خاطرات مرده ی زنده شده...
جمعه, ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۳ ق.ظ
اینکه دوباره بترسم توی مستی چیزی ش شه...
اینکه تعادلشو از دست بده بخوره زمین مثل تولد پدارم خونه خاله...
اینکه خدای نکرده سکته کنه اصلا...
اینکه دوباره صبح فردای مستی ش، سرش گیج بره و بیفته زمین، با صدای افتادنش از خواب بیدار شم و بیام ببینم وسط آشپزخونه افتاده و فرش پر از خونه... چون لیوان تو دستش بوده و وقتی افتاده چونه ش رو پاره کرده...
اینکه هربار که مست می کنه همه اون خاطرات فاجعه بار برام دوره شه، خاطراتش شاید یادم نیاد حتی, اما حسی که بهم میده رو یادم میاره...
نمیدونم چجوری میخوام بگذرم از این دوره............ خدایا بغلم کن😭...
دیگه نمیتونم تحمل کنم خدا......
+ اون نگاه ها.... بد مستی ها توی جمع.....
++ اینکه همین الانشم هی داره آهنگ غمگین گوش میده...
+++ نمیدونم چیکار کنم.... عمیقا نمیدونم....
خودت فقط خدایا.....
۹۶/۰۹/۲۴