یه روز و اینهمه حضور؟ ای فدای تو همه بزهای من...
امروز فوق العاده...
بسم الله الرحمن الرحیم....
آخرین امتحان آخرین ترم ارشد... الحمدلله...
بعدش موسسه
موسیقی قووووووق العاده ش..... چقدر گریه کردم و چه چسبید. الحمدلله. بیا بنویسیم...
بعدش صحبت درباره مشهد و جشنواره... الحمدلله. مشهد رو که گفتن گریه م گرفت. هق هق طور.... از وجد, خجالت و ... .
بعد کلاس ۴۷۰ و تولد زهرا و آذر و گریه های هیجان آذر... قربونش بشم که چقدر نازه. بعد صحبت کردن با زهرا و آذین و نازنین و آذر. بعدش نماز حسینیه.
دلم توی حسینیه آرامش داشت. دلم نمیومد برم. ک آذر اومد. یکم نشست و از هیجان زدگی ش میگفت.
درباره مشهد گفت. گفت که به امید خدا این هفته داری میری، اوایل اسفند هم میای؟ گفتم با کی؟ گفت خودمون. با محدثه و خواهرم و اینا. گفتم إن شاءالله. گفت جا داریم. با محدثه صحبت کردیم که إن شاءالله سورپرایز ت این باشه!!!!!!
مگه داریم اخه؟
امام رضا جونم.... چه خوب میشد اگه سالگرد چادری شدنم حرمت دعوتمون می کردی... ۱۲ اسفند دوساله میشم به قوه الهی 😍😘😘.
بعدش فهمیدم امشب اونجا هیاته واسه مشترک های ۱,۲,۳.
چقدر دلمون میخواست بمونیم. روحم نمی کشید برم خونه. بعد ب خانم حسینی زنگ زدن و اجازه مون رو گرفتن. الحمدلله اجازه دادن. خدایا شکررررت.
بعد مداحی های عالی... روضه حضرت امام رضا علیه السلام... اینکه فهمیدی امروز سالگرد ورود شون ب ایران بوده. دیدن عکسشون... بعد دیدن اسم المهدی... صحبت ها با ایشون...بعد حسین.. مثل محرم... یا حسین ها... اون آخرش و اون گریه ها...
چقد راحت بودم. خودم بودم. سر ب زمین میذاشتم مثل سجده. و هر حالتی که راحت بودم و البته خب مناسب هم میبود...
+ توی یه روز، اول صحبت مشهد دکتر ص، بعد صحبت آذر درباره مشهد به امیدخدا... ، بعد هیات، و بعد هم کلا مناسبت این روز ( ورود حضرت رضا علیه السلام به ایران ).
خدابا... امام رضا جونم علیه السلام... دوستت دارم. میدونی همه پناه و کس و کارمی....
بابت همممممممه چی شکرت خدا جونمممممم 😍😘😘😘😘😍😍. بیییییی نهایت دوستت میدارم عزیز دلم😘😘😘😘😍😍😍.