

++ یه چیزی میخواستم بنویسم اما یادم رفت...

++ فردا... امام زاده... غبار روبی... الحمدلله... خدایا بی نهایت بار شکرت و ممنون 😭...

+ یادم اومد. خاله چقدر ب موسسه گارد داره. گفت منم می‌خوام بیام آناهیتا میگه نیا اونجا مذهبیه و اینا. استاد ک اومدن احتمالا یه روز خاله رو ببرمش اونجا. صحبت کنه. ببینه فضا رو...حس خوبی بهم نداد این نگاهی ک داره و این چیزی که ناخواسته پیش اومده...

خدایا... شکرت.. دوستت دارم خدا.... بابت همه چی ممنون... بابت مامان ممنون... بابت بابا ممنون... بابت داشتن شون ممنون... الحمدلله...❤❤😘😘😘

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۶ ، ۰۱:۲۲
ترانه زندگی

امروز... شهادت امام رضا علیه السلام بود...

تلگرام ندارم...

بعد مثلا شب پریسا پیام بده ک امروز چله حدیث کساء ب اسمت بود...

بی نظیرترین حس بود...

اینکه دیروز موقع حضورت زدن کلاس دکر، یه خانمه برای ارشد ها دوتا مهر بیاره... از کربلا... چقدر دلم خواست و لبخند زدم...بعد امروز وسیله بردیم برای خانم ابهری...بعد یهو توی یه بشقاب سه تا مهر بیارن... سوغات کربلا.... برای مامان و هنگامه و بنده... الحمدلله... الحمدلله... إن شاءالله.... إن شاءالله...😭😭😭

توی همچین روزی دوتا نشونه فوق العاده و پر از حس خوب و واضح....

همه چی من حیث لا یحتسب بود😭😭

ممنون اباعبدالله الحسین علیه السلام... ممنون ک نشون میدید اینهمه هوامونو دارید... هوای من بی لیاقت...

ممنونم امام رضا علیه السلام جونم... خیلی خوب بود 😭... هرچی من بدم و کم مهر.... شما مهربون و غریب نواز 😭 ...

دیشب هم دکتر غلامی بگن شب شهادت حضرت امام رضا علیه السلام نوید سفر مشهد رو بدم... به تاریخ اواخر آذر إن شاءالله ❤😭..

السلام علیک یا غریب الغربا...

السلام علیک یا معین الضعفا...

السلام علیک یا امام رئوف...

اگه در قبال اینهمه خوبیتون کم نیارم عجیبه...

الحمدلله..و الحمدلله علی کل حال❤😘

+ کمک همه... کمک بابا... التماس دعای فرج.. إن شاءالله...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۶ ، ۰۰:۴۰
ترانه زندگی

هر لحظه داره حالتاش هی بیشتر میشه...

حالش اصلا خوب نیست...

و این مشهوده...

و واسه من ِ لعنتی با این رشته م مشخص تر...

+ حتی تمرکز ندارم سخنرانی حضرت اباالفضل العباس علیه السلام رو گوش بدم... 

ب باران گفتم بریم بیرون با هم... داره میاد... منم می رم الان...

خدایا خودت کمک کن این گفتگو به نتیجه برسه...

+ دلم میخواست با استاد حرف میزدم ولی نتی نمیتونم جوانب رو توضیح بدم

حضوری هم ک ایران نیستن الان.

+ خدایا خودت کمک کن... واقعا نمی‌دونم باید چیکار کنم... و حس میکنم وضعیت اورژانسیه... نمیخوام خدای نکرده بعدا خودمو سرزنش کنم خدا 😭😭

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۶ ، ۱۶:۰۱
ترانه زندگی
خدایا شکرت بابت این پیش آمد عجیب و خوب...
راضی شد بره مشاوره! الحمدلله...
تو فکر اینم که کیو معرفی کنم... احتمالا همون دکتر گ پ..
خدایا شکرت... ممنون که راه رو نشون می دی... شکرت خدایا... شکرت... الحمدلله...
+ نمی‌دونی چقدر سخته برام وقتی می بینمش آنقدر خسته و درمونده و ناامید... آنقدر بی قرار...
خدا خودش می‌دونه امشب قلبم چند بار حس کرد خنجر میزنن بهش...
اشک چشمام... خدایا... خودت کمکش کن.. کمک همه کن... خدایا کمک کن خیرترین آدم رو بهش معرفی کنیم و بره پیشش... کسی که بیشتر از همه براش خیره... خدا جونم کمک مثل همیشه... إن شاءالله ❤😘
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۶ ، ۰۰:۵۰
ترانه زندگی

دو روزه حرف خودکشی می کنه

حالش خوب نیست

نگرانم از کم گذاشتن خودم

نمی‌دونم باید چیکار کنم

سرگردونم

حس میکنم لحظه مهمه... حس میکنم نمیشه صبر کرد... نمیدونم...

خدایا مث همیشه خودت کمک کن و به دلم بنداز چیکار کنم 😭😭...

چیکارش کنم.... می‌ترسم خدای نکرده چیزی بشه و تا ابد نبخشم خودم رو....

مامان هم حالش خوب نیست...

همه خرابن...

چه کنم با دل تنها؟ چه کنم با این غم؟ 😭

از این ناراحتم ک من چیکار می تونم بکنم الان.... ک کم نذارم... خدایا کمک... نگرانم.... خدایا خودت نشونمون بده راهو😭 مث همیشه...

امام رضا علیه السلام جونم.... قسمتون میدم ب همین شب شهادتتون... خودتون دلمون رو ب نور خودتون روشن کنید...😭😭😭

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۶ ، ۲۲:۱۸
ترانه زندگی