امامم... نجوا با تو...
امروز استاد پیام دادن که خوبی و دکتر چطور بود. بعدش ازشون مهمونی خواهر رو پرسیدم. که چیکار کنم. مشترک رو برم یا مهمونی. گفتم امام زمان چجوری راضی ترن؟ گفتن منطقی و متعادل برخورد کن. گفتم منطق من یا منطق اونی که تجلی رحمت خداست؟ گفتن که همه در حد کمال نیستن و مهم اینه که اندازه خودش...
گفتم اهان یعنی کار بهتر اون بود ولی نه واسه من و واقع نگر باشم اره؟ یعنی انرژیم بالاتر میبود میشد نه؟
گفتن که تو این مورد خاص منظورم نیست، اما کلا
تا ابراهیم نشدی تو آتیش نپر....
حرفشون قانعم کرد.
ولی
دردم گرفت
که چقدر ضعیفم.... که هرروز دارم ضعیف تر میشم.... که خدای من، اشک امامم رو در میارم یعنی؟...
من چیزی بلد نیستم. ولی تو رو میخوام امامم. تو رو میخوام یا الله. من میخوام از تمام هستی, فقط شما رو بلد باشم.......... زیادیمه، اما شما کریمید.... دلم به کرامت شما خوشه....
ببخشید اگه اشکتون رو میارم امامم.... دستمو بگیرید. به این ماه قشنگ که ماه امیرالمومنین علیه السلام هست، دستمو بگیرید.... یا الله... یا علی.... یا حسن.... یا حسین... یا رضا... یا مهدی.... یا کاظم، یا صابر که امشب شب شهادتتون هست...
+ نمیخوام ضعیف باشم... نمیخوام بقیه ضعفم رو حس کنن... خدا جونم کمکم کن... کمکم کن فردا خوب باشم....
++ معده م به هم ریخته دوباره. نه ناهار خوردم نه میل شام دارم. مث پارسال همین موقعا دقیقا.... گرسنمه ولی نمیتونم چیزی بخورم.... خوبه.... خداروشکر :) .