دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

دختر شیشه ای

طرح نقش سکوت بر قامت دلم

کلمات کلیدی

.

روزی نازنین... مسجد عزیز...

پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۴۶ ب.ظ

دیروز رفتم خونه ونوس. خداروشکر...

خوب بود. سرحال نیستم این روزا کلا، ولی به خاطر خدا رفته بودم، و خوب بود الحمدلله. شب موندم.

امروز راه افتادیم با هم. نزدیک خونه شون جدا شدیم. قرار بود برم اون ور خیابون و تاکسی بشینم واسه مترو. اذان بود. دیدم یه مسجد هست!

پاهام کشیده شد.... خداروشکر. خدایا شکرت مهربون ترینم....

خیلی خوووووب بود مسجدش. بوی گلابش... فضای داخلش انرژی خیلی خوبی داشت الحمدلله. امام جماعتشون هم نماز رو خیلی قشنگ می خوندن... حس خیلی خوبی بهم میداد همه چی... بعد نماز عصر، یهو دیدم اقتدا کردن نماز ظهر قضا! شک کردم بمونم یا برم. اما خدا لطف کردن و موندم. بعدش عصر!

فکر کردم تموم شد! یهو دیدم مغرب و عشا و صبح....

عالییی بود یعنی. بعد نماز های قضا رو بدون مستحبات میخوندن. خدایا چقدر خوب بود.

توی سرم اومد که إن شاءالله همین روند رو خودم هم ادامه بدم بلکه نماز قضاهام رو انجام بدم....

روزه هام.... خدایا.....

حرف دکتر رحیمی.... حیف که دستمون خالیه، وگرنه آرزوی مرگ می کردیم....

خدایا.....

بعدش عجله داشتم. اسنپ گرفتم. به سرعت قبول کردن و اسنپی دم مسجد بود. و ترافیک اتوبان رو هم می‌انداخت از میان بر می رفت.... خدایا شکرت. الحمدلله. خدایا دوستت دارم.... خیلی روزی قشنگی بود این اتفاق امروز. ممنون واقعا.

انگار دیروز که دم اذان رسیده بودم و دلم میخواست توی همین مسجد نماز بخونم اما جایی بودم که میله داشت خیابون و پل نبود و نمیتونستم برم اون طرف خیابون. اما امروز.... ناگهانی.... ممنون خدا. ممنون که خودت رو مهمون قلبم می‌کنی...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۲۱
ترانه زندگی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی