فاطمه ۲
چیزایی که از بالای دوستش میگفت... گم شدن ها... اینکه چیا رو میگن و خودشون میدونن ها!.....
پیاده روی امشب... توی هوایی سرد.... ماه شب چهارده... سکوت و بهشت ِ اپن مسجدِ جان....
خدایا شکرت واقعا. بابت همه چی ممنونم ازتون. چقدر حضورش نعمته...
اینکه مملکت صاحب داره!!! چرا امام زمان رو باور نداریم ؟
اینکه همون قدر که منی که الان دارم راه میرم میتونم اثر گذار باشم، شهدا هم زنده ن و موثرن. چه بسا خیلیییی بیشتر از من ِ نوعی. خود خدا گفته زنده ن.
خون اینهمه شهدا. بابا جان مملکت صاحب دارهههه! ایمانش... ایمانش... ایمانش...
خدایا شکرت بابت همه نعمتات. بابت نعمت فاطمه، بابت نعمت بالای دوستش ک گفت بهم... خودش هنوز در تعجبه که چجوری گفته بهم. میگفت انگار خدا زبونم رو باز کرد. همون طور که جلوی خیلی از دوستام قفل میزنه به دهنم انگار که نمیتونم بگم. اینکه امروز با چه ذوقی میگفت خیلییییی دوستت دارم. از ارتباط عمیق قلبی فرا از بعد زمانی و مکانی که میگفت.... خدایا شکرت. خدا جونم کمککک... قربونت بشم گل نازم....