بعد عاشورا
دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۴۸ ب.ظ
دیشب که خوابیدم، یهو از خواب بیدار شدم. نشستم رو تخت. همون موقع باد صبا هشدار داد که اذان صبحه. واقعا خیلییی حس خوبی بود. خداروشکر. نماز صبح انقد اول وقت... الحمدلله.... خود خدا بیدارم کرده بود ❤😘. ممنون عشق جان ِ گلم...
امروز بیدار شدم. صبحانه خوردم. داشتم فکر می کردم که الان دیگه خداروشکر یکم مال خودمم. بعد یهو مامان زنگ زد که اون خانم خواستگار که معرفی دوستم بود زنگ زده!
همون موقع اذان ظهر شد. نماز خوندم. زیارت عاشورا هم. از خودش خواستم راه رو نشونم بده. گفتم میدونی جز تو هیشکی رو ندارم. زنگ زدم استخاره گرفتم. گفت خیلی خوبه! به شرط رعایت مراحل و درست انجام دادنش...
گریه م گرفت بازم. گفتم تو می دونی که من فقط خودتو دارم. خودت راهو نشونم بده. من نمیدونم درست چیه غلط چیه. خودت برام بچین و سر راهم قرار بده یا الله....😘.
+ حرف رفتن شون شد. اینکه بابا میخواد با هنگامه بره. اینکه خاله خیلی مصره تا آخر امسال بره. وحشتناکه که! اینکه هنگامه اینا مصرن برن ۹۵٪ !
اینکه اگه من برم مامان هم میره. اینکه مامان میگه چرا نمیخوای برای ادامه تحصیل بری؟ اونجا موفق تر میشی که .... اینکه اینکه اینکه.....
نمیدونم... هیچی نمی دونم.... چیزی نمی دونم....
++ خدایا... اگه تنهایی رو هم برای من میخوای، با اینکه خیلی سختههه، اما تلاشم اینه که رضا ً برضائک، تسلیماً لامرک شما باشم حضرت عشق...
چرا که عاشورا بهم یاد داده که : که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...❤❤❤
هرچه که یار خواهد....❤❤😘
اگه یار میخواد دلم بشکنه، به روی چشم....
۹۶/۰۷/۱۰