این چند روز...
بسم الله الرحمن الرحیم...
بالاخره اومدم بعد چند روز... افکاری که در خلوتم دارم رو می نویسم بیشتر... خلوتکده مه اینجا... این چند روز نبود فرصت خلوت کردن آنچنان...
انقدر خسته و و برنامه بود که وقتی نبود... الحمدلله. خداروشکر خوب بود.
جمعه انا بود. چهلم شهید صفری بود که نشد برم... سخنرانی برای مناسبت عملیات کربلای پنج هم...
الان یادم اومد شهید حسین هم شهید همین مراسم بودن... امروز برای اولین بار سر مزارشون رفتیم...
+ دیروز و امروز امام زاده الحمدلله... دیروز واسه حسینیه و بعدشم بودن برای نماز با یار ِ جانی و فاطمه. امروز هم کلاس...
چقدر سروناز رو دوست دارم. نبودش حس میشه کنارم... چقدر این بشر انسانه.... چقدر راه دارم تا جایی که سروناز الان هست........
امروز.. کلاس زبان تشکیل نشد. بعد از امامزاده رفتیم کلاس دکتر ر. با سروناز. ونوس هم اومد. آذر هم. خداروشکر. برگشتنی توی مترو با آذر و سروناز حرف زدیم... توی پیاده روی راهش با ونوس حرف زدیم... معلوم بود نیاز داره... خدایا کمک کن بتونم همراه خوبی براش باشم...
+ ونوس با چادر اومده بود...
خدایا یعنی میشه چادری شه؟😍
++ مشهد رو پیگیری کردیم... باورم نمی شه.... باورم نمیشه.... الحمدلله. الحمدلله. الحمدلله.