محرم ۹۶
روز اول محرم ، جمعه ، ک بعدش توی زیر پله با سمیه و ثنا و مریم بودیم، تعریف خاطرات سمیه از کربلا بود. میگفت تا لحظه آخر شک داشته بره یا نه. پرسیدم چرا؟ گفت خب فلانی من اطرافیانم مثل تو مذهبی نیستن... اطراف من آدمای غیر مذهبی هم هست. نگاهش کردم. سکوت کردم. لبخند زدم. چی داشتم بگم؟
ب این نتیجه رسیدم ک خیلی از ظاهر خودم قضاوت میکنم همه رو.... همه چی رو.......
محرم هرشب داره برام بهتر میشه.... یه جور خوبی خوبه.... دارم ارتباط می گیرم بالاخره با محرم. خود حضرت دارن کمک میکنن یعنی.... من که هیچم....
امشب چقدر گریه کردم... چقدر خوب بود... خدایا شکرت ...❤❤😘. واسه حضرت علی اکبر علیه السلام بود.... چقدر خوب بود... دگرگونم کرده... میخوام گریه کنم فقط.... میخوام تو خودم باشم و ساکت و آروم.... لبخند به لبم نمیاد.... نباید هم بیاد....
میترسم.... این لعن الله ها شامل خودم هست یا نیست؟ نباشه خدا.. کاش....
+ ای که مرا خوانده ای....
با همه بغضم صداتون میکنم مولا...
مولا مولا مولا مولا مولا....
با فردا می شود هشت شب پشت هم مراسم در موسسه.... الحمدلله....
+ تشییع پیکر شهید حججی...