تو که رحمان و رحیمی
سه شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۵۳ ب.ظ
قلبا دوست نداشتم. خدا خودش می دونه. ولی خب مجبور شدم. بعد از نمیدونم چند وقت....
قرص خوردم.
کلر خوردم. یه دونه اونم با کمترین دوزش. خداروشکر..... این یعنی خیلی وقته نخوردم... ممنون واقعا خدا....
+ امروز اومدم به فاطمه بگم ptsd رو!
انگار خدا به دهنم مهر زد! یهو فاطمه خودش بخواد از موضوعات پیشنهادی ش صحبت کنه. و نگه چی میخواستی بگی! انگار خدا نمیخواست... عجیبه. خدا جونم ممنونتم بابت همه چی . . .
Dont worry بنده من.... انگار خدا بهم میگه....
شکرت رحمان من.... رحیم من...
۹۶/۱۰/۱۲