سایه سنگین
چهارشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۷ ق.ظ
بغض دارم.
هیچی نمی تونم بخورم.
بیدار می شم, فکر آزمایش دادنم هستم...
می رم توی هال, یاد خاطرات مشروب میفتم....
بغض می کنم... می رم جلو آینه...
در حقیقت این مشکوک بودن به سرطان نیست که اذیتم می کنه, بلکه بیشتر از اون مشروب و سایه سنگینش روی زندگیمه که ویرونم می کنه....
+کاش امروز کافه کنسل شه، حال ندارم عمیقا....
درس دارم... ولی روم نمی شه بگم کنسل...
۹۶/۰۹/۱۵